همشهری آنلاین - روناک حسینی: فیلیپ گرمبر روانکاو فرانسوی، در مصاحبهای با گاردین درباره مرگ پدر و مادرش و نوشتن رمان «راز» میگوید: من بیست سال در حال عزاداری بودم. در آن مدت نمیتوانستم کاری جز عزاداری انجام دهم یا برای مقابله با آنچه رخ داده بود تلاش کنم. نمیتوانستم تصور کنم که در مورد آن بنویسم. بار گذشته بر شانههای من بسیار سنگین بود.
گرمبر در رمان «راز» یا «Un Secret» از راز بزرگ خانواده خود پرده برمیدارد. رازی که پدر و مادر فیلیپ گرمبر سالها تلاش کرده بودند از او پنهان کنند، حقیقتی بزرگ در گذشته بود. در واقع، آن نه تنها یک راز، بلکه مجموعهای از اسرار از گذشته عجیب خانواده گرمبر بود. اولین چیزی که پدر و مادر فیلیپ از او پنهان کرده بودند، واقعیتِ داشتن یک برادر ناتنی بود. گرمبر در پانزده سالگی برای اولین بار فهمید که برادری داشته است و این حقیقت، ناخواسته به زبان یکی از اعضای فامیل فاش شد. گرمبر میگوید: «به من میگفتند که تنها فرزند پدر و مادرم هستم، اما همیشه احساس میکردم که برادری دارم. وقتی از وجود «میشل» باخبر شدم، آن احساس قدیمی تسکین یافته بود و تاییدی پیدا کرده بودم بر آنچه همیشه میدانستم.»
برای فیلیپ تعریف کردند که پدرش لوسین گرمبر، قبل از جنگ جهانی دوم با زن دیگری ازدواج کرده بود و آنها پسری به نام میشل داشتند، اما پسر و مادرش در جریان جنگ به آشویتس تبعید و آنجا کشته شدند. پدر فیلیپ موفق شد از پاریس گرفتار ارتش آلمان، به «فرانسه آزاد» فرار کند. در آنجا، او و برخی از بستگانش در خانهای روستایی اسکان یافتند. راز بعدی، داستان خانواده گرمبر را پیچیدهتر میکند. پدر در آن خانه روستایی در جنوب فرانسه و دور از جنگ و اردوگاههای مرگ، به عشقی قدیمی میرسد، کسی که بعدها همسر دوم لوسین و مادر فیلیپ میشود. گرچه او قبلا با برادر همسر لوسین ازدواج کرده بود، اما شوهرش، سربازی در ارتش فرانسه بود که قرار بود در اسارت در اردوگاهی جنگی بمیرد.
جنگ برای پدر و مادر فیلیپ فرصتی ایجاد کرده بود تا به خواستههایی برسند که با احساس غم و اندوه برای همسران از دست رفته و احساس گناه از دوست داشتن یکدیگر در چنین شرایط عجیبی همراه بود.
آنچه گرمبر ۲۰ سال بعد از مرگ پدر و مادرش نوشت، در حالی که آنها هیچ یادداشتی به جا نگذاشته بودند، نه نقل خاطرات بود و نه چیزی درباره تاریخ. آنچه گرمبر نوشت رمانی بود که بخش مهمی از آن تصوراتش درباره میل عجیبی بود که پدر و مادرش در آن سالهای جنگ نسبت به یکدیگر احساس میکردند. در این کتاب، گرمبر ۵۸ ساله تصور میکند که چگونه پدر و مادرش برای نخستین بار علاقه خود را ابراز کردهاند. او همینطور صحنهای را تصویر میکند که همسر اول پدرش در زمان بازرسی ماموران، به جای برگههای هویت جعلی که جان او و پسرش را نجات میداد، برگههای هویت واقعی را نشان میدهد. آیا او به نحوی دست به خودکشی زده بود؟ گرمبر در رمانش این ایده را مطرح میکند که شاید او به نوعی متوجه علاقه همسر خود به همسر برادرش-مادر نویسنده- شده بود.
گرمبر میگوید با نوشتن این رمان، قصد نداشته که داستانی دیگر درباره هولوکاست روایت کند، او با این کار، هم خود را تا حدودی تسکین داده و هم قصد داشته به خاطره پدر و مادر و همینطور همسر اول پدر و برادرش ادای احترام کند و جایی داستان آنها را ثبت کند. اما ۲۰ سال بعد از مرگ والدین، چه چیزی باعث شد جرقه نوشتن در ذهن او زده شود؟ گرمبر در آخر کتاب نوشته است که عصری تابستانی، در حال قدم زدن با دخترش رز، به گورستانی میرسد که ظاهرا محل یادبودی برای سگها است. گرمبر میگوید: «در آنجا، در میان سنگنوشتههای یادبود، به خاطرم رسید که یکی از پیامدهای رازداری پدر و مادر من، فراموش شدن مردگان-برادر ناتنی و مادرش- بوده است.»
او در میان سنگ قبرها، سنگ یادبود سگی را میبیند که به پیر لاوال، نخستوزیر فرانسه ویشی تعلق داشت، کسی که موجب دستگیری و مرگ بسیاری از یهودیان فرانسوی شده بود. تصور اینکه حتی سگهای پیر لاوال مورد احترام قرار میگیرند، خشم گرمبر را برانگیخت و قوه تخیل او را به کار انداخت. او نخست نام کتاب را قبرستان سگها گذاشت، اما با مخالفت ناشر مواجه شد. آنها کتاب را دوست داشتند، اما عنوان را نمیپسندیدند: کتابی با کلمات «قبرستان» و «سگها» در عنوانش، خوب فروخته نمیشود. در عوض آنها عنوان Un Secret یا راز را پیشنهاد دادند. کتاب در فرانسه با استقبال مواجه به زبانهای دیگر ترجمه شد و جوایزی هم کسب کرد. در سال ۲۰۰۷ نیز کلود میلر، فیلمی با اقتباس از این رمان ساخت.
گرمبر میگوید که تنها یک شخصیت در کتاب، هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. در کتاب، به جای اینکه یکی از فامیل راز خانوادگی را بر او فاش کند، دوستی به نام لوئیز این کار را میکند.
پدر و مادر گرمبر، هویت یهودی خود و پسرشان را مخفی میکردند و او را مثل کاتولیکها بار آورده بودند. گرمبر میگوید رفتار پدر و مادرش بیش از آنکه نشانه ترس باشد، عملی عاشقانه بوده است و آنها با این کار سعی داشتند از خود و پسرشان محافظت کنند.
گرمبر در اواخر داستان تخیل میکند که چطور پدر و مادرش تصمیم به سقوط از پنجره آپارتمانشان گرفتند. سقوط آنها یادآور شیوهای است که پریمو لِوی، نویسنده ایتالیایی که ۱۰ ماه در اردوگاه آشویتس اسیر بود، برای پایان دادن به زندگی خود انتخاب کرد. سقوط لوی در سال ۱۹۸۵ از راهپله آپارتمان خود در تورین موجب شد که سر الی ویزل، بازمانده هولوکاست، در آن زمان بگوید: «پریمو لوی ۴۰ سال بعد، در آشویتس درگذشت.»
شاید خیلی دور از ذهن نباشد که تصور کنیم خودکشی والدین گرمبر مانند لِوی، ناشی از این واقعیت بود که آنها زمانی از سرنوشت مرگ در اتاقهای گاز فرار کردهاند و این چون جراحتی عمیق تا لحظه مرگ همراهشان بوده است. با توجه به داستانی که گرمبر روایت میکند و رازی که پدر و مادر او داشتند، درک این موضوع چندان دشوار نیست. در کتاب، گرمبر درباره سرنوشت برادرش تحقیق میکند و آن را با پدرش درمیان میگذارد و او را از بار رازی که همیشه با خود حمل میکرد، خلاص میکند. گرمبر میگوید: «در واقعیت دقیقا این طور اتفاق نیفتاد، اما کاش این طور بود.»
رمان راز با ترجمه مهستی بحرینی در مجموعه کتابهای جیبی نشر ماهی منتشر شده است.
نظر شما