لوکور دوبوزیه واقعا شهر را بهصورت یک موجود زنده و دارای روح و عواطف و خلقیات انسانی میدید. شهرها را دستهبندی میکرد، درست مثل آدمهای پیرامونش.
میگفت بعضی شهرها آرامشبخشند، بعضیها ترسناک، به بعضیها پناه میبری، از دست بعضیها فرار میکنی، بعضیها خلاق و تولیدکنندهاند، بعضیها فقط مصرفکننده و منشأ هیچ محصول فکری و علمی و فرهنگی نیستند، بعضیها فرهنگ، هنر و تمدن ایجاد میکنند و در بعضیها فقط پلشتی، تحقیر و توهین به کرامت انسانی تولید میشود.
تصویری که او از شهر میداد قابل تقلیل به هر تجربه روزمره از هر چشمانداز شهری است. گاه چشمانداز تو را به خود فرامیخواند. با فراغ بال خانه را ترک میکنی به سویش.
در هوایش نفس میکشی، خیره در و دیوارش میمانی، از اینکه سهمی هرچند اندک، خیلی اندک، از تملک آن داری (زاده چشمانداز هستی یا ساکنش و به هر حال شهروند آن محسوب میشوی) به خود میبالی. شب وقتی که دیگر نایی برای راه رفتن نداری به خانه برمیگردی.
حتی پرده نازکی را هم مابین خودت و چشمانداز برنمیتابی و تختخوابت را رو به پنجره قرار میدهی. باشد که نیمهشبان نیز فرصت دیداری از شب چشمانداز را داشته باشی. گاه نیز در همان اولین قدم حضور در چشمانداز اضطراب و نگرانی به تو هجوم میآورد.
میاندیشی که چقدر خوب بود اگر میتوانستی در خانه بمانی، اگر مجبور نبودی به این چشمانداز خیره شوی، اگر مجبور نبودی در این چشمانداز از جایی به جایی بروی.
تصور میکنی همه چیز تحقیرکننده و رنجآور است... پیش از غروب شتابان به خانه برمیگردی، دستپاچه و مضطرب کلید را میچرخانی، در را باز میکنی، داخل میشوی و به آرامش نفس تازه میکنی.
خوشحال میشوی که پردههای خانه اینقدر ضخیم و سنگین و تیره هستند و میتوانند بهطور کامل تو را در پناه بگیرند از گزند چشمانداز بیرون بله، شهرها مثل آدمها هستند. خیلی با هم فرق دارند.
مناسبترین سکونتگاه
تصویر زمینه یکی از خیابانهای اصلی زوریخ را نشان میدهد. شهری که بهعنوان مناسبترین سکونتگاه در سراسر جهان انتخاب شده است.
به عبارت دیگر، بهترین شهر در جهان برای سکونت. تصویرهای کوچک نیز چشماندازهای دیگری از همین شهر را نشان میدهند.