به گزارش همشهری آنلاین، دورهای که منتهی به بردن جایزه نوبل شد، برای همینگوی مثل کابوس بود. بیماریهای ناتوانکننده مثل فشار خون بالا، میگرن، ناراحتی کبد و دیابت، وقوع حوادث تقریبا مهلک (دو سانحه هواپیما به هنگام تعطیلات در افریقا در سال ۱۹۵۴ به قدری شدید بودند که همینگوی یک ماه را در ریکاوری گذراند)، مرگ دوستان ادبی قدیمی مثل اف. اسکات فیتزجرالد، شروود اندرسن، جیمز جویس و گرترود استاین و شکستهای حرفهای (توقف دو پروژه کاری بزرگ و استقبال ضعیف مخاطبان از رمان آنسوی رودخانه، در میان درختان در سال ۱۹۵۰)، همگی زندگی را به کام همینگوی تلخ کرده بودند.
با این حال در سال ۱۹۵۲، ستاره اقبال او بار دیگر درخشید. رمان «پیرمرد و دریا» که آن را در یک دوره کوتاه و فشرده هشتهفتهای در پاییز ۱۹۵۰ نوشت، برای او موفقیتهای ادبی و اقتصادی بزرگی به دنبال داشت؛ بردن جایزه پولیتزر، مطرح شدن در مطبوعات بینالمللی و البته بزرگترین افتخار ادبی جهان: جایزه نوبل.
همینگوی به دلیل جراحات ناشی از تصادف هواپیمای افریقایی، نتوانست خودش را ضیافت نوبل در استکهلم برساند، از اینرو در مراسم اهدای جایزه، متن سخنرانی او را جان ام. کابوت، سفیر ایالات متحده در سوئد قرائت کرد. بخشی از متن سخنرانی او به این قرار است: «من میخواهم به دور از قواعد مرسوم سخنوری و هرگونه شعار، از مدیران جایزه سخاوتمندانه آلفرد نوبل تشکر کنم. هیچ نویسندهای نیست که نویسندگان بزرگی را که این جایزه را دریافت نکردهاند، بشناسد و بتواند این جایزه را جز با فروتنی بپذیرد. نیازی نیست که از این نویسندگان نام ببریم. اینجا هر کسی با توجه به دانش و آگاهی خود، لیستی در ذهن دارد.
برای من ممکن نیست که از سفیر کشورم بخواهم متنی را بخواند که یک نویسنده در آن همه چیزهایی را که در دل دارد، نوشته است. در آنچه که آدمی مینویسد، همه چیز ممکن است درجا واضح و روشن نباشد، البته در این مورد گاهی باعث خوششانسی است. سرانجام اما، کلمات کاملا شکل میگیرند و واضح میشوند و بسته میزان کیمیاگری نویسنده، تحمل و یا فراموش میشوند.
نویسندگی در بهترین حالت، زندگی در تنهایی است. سازمانهایی موقتا تنهاییِ زندگی نویسنده را کم میکنند، اما شک دارم که این امر، کار نویسنده را ارتقا دهد. او در حالی که تنهایی خود را کنار میگذارد و در محافل عمومی رشد میکند، اغلب کارش رو به زوال میرود. کسی که در تنهایی کار میکند، اگر به قدر کافی نویسنده خوبی باشد، باید هر روز با ابدیت، یا فقدان آن، مواجه شود.
برای یک نویسنده واقعی، هر کتاب باید آغاز راهی تازه باشد که در آن او دوباره برای دستیابی به چیزی تلاش کند که فراتر از دسترسی او است. نویسنده باید همیشه کاری را انجام دهد که هرگز انجام نشده یا دیگران آن را امتحان کرده و شکست خوردهاند. بنابراین گاهی، با یک خوشاقبالی بزرگ، موفق میشود.
سخنرانیام برای یک نویسنده زیادی طولانی بود. یک نویسنده باید آنچه را که میخواهد، بنویسد نه اینکه دربارهاش حرف بزند. باز هم از شما متشکرم.»
اینجا است که قدری همهچیز عجیب میشود: بعد از دریافت جایزه نوبل، همینگوی تصمیم میگیرد مدال طلای ۲۳ عیار خود را به مردم کوبا اهدا کند، اما آنچه او نمیخواست این بود که این مدال به دست حکومت دیکتاتوری ژنرال باتیستا بیفتد. بنابراین او جایزهاش را در قید کلیسای کاتولیک کوبا قرار داد.
برای مدت سی سال، و تا سالها بعد از مرگ همینگوی در سال ۱۹۶۱، جایزهاش در محراب کلیسای «ال کوبره»، شهری کوچک و خارج از «سانتیاگو د کوبا» نگهداری شد. تا اینکه در سال ۱۹۸۶ سارقان در دزدی از محراب مقدس، جعبه شیشهای محل نگهداری مدال را شکستند و آن را بردند.
وقتی خبر دزدی به فیدل کاسترو و برادرش رسید، برادران انقلابی ناراحت شدند (برادران کاسترو قبلا همینگوی را تنها یانکی که همیشه در جزیره (کوبا) از او استقبال میشود، لقب داده بودند.) مشهور است که رائول کاسترو، برادر فیدل کاسترو، معاون رئیسجمهور وقت و دبیر دوم حزب کمونیست کوبا این اولتیماتوم را صادر کرد: «مدال را ظرف ۷۲ ساعت برگردان یا با عواقبش روبهرو شو. من میدانم کی هستی.»
ظرف چند روز، مدال به کلیسا برگشت، آنجا پنهان شد و دیگر هرگز به نمایش عمومی درنیامد. گاهی خوب است که آدمی دوستانی عالیرتبه و صاحبنفوذ داشته باشد.
ترجمه با تلخیص و تصرف از سایت لیتهاب.
نظر شما