عبدالله مأمون، فرزند هارون که پس از پنج سال کشمکش خونین با برادرش محمدامین (193تا198هـ.ق) به خلافت رسید را باید مقتدرترین و دانشدوستترین خلیفه عصر عباسی دانسته و دوران خلافت وی را آغازی بدانیم بر زوال عباسیان، چرا که پس از او و همزمان با حمکرانی معتصم، برادرش، عنصری ترکتبار خلافت را به قبضه خویش درآورد که نه تنها با مفاهیمی چون علم و دانش میانهای نداشت، بلکه قدرتطلبی مطلق خالی از اخلاق را بر تمامی مصالح اجتماعی مسلمانان برتری میداد و امام که گوشهای از هر دو عصر را تجربه نمود در این میان تلاش کرد تا شیعیان را از گرداب فکری حاصل از دوری ایشان از امام رهایی دهد.
این جستار که به بهانه دهم رجب، سالروز ولادت امام محمدتقی علیهالسلام در سال 195هجری قمری فراهم آمده میکوشد تا نتایج این تلاش فرخنده را خصوصا نسبت به باورها و آموزههای اعتقادی شیعیان بکاود.
اگرچه شیخ طبرسی ولادت امام را مصادف با هفدهم رمضان میداند (اعلامالوری، ج2، ص91) و مسعودی آن را شب جمعه نوزدهم رمضان، اما شیخ طوسی به تبع مشهور مورخان و علما، مولد ابوجعفر دوم را برابر دانسته با دهم رجب و بر آن زیارتنامه عیاشی را گواه آورده که در آن به مولودین مبارک در این ماه، از درگاه خداوند مسئلت خیر کرده است و در میان ایشان نام مبارک محمدبنعلی نیز ذکر شده است (مصباحالمتهجد، ص805).
امام جواد تنها شش سال داشت که مأمون، پدرش، علیبنموسیالرضا(ع) را به مرو فراخواند تا به بهانه ساکتکردن شورشهای پیدرپی علویان، ولایتعهدی را ظاهرا برای مدتی به او دهد. امام نیز که ناچار میرفت، ناگزیر کسی از اهل بیت خویش را به همراهی، همراه نکرد و امام جواد(ع) بر فراق پدر بود تا ذیقعده دویست و سوم هجری خبر رحلت پدر را شنید و برای نمازگزاردن بر جنازه پدر رهسپار مرو شد.
آغاز ابتلا و فتنه شیعیان اما از صبح فراق امام رضا(ع) پدیدار شد. طبری میگوید: «پس از شهادت امام رضا علیهالسلام، ریان بنصلت، صفوانبن یحیی، محمدبن حکیم، عبدالرحمانبن حجاج و یونسبن عبدالرحمان [هم او، که امام رضا (ع) او را ثقه خوانده برای اخذکردن مسائل دینی از او] با گروهی از بزرگان و معتمدان شیعه، در خانه عبدالرحمانبن حجاج در یکی از محلههای بغداد گرد آمدند و به مویه و زاری پرداختند.
یونسبن عبدالرحمان، سپس به ایشان گفت: از گریه دست بردارید؛ چه کسی امر امامت را عهدهدار میشود؟! تا این کودک [= امام جواد که در آن هنگام تنها هشت سال داشته است] بزرگ شود مسائل خود را از که بپرسیم؟! ریانبن صلت که به خشم آمده بود برخاست و گلوی یونس را گرفت و در آن حال که به سر و صورت او میزد گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شرک خود پنهان میداری؟! اگر امامت از جانب خداست، حتی طفل یکروزه چون پیر صدساله است...» (دلائلالامامه، ص204).
ابنرستم نیز که از مورخان قرن چهارم است همین حالت را، حالت شیعیان عوام دانسته و اگر چه در سن امام اندکی اغراق کرده و آن را شش سال و چند ماه دانسته اما بر حیرت شیعیان از امامت امامی خردسال دست تاکید نهاده است. از اینرو شرایط امام را در تشبیهی لطیف به مطرقه و سندان شبیه دانستهاند؛ مطرقه شیعیان حیرتزده و سندان حاکم دانشگستر مناظرهدوست که اینک فرصتی یافته بود تا امام خردسال شیعیان را به محک کشاند. امام اما مواجهه صریح را برگزید؛ پسری 8ساله که نبرد فکری با پیران صدساله را میگزیند. از لطف روزگار حیرت شیعیان چندان نپایید، چرا که در همان ذیحجه، مناسک حج بود و شیعیان پس از آن عازم مدینه شدند و از امام خردسالشان پرسشها داشتند و چون پاسخ کامل شنیدند شادمان و سرافراز برگشتند.
اسحاقبناسماعیل که از بغداد آمده بود میگوید: «من نامهای 10 مسئلهای نگاشتم تا از حضرت بپرسم. با خود گفتم چون به پرسشها پاسخ گوید از او خواهم دعا کند تا خداوند فرزندی را که زنم بدان آبستن است پسر قرار دهد! چون برخاستم تا سؤالاتم را از حضرت بپرسم فرمودند: اسحاق نامش را احمد گذار! دانستم که او همو جانشین بر حق علیبنموسی است.» (مسعودی، تاریخ، ص215)
پس از آن مأمون که از طوس به بغداد آمده بود نامهای برای امام نگاشت و به رسم دعوت از امام رضا از ایشان نیز دعوت کرد. حضرت پذیرفت و چون به بغداد آمد مأمون قصد خویش برای تزویج دخترش امالفضل را با امام جواد علیهالسلام مطرح کرد، که با سکوت امام مواجه شد. مأمون این سکوت را حمل بر رضایت کرد. ازدواج امام با امالفضل، بنیعباس را به خشم آورد. ایشان مأمون را تهدید کردند که قضیه ولایت عهدی امام رضا(ع) دیگر تکرار نشود. مأمون پرسید: سخنتان چیست؟ گفتند: او جوان است و نادان و از علم پدر بیبهره است. مأمون گفت: شما این خاندان را نمیشناسید؛ کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند. چنانکه مقبول شما نیست، کسی را از دانشمندان انتخاب کنید تا با او به پرسش و پاسخ بپردازد. ایشان نیز یحییبن اکثم را برگزیدند.
یحیی در اعتقادات پیرو معتزله بود و در فقه پیرو ابوحنیفه. معتزلیان گرچه در بسیاری مبانی و اصول فکری خویش چون شیعیان مینگریستند اما در رابطه با خلفا نظر متفاوتی اتخاذ کرده بودند. ایشان سه خلیفه نخست را بر امام علی برتری میدادند. مناظره یحیی و امام نیز از همینجا آغاز شد. یحیی از امام پرسید: روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر(ص) رسید و گفت: یا محمد! خداوند میگوید: «من از ابوبکر راضی هستم؛ از او بپرس آیا او هم از من راضی است؟ نظر شما درباره این حدیث چیست؟ امام فرمودند: من منکر ابوبکر نیستم. اما این روایت با کتاب خدا سازگار نیست. زیرا خداوند میفرماید: «ولقد خلقناالانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقربالیه من جبلالورید.»[ق/16] «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.» آیا خداوند از خشنودی ابوبکر بیاطلاع بوده است؟ این عقلا محال است.
یحیی همینگونه سؤالات فراوان اعتقادی را پیدرپی از امام میپرسید و امام پاسخ مناسب میگفت تا اینکه از امام پرسید: روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند: اگر عذاب نازل میشد، کسی جز فلان خلیفه از آن نجات نمییافت.
حضرت پاسخ گفتند: این نیز محال است چرا که خداوند در قرآن میفرماید: «و ماکانالله لیعذبهم و انت فهیم و ما کانالله معذبهم و هم یستغفرون» [انفال/33] «تا هنگامی که تو در میان ایشان هستی آنان را عذاب نمیکنم و تا آن هنگام که بخششجویی (=استغفار) میکنند، ایشان را عذاب نمیکنم.» بدینترتیب تا آن هنگام که پیامبر در میان ایشان است و تا آن هنگام که استغفار میکنند، عذابی در کار نیست. *
پاسخهای امام در این مجلس و مجالس دیگر گذشته از تثبیت موقعیت ایشان در میان شیعیان و ساکت کردن مخالفان ایشان، جایگاه ایشان را نزد مأمون ارتقاء داد.
ابنحجر هیثمی میگوید: مأمون او را به دامادی انتخاب کرد، زیرا با وجود سن کم، از نظر علم و آگاهی و حلم، بر همه دانشمندان برتری داشت. (تذکره الخواص، ص359) در مقابل اما، هر آنقدر که امام(ع) در 15سال معاصرت با مأمون موقعیت متناسبی برای ترویج معارف نبوی و علوی یافتند در دو سال معاصرت با معتصم، این موقعیت و فضا از میان رفت، چرا که در این دوران دوساله علمورزی و دانشگستری جایگاه خود را تحت تاثیر عامل پیشگفته در مقدمه از کف داد. شهادت امام نیز در سال 220هجری و به توطئه معتصم رخ داد.
* الاحتجاج، طبرسی، ج2، صص247 و 248 و بحارالانوار، ج5، صص80تا 83.