همشهری آنلاین_حسن حسنزاده: مثل مادری دلسوز یاور پسرکی میشوند که در آغاز نوجوانی هزینههای سنگین تأمین معیشت خانواده را روی شانههای نحیفش احساس میکند. «مهری میرزایی» و «نسیم سلیمیان» سالهاست که برای کمک به کودکانکار آستین همت بالازدهاند و داوطلبانه در یکی از مؤسسات حامی کودکان کار، مشاور، راهنما و پشتیبان این کودکان در معرض آسیب شدهاند. در این گزارش سراغ این ۲ داوطلب و حامی کودکانکار رفتهایم و آنها از دغدغهها و انگیزههایشان برای خدمت داوطلبانه به این کودکان گفتهاند.
- همه چیز از پشت چراغ قرمز شروع شد
قصه دلسوزی مادرانهاش برای کودکانکار از غروب یک روز عادی پشت چراغ قرمز چهارراه محله شروع شد. «مهری میرزایی» کارشناس ارشد روانشناسی که بیش از ۲ دهه دانش و تجربیاتش را وقف کودکانکار کرده است از آن روز میگوید: «پشت چراغ قرمز چهارراه سعادتآباد، پسرک فالفروش با یک جعبه پر از فال به شیشه ماشینمان زد. به پسرم اصرار کرد فال بخرد اما او که آن زمان نحوه برخورد صحیح با این کودکان را نمیدانست از اصرار پسرک فالفروش عصبانی شد.
پسرک ۷، ۸ ساله بغض کرد و آن سوی چهارراه بغضش ترکید. آن اتفاق آنقدر روی من اثر گذاشت که چند روز بعد سراغ یکی از استادان دانشگاهم رفتم و برای ورود به عرصه خدمترسانی به کودکانکار از او راهنمایی خواستم. طولی نکشید که بهعنوان روانشناس، فعالیت داوطلبیام را در یکی از مراکز حمایت از کودکانکار شروع کردم.» ۲۰ سال از آن روز میگذرد و میرزایی تا امروز با برگزاری جلسات و کارگاههای متعدد برای هزاران کودکانکار مادری کرده است.
- همه اضطرابهایش را سوزاند
میرزایی در دهه اخیر داوطلبانه در مؤسسات و انجمنهای حمایت از حقوق کودک فعالیت کرده و ۵ سالی است که برای کمک به کودکانکار محله فرحزاد در مؤسسه رویش نهال جوان داوطلب شده است. این روزها کلاسهای آموزش مهارتهای زندگی و جلسات مشاوره انفرادیاش برای کودکانکار به دلیل شیوع کرونا بهصورت آنلاین و مشاوره تلفنی برگزار میشود. اما میرزایی از جلسات هفتگی مهارت زندگی و آموزش مسائل مرتبط با بلوغ به دختران جوان میگوید: «از آنجایی که والدین بیشتر این کودکان دانش و آگاهی لازم را برای آموزش مواردی مثل مسائل مربوط به بلوغ ندارند، سالهاست علاوه بر آموزش مهارتهای زندگی، این موضوع را داوطلبانه پیگیری میکنم.»
حرفها که به اینجا میرسد، میرزایی خاطره یکی از متفاوتترین جلسات مشاورهاش را تعریف میکند: «پسرک ۱۳ سال بیشتر نداشت اما به دلیل از کارافتادگی پدر همه هزینههای زندگی روی شانههای نحیف او بود. در مؤسسه تحصیل میکرد اما درس خواندن را هم رها کرده بود تا با کارگری خرج خانوادهاش را تأمین کند. یک روز مادرش برای مشاوره سراغ من آمد. گفت پسرش بداخلاق شده و هر روز که به خانه میآید خواهر کوچک ترش را کتک میزند.
آنقدر مضطرب شده که بیاختیار ناخنهایش را میجود و زود از کوره در میرود. پسرک درخواست مادرش را برای جلسه مشاوره رد کرده بود اما من به محل کارش رفتم. به او گفتم لازم نیست برای مشاوره به مؤسسه بیاید. از او خواستم در بوستان نزدیک مؤسسه چند دقیقهای همکلام شویم. شانههایش تحمل مسئولیتهای سنگین زندگی را نداشت و در کنار توجه بیش از اندازه مادر به خواهر کوچک ترش وضعیت روحی او را نابسامان کرده بود.»
میرزایی مکثی میکند و ادامه میدهد: «جلسات مشاوره چند ماه طول کشید و من با تکنیکهای مختلف، زمینه غلبه بر اضطرابهایش را فراهم کردم. یک روز از او خواستم مشکلاتش را روی کاغذ بنویسد و آن را بسوزاند. هفته بعد با یک جعبه پر از کاغذهای دستنویس آمد. لبخندی به لب داشت و همه کاغذها را سوزاند. حالا نه تنها همه آن ترسها و اضطرابهایش از بین رفته است بلکه راهنمای دیگر کودکان شده و به آنها انگیزه زندگی میدهد.»
- دغدغه کودکان کار را دارم
از همان روزهایی که همراه پدرش به روستاهای محروم کشور سفر میکرد، با زندگی کودکانکار و کودکان بازمانده از تحصیل آشنا شد. در دانشگاه اقتصاد خوانده اما دغدغه برای کمک به کودکان کار، پای او را به مؤسسههای حمایت از کودکانکار باز کرد. حالا ۷ سالی است که «نسیم سلیمیان» داوطلبانه برای آموزش مهارتهای زندگی و حمایت از این کودکان آستین همت بالازده است. میگوید: «پدرم در پروژههای برقرسانی به روستاهای محروم فعالیت میکرد.
او همیشه در سفر بود و از یک روستا به روستای دیگر میرفت. در روزهای اوج فعالیتش بارها با او همسفر شدم تا از نزدیک با کمبودها و مشکلات روستاهای محروم آشنا شوم. محرومیت کودکان از تحصیل و اجبار به کار برای تأمین معیشت خانواده بیش از هر چیز دیگری مرا برای فعالیت در این حوزه مصمم کرد.» پس از آخرین سفر به همراه پدر بود که سلیمیان داوطلبانه در دورههای کارآموزی شرکت کرد تا برای کمکرسانی هدفمند و اصولی در این حوزه آماده شود.
او ادامه میدهد: «فعالیت در این حوزه نیاز به دانش و تجربه دارد. در غیراینصورت ممکن است به کودکانکار آسیب بیشتری وارد شود. به همین دلیل ابتدا دورههای آموزشی را پشت سر گذاشتم تا با دست پر وارد این حوزه شوم. کمی بعد با مؤسسه رویش نهال جوان فرحزاد آشنا شدم و حالا ۷ سال است که کنار کودکانکار ایستادهام.»
- از دستفروشی تا نیمکت دانشگاه
مشاور و معلم دلسوز کودکانکار ۷ سال است که بدون هیچ چشمداشتی برای کودکانکار و بازمانده از تحصیل وقت میگذارد. او از کلاسهای آموزش مهارت زندگی به این کودکان میگوید: «قصه هرکدام از این بچهها با دیگری فرق دارد. اما فصل مشترک بیشتر آنها محروم شدن از مهارتهای زندگی مثل کنترل خشم، مهارت نه گفتن و... است. معضلاتی مثل اعتیاد سرپرست خانواده، دور ماندن از مدرسه و محیطهای فرهنگی دیگر، آنها را از بسیاری از مهارتهای زندگی و مهارتهای اجتماعی محروم کرده است. آن هم در شرایطی که به دلیل کار در محیطهای پرخطر، با انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی دست به گریبان هستند.»
حرفها که به اینجا میرسد سلیمیان یکی از خاطرات شیرینش را هم تعریف میکند: «پسرک ۱۲ سال بیشتر نداشت که تحت پوشش مؤسسه قرار گرفت. به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده، از کودکی مجبور به دستفروشی در خیابانها بود. میزان آسیبها آنقدر جدی بود که هیچ هدفی برای زندگیاش نداشت و در ۱۲ سالگی به فکر ازدواج افتاده بود. چند ماه برایش وقت گذاشتیم تا هدفها و آرزوهایی متناسب با سن و سالش انتخاب کند. حالا ۷ سال از آن روزها گذشته و او یکی از دانشجویان نمونه دانشگاه است. هدفش را پیدا کرده و به فکر کمک به خانوادهاش است.»
سلیمان معلم زبان انگلیسی کودکانکار مؤسسه رویش نهال جوان است. شوق کمک به این کودکان باعث شد پس از شرکت در دورههای آموزش زبان، مدرک مربیگری بگیرد و برای کمک به تحصیل بچهها هم داوطلبانه وارد میدان شود. میگوید: «مؤسسه رویش نهال جوان ۱۶ سال است که برای کمک به تحصیل کودکانکار و کودکان بازمانده از تحصیل برنامه دارد. تا امروز حدود ۵ هزار کودک تحت پوشش این مؤسسه تحصیل کردهاند. وقتی میبینم بچهها با حضور در کلاسهای زبان انگلیسی، در امتحانات مدرسه موفق میشوند خستگی از تنم بیرون میرود.»
نظر شما