او سابقه همکاری پنجاه ساله با باشگاههای کوهنوردی، فدراسیون کوهنوردی و تدریس در دورههای آموزشی این رشته را دارد. اما در این مصاحبه با او لزوما نه بهعنوان یک کوهنورد، بلکه بیشتر بهعنوان کسی که سختگذرترین مسیرهای طبیعت ایران را میشناسد گفتوگو کردهایم و خواستهایم که با طعم هر کدام از قلههای ایران از زبان او آشنا شویم.
- شما پیاده با نادرابراهیمی از انزلی به گرگان رفتید و حاصلش کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» شد؟
نه تصمیم نگرفته بود که این کار را بکند، چنین اندیشهای را او داشت، از خاطراتی که در شهر گرگان داشت و در ذهنش بود. هلیا در شهر گرگان در ذهنش وجود داشت. تصمیم نگرفته بود، فقط ذهنیتی داشت، خاطراتی از شهر گرگان و کودکیهایش داشت، در دوران کودکی در گرگان زندگی کرده بود و بیشتر مطالب آن کتاب خاطرات کودکی اوست. در این سفر این خاطرات را پرورش داد. همیشه پیادهروی و سفر با من را دوست داشت چون من عادت نداشتم سربهسرش بگذارم و حرف بزنم، من در ذهنیات خودم بودم و او در ذهنیات خودش بود و به این ترتیب او فرصت داشت تا روی نوشتههایش فکر کند.
- این مسیر را پیاده طی میکردید؟
بله، با کوله و وسایل سفرمان.
- چه سالی بود؟
1342
- الان چهل وشش سال از آن موقع گذشته است، تا بهحال بر آن شدید دوباره آن مسیر را طی کنید؟
نه، خیلی چیزها تغییر کرده است.
- آخرین بار که شمال رفتید با 46 سال پیش چقدر تفاوت پیدا کرده بود؟
فقط تالاب انزلی به همان صورت باقیمانده است که در آن زمان ما قایق میگرفتیم و با قایق پارویی یک روز تمام روی تالاب گردش میکردیم.
- خبر جادة میانگذر تالاب انزلی را شنیدهاید؟
بله، متأسفانه اتفاق نگرانکنندهای است.
- کوهنوردی را از کی شروع کردید؟
از دوران نوجوانی. در سال 1336 سازمان کوهنوردی و اسکی «اَبَرمَرد» را همراه با نادرابراهیمی و دوستان دیگر تأسیس کردیم که من بهعنوان مربی کوهنوردی دبیر کمیتة فنی این سازمان بودم.
- شما اغلب کوههای ایران را صعود کردهاید؟
تقریباً بیشتر قلههای بالای چهارهزارمتر را رفتهام. دماوند را بیست بار... سبلان را دو بار... و علمکوه را ده بار... و در آبان سال 1342 اولین کسی بودم که کلاهک سنگشکاف را در بندیخچال صعود کردم.
- از اولین کسانی بودید که دیوارة علم کوه را صعود کردید؟
ما وسایل لازم را نداشتیم، اما بهمحض اینکه طناب و تجهیزات لازم را بهدست آوردیم گردة آلمانها را صعود کردیم همراه با عزیز سرمدی و مهران امینیان...
- شما سه نفر اولین گروه ایرانی صعودکنندة گردة آلمانها بودید؟
نه اولین گروه نبودیم.
- چقدر در زندگیتان تأثیر گذاشت؟
کاملاً زندگی مرا عوض کرد، البته متأسفانه تحصیلاتم را نتوانستم ادامه بدهم، کوه و فعالیت سیاسی باعث شد که درسم را نتوانم ادامه بدهم.
- زاگرس را بیشتر دوست دارید یا البرز را؟
البرز را... قلههای زاگرس پراکندهتر هستند.
- با کدام کوه ایران ارتباط خاص دارید؟
علمکوه، علمکوه با دماوند خیلی فرق دارد، پر از یخچالهای طبیعی است که در آن زمان این یخچالها بزرگتر و وسیعتر بودند و زیر دیوارهها شکافهای عمیقی بود. در یخچال علمکوه حدود 70 متر یخ بود، ما قسمتی که با آب شسته شده بود را توانستیم تا 70 متر اندازه بگیریم، الان فکر نمیکنم بیشتر از ده پانزده متر یخ بتوان در این یخچالها دید. ما آن زمان کلاسهای یخوبرف را در آنجا تشکیل میدادیم.
- دربارة دماوند؟
ساده است اما درة یخیای دارد که مرحوم جلال رابوکی بر اثر طوفان بهاری در آن دره سقوط کرد و فوت کرد، او آدمی بود که در یک روز میتوانست دو بار قله را صعود کند. کوه وحشی است، برای کنار آمدن با آن باید خوب فکر کنی و متانت داشته باشی.زمانی یک گروه آلمانی به دماوند صعود کردند و در آنجا دچار طوفان و حادثه شدند و مجبور شدند پایین بیایند. بعد راهنمای منطقة دماوند آقای فرامرزپور با پسرش رفتند تا کولههای آنها را از ارتفاع 4000 متری بیاورند که در راه بر اثر طوفان جان باختند.
- کوهنوردی نسبت به 50 سال پیش چقدر تغییر کرده است؟
وسایل و بهخصوص پوشاک خیلی عوض شده است. جرج مالوری در سال 1924 وقتی به هیمالیا میرود، میمیرد و سال 1999 جسد او را در اورست پیدا میکنند، پوشاک او 9 لباس بوده که روی هم پوشیده بوده در حالی که گرمای این پوشش 9 لایه فقط به اندازة یک بالاپوش پولار ساده بوده است.ما آن زمان با کفشهایی کوه میرفتیم که حتی در شهر هم ممکن بود پا در آنها یخ بزند، در حالی که کفشهای الان آب در آن نفوذ نمیکند و پا کاملاً محافظت میشود.
- در واقع نوعی غلبه بر خویشتن بود؟
بله، اما الان کمتر اینطور است.
- آخرین بار چه زمانی قلة دماوند را صعود کردید؟
من آخرین بار سال 1385 همراه با یک گروه آلمانی قلة دماوند را صعود کردم.
- یعنی شما حدود دو سال پیش، در سن 70 سالگی به قلة دماوند صعود کردید؟
بله، اگر شرایط مناسب باشد سعی میکنم هر سال بروم.
- چرا هر سال به دماوند میروید؟ نوعی قرار و آئین شخصی است برایتان؟
نه بیش از آن بهدلیل همراهی با گروههای مختلف دوستان و بچههاست. همیشه از پناهگاه که حرکت میکنم مثلاً حدود 5 نفر هستیم؛ یعنی همان گروهی که از تهران حرکت کردیم اما تا قله که میرسیم حدودا 12 نفر میشویم، در راه تعدادی به ما میپیوندند، شاید چون ترس از صعود و کوه را از آدمها میگیرم.
- الان که کوه میروید نسل جوان امروز با نسل آن روزگار چقدر فرق کردهاند؟
خیلی فرق کردهاند. آن زمان هم بودند کسانی که مثل امروزیها کوه میرفتند اما سعی کردند خودشان را به کوهنورد شدن نزدیکتر کنند. امروز جوانها حس میکنند نباید از کسی کمک بگیرند و متأسفانه اغلب هم خیلی مفت جانشان را در اثر سرما و بوران و بهمن و صاعقه از دست میدهند. البته در سالهای اخیر بهدلیل مراقبت گروههای کوهنوردی در مناطق کوهپیمایی آمار چنین حوادثی کمتر است.
- جمعیت کوهنوردها در این سالها چقدر افزایش پیدا کرده است؟
خیلی زیاد شده است تا حدی که بنا بر گزارشی که خواندهام امکانات کوهنوردی ایران دیگر جوابگوی چنین جمعیتی نیست، این میزان نه پناهگاه داریم و نه وسایل و راهنما. بودجه هم که از قدیم کم بوده است. دوران اوایل انقلاب عضو کمیتة مدیریت فدراسیون کوهنوردی بودم و آن زمان فدراسیون حدود 130هزار تومان بودجه داشت.
- مشکل کوهنوردان ایرانی تخریب طبیعت و زباله است شما این مشکل را چطور حل میکنید؟
ما هر بار به قلة دماوند صعود کردهایم چند گونی زباله با خودمان آوردهایم. آدمهای مختلف با سطح آگاهیهای گوناگون به کوه میروند و خوب نمیتوان انتظار داشت همه یکسان همة مسائل را رعایت کنند. آدمهایی که با من میآیند همة آشغالها را جمع میکنند و به پایین کوه منتقل میکنیم. میدانم که همة گروهها این کار را نمیکنند و همیشه گروههای بعدی میروند و با انبوهی زباله روبهرو میشوند و میبینند که چقدر محیط کثیف است و آنقدر آلودگی زیاد میشود که حتی نیروهای مسئول این کار هم از عهدهاش بر نمیآیند.
- واقعاً چرا این کار را میکردید؟
چون من خودم وقتی این مناطق زیبا و بیمانند را میبینم که پر از زباله شده است خیلی ناراحت میشوم. وقتی کوه کثیف و آلوده باشد دیگر چه کسی میتواند به کوه برود. نسلهای دیگر هم حق دارند. فراموش نکنیم...
- آیا پرداختن به ورزش کوهنوردی توصیهای هست که والدین به فرزندان خود بکنند؟
نه متأسفانه بهطور عام در جامعه اینطور نبوده است.
- چرا با اینکه محیط کوه محیط سالمی است خانوادهها توصیه به کوهنوردی نمیکنند؟
شاید چون میترسند... حوادث در کوه زیاد است، اما آنچه آدم به دست میآورد به خطراتش میارزد. کسی که کوه رفته باشد و کوهنورد باشد حتماً به فرزندانش هم اجازه میدهد که این فعالیت را انجام دهند. معمولاً خانوادهها از دور نگاه میکنند و تجربهای از این ماجرا ندارند و وحشت دارند و چون حسن آن را حس نکردهاند مخالفت میکنند.
- حدود 50 سال پیش دو نفر از انزلی تا گرگان پیاده میرفتند که یکی از ثمراتش برای یکی از آنها کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» میشود، ولی حالا دیگر نه آن آدمها هستند و نه آن محیط وجود دارد. شاید به همین دلیل است که خیلی کم کتاب پرفروشی در ایران به چاپ میرسد؟
دیگر کسی دنبال کتاب خواندن نمیرود و محصلها با کتاب آشنایی کمتری دارند و بیشتر با کامپیوتر ور میروند، البته چنان کتابی هم که شوری برانگیزد منتشر نمیشود و معمولاً از کتابها استقبالی نمیشود. من فکر میکنم یکی از بازدارندههای جوانان داشتن آسایش و امکانات بیشتر نسبت به دوران ماست، ما بهدلیل محرومیت وقتی یک سفر میرفتیم و با دنیاهای تازه آشنا میشدیم، مثلاً در کوه و دشت میخوابیدیم فوقالعاده برایمان جذاب بود.