وسعت دل آدم‌ها به اندازه صفای وجودشان است، هرچه دریا دل‌تر، باصفاتر، این‌گونه افراد مرام خودشان را دارند.

انصاريان

همشهری آنلاین_مژگان مهرابی:  جنس خمیره‌شان انگار فرق می‌کند. بی‌ریا هستند و بی‌تکلف. زیبایی‌های دنیا را بیشتر برای دیگران می‌خواهند تا خودشان. با شادی مردم شاد می‌شوند و از غم‌شان غمگین. البته تعدادشان در عصری که برخی از افراد همدیگر را نردبان‌ترقی خود می‌کنند، شاید زیاد نباشد اما یکی‌شان کار صدها نفر را می‌کند. نمونه بارزش همین زنده‌یاد «علی انصاریان» خودمان، بچه با مرام محله غیاثی. کسی که نه به دلیل فوتبالیست بودن یا هنرپیشگی در دل‌ها جا داشت بلکه بیشتر خصلت و خوی مردانگی او بود که باعث شد نامش بر سر زبان‌ها بیفتد. دست آخر هم خدمت به پدر و مادر و دستگیری از افتادگان عاقبت به خیرش کرد.

«علی انصاریان» به روایت اقوام و دوستان، مردی بود که بی‌توقع محبتش را نثار دوست و آشنا می‌کرد. رفتارهای غیرمنصفانه را زود می‌بخشید چراکه همیشه معتقد بود دنیا ارزش بدی کردن را ندارد. او خوب زندگی کرد و با رفتنش نام نیکی از خود به جای گذاشت. اگر می‌خواهید بیشتر درباره او بدانید همراه ما مهمان خانه «ربابه انصاریان» عمه بزرگ او شوید.  

خانه «ربابه انصاریان» عمه بزرگ علی در یکی از کوچه‌های محله غیاثی است، جایی که علی در آن بزرگ شد و شخصیتش شکل گرفت. روی دیوار خانه، کنار عکس شهید «محسن دباغی» پسر عمه ربابه عکس علی برادرزاده‌اش نصب شده است. در اینجا رد پایی از عید دیده نمی‌شود. دیروز مراسم چهلم علی بوده و امروز عمه اصلاً سرحال نیست.

می‌گوید: «برادرزاده خیلی عزیز است. خیلی. به‌خصوص علی که با رفتنش داغ محسنم را تازه کرد.» چه خوب می‌شد که مادر و خواهر علی هم در این گفت‌وگو حضور داشتند اما عمه ربابه متذکر می‌شود، آنها شرایط مساعدی ندارند و اصلاً حالشان خوب نیست. بعد هم می‌گوید: «این روزها فقط مادر و خواهر علی نیست که بی‌تاب و بی‌قرار هستند، همه اقوام غمزده و ناراحتند. او گل سرسبد فامیل بود که خیلی زود پرکشید.»

مرور خاطرات خوش علی، خنده‌ها و بیشتر از آن مهربانی‌اش باعث شده این روزها جای خالی او بیشتر از پیش نمود کند. عمه از علی می‌گوید که با همه موفقیت‌هایی که در زندگی کسب کرده بود ذره‌ای تکبر در او وجود نداشت. تعریف می‌کند: «علی هر زمان یکی از عموها یا عمه‌ها را می‌دید خودش را در آغوشمان می‌انداخت و بوسه بارانمان می‌کرد. این اخلاق را از بچگی‌اش داشت. در صورتی که کم نیستند کسانی که تا موقعیت مالی یا شغلی خوبی پیدا می‌کنند، سرسنگین می‌شوند و ارتباط‌شان را با فامیل کمرنگ می‌کنند. اما او بی‌ادعا بود. بی‌تکلف. مغرور نبود برای همین همه او را دوست داشتند.»

  • زحمت زیادی به پای برادرم کشید

دریغا از آن مرد هزار لبخند

عمه ربابه ۱۴ تیرماه سال ۵۶ را هیچ‌وقت از یاد نمی‌برد. روزی که برادرش اسماعیل خبر تولد علی را به او داد. اسماعیل در یک شرکت خاک‌شناسی کار می‌کرد. مرد زحمتکشی بود و با اینکه از طبقه متوسط جامعه به شمار می‌آمد اما اهمیت زیادی به تفریح و سرگرمی فرزندانش می‌داد. به گونه‌ای که روزهای جمعه در خدمت خانواده بود و به‌خصوص محمد پسربزرگش و علی را به سینما می‌برد و با هم فیلم تماشا می‌کردند. عمه ربابه تعریف می‌کند: «اصالت ما خوانساری است. برادرم شیخ حسین ۳ ساله بود که پدرم به تهران آمد و در محله غیاثی ساکن شد. بعد از آن همه ما یکی یکی در همین محله ساکن شدیم. ۵ برادر و ۴ خواهر بودیم. اسماعیل پدر علی تا سال‌ها در خانه پدری زندگی می‌کرد.

بعد از آن در نزدیکی مسجد موسی بن جعفر(ع) خانه‌ای خرید و به آن جا نقل مکان کرد. در چند سال اخیر هم به خیابان نفت رفته و در آن جا ساکن شدند.» سال ۸۵ یا ۸۶ بود که اسماعیل پدر علی به بیماری سرطان ریه مبتلا شد و به گفته عمه، علی برای خدمت بیشتر به پدر از همه کارها و موقعیت‌های شغلی‌اش دست کشید و توانش را برای پدر گذاشت. او ادامه می‌دهد: «علی زحمت زیادی به پای برادرم کشید. بعد از پدر برای اینکه مادرش احساس تنهایی نکند، بیشتر از پیش به او وابسته شد. اگر مسافرت طولانی می‌رفت مادرش را همراه خود می‌برد. چندبار برای ازدواج به او دختر مناسبی معرفی کردیم اما می‌گفت تا مادرم سایه‌اش بر سر من هست ازدواج نمی‌کنم مبادا کسی او را ناراحت کند.» 

  • هم زدم، هم خوردم

دریغا از آن مرد هزار لبخند

به گفته عمه ربابه علی بچه پرتحرکی بود به گونه‌ای که لحظه‌ای او را بی‌جنب و جوش نمی‌توانستی ببینی. مرتب به زمین خاکی خیابان غیاثی می‌رفت و فوتبال بازی می‌کرد. اینکه چطور وارد تیم نوجوانان شده و سر از وادی فوتبال درآورده را عمه ربابه به خوبی نمی‌داند. اما می‌گوید: «به گمانم آقای علی پروین او را انتخاب کرده بود. مرتب به محله قدیمی‌اش می‌آمد و بچه‌هایی که مستعد بودند را برای آموزش بیشتر انتخاب می‌کرد.» علی اما خصلت دیگری هم داشت و اینکه نه زور می‌گفت و نه زور می‌شنید عمه تعریف می‌کند: «بچه که بود وقتی با بچه‌های محله دعوا می‌کرد، می‌گفت هم خوردم و هم زدم. این را همیشه با 
خنده می‌گفت.» 

  • کرونا شوخی نیست

سنت مهمانی‌های دور همی سنتی است که از دیرباز در خانواده انصاریان‌ها باب بوده است و تا قبل از اینکه بیماری کرونا شیوع پیدا کند مستمر انجام می‌شد. عمه ربابه می‌گوید: «سنتی که پدرم پایه‌گذاری کرده بود، رفت‌وآمد و دورهمی بود که مرتب انجام می‌شد. برای همین ما خواهر و برادرها همیشه از حال هم خبر داشتیم و همدیگر را زیاد می‌دیدیم. همین دلیلی شده بود که علی فامیل دوست باشد. اگر علی در اردو نبود خودش را برای مهمانی می‌رساند.

وقتی هم می‌آمد انگار دنیای شادی باخودش همراه داشت. شوخی می‌کرد می‌خندید. وقتی هم نبود انگار جمع‌مان چیزی را کم داشت.» عمه دلخور از بی‌مبالاتی بعضی از شهروندان متذکر می‌شود، بیماری کرونا افراد زیادی را مبتلا و خیلی‌شان را راهی دیار باقی کرده است. او می‌گوید: «مردم باید رعایت کنند چراکه کادر درمان ما خیلی خسته شده‌اند. تلویزیون را می‌بینم بعضی از بازارها شلوغ است و انگار برخی از مردم این موضوع را جدی نگرفته‌اند.

متأسفانه بعد از این همه تذکر و اطلاع‌رسانی متأسفانه هنوز کسانی را می‌بینیم که ماسک نمی‌زنند و در خیابان‌ها رفت‌وآمد دارند. از سال گذشته که بیماری کرونا شیوع پیدا کرد مهمانی‌های‌مان را با تماس‌های تصویری انجام می‌دهیم. دورهمی نداریم. از وقتی پسرم شهید شده تا الان همه ساله هنگام سال تحویل سرمزار او بودم اما سال گذشته نرفتم و امسال هم نمی‌روم.» 

  • شیخ حسین انصاریان / عموی بزرگ علی: به تمام معنا فروتن بود

دریغا از آن مرد هزار لبخند

شیخ حسین انصاریان عموی بزرگ علی، فوت برادرزاده‌اش را اتفاقی تلخ می‌داند. او می‌گوید: «برای تحمل این مصیبت فقط باید صبوری کرد و تسلیم امر پروردگار بود.» او در ادامه به ویژگی مهم علی اشاره می‌کند و آن ارادت به اهل‌بیت(ع) است. می‌گوید: «او متدین و معتقد بود. در مسجد بزرگ شده و شکل گرفته بود. برای همین به اصول دینی پایبند بود.

یک جوان به تمام معنا فروتن با اخلاقی نیک که هیچ‌وقت چهره عبوس و تلخ نداشت. از همه مهم‌تر احترام زیادی به پدر و مادرش می‌گذاشت و عاشقانه به آنها خدمت کرد. همین دلیل مهمی است که چه در زمان حیات و چه بعد از رفتنش در بین مردم محبوب باشد. بعد از فوت برادرم نگذاشت مادرش لحظه‌ای احساس تنهایی و فراق کند. سنگ تمام گذاشت.» او در ادامه به جوانان محله تأکید می‌کند که تا جایی که می‌توانند به والدین خود خدمت کرده و حرمت آنها را نگه دارند. 

  • خاطرات خوش محمدمهدی خرمیان از علی انصاریان /تکیه‌ات به خدا باشد

دریغا از آن مرد هزار لبخند

«محمدمهدی خرمیان» پسرعمه «علی انصاریان» و دوست صمیمی او بوده است. او هنوز رفتن علی را باور ندارد. خرمیان شاید بیشتر از همه دوستان علی غمگین باشد چراکه روزهای زیادی را با او سپری کرده است. می‌گوید: «علی 10 سال از من بزرگ‌تر بود. برایم رفیق، برادر، همه چیز بود. بچه یک محله بودیم. مرتب هم را می‌دیدیم و با هم بزرگ شدیم.

از زندگی او خیلی چیزها یاد گرفتم. آدم بی‌ادعایی که دلش برای دیگران می‌تپید. علی خصلت مهمی که داشت این بودکه در لحظه زندگی می‌کرد. به هر چیز که دوست داشت با تلاش می‌رسید. او از کار کردن ابایی نداشت ولو پادویی کردن. شاید دایی من نیازی به کار کردن او نداشت اما مرام علی این‌طور بود. دوست نداشت زحمت اضافی برای پدرش درست کند. برای همین در بچگی آلاسکا و بلال می‌فروخت و بعدها که بزرگ‌تر شد در مکانیکی و تراشکاری هم کار می‌کرد. همیشه می‌گفت کار برای مرد عار نیست. می‌گفت روی پای خودت بایست و دستت به زانوی خودت باشد. می‌گفت تکیه‌ات به خدا باشد. شادباش تا شادی‌های زندگی به تو رو بیاورد.» 

  • حرف‌هایش در گوشم می‌پیچد

دریغا از آن مرد هزار لبخند

محمدمهدی خاطرات خوشی که با علی داشته را هر روز با خود مرور می‌کند. او می‌گوید: «حرف‌هایش در گوشم می‌پیچد. خیلی با هم حرف می‌زدیم. او امیدوار بود و امید تزریق می‌کرد. گاهی پیش می‌آمد برایش درددل می‌کردم و یا از بی‌رحمی روزگار گله می‌کردم به من امید می‌داد. حرف‌هایش آب روی آتش بود.» علی خدمت به پدر و مادر را افتخاری برای خودش می‌دانست.

او مفهوم بچه ننه بودن را تغییر داد. محمدمهدی ادامه می‌دهد: «علی هوای دل تک تک آدم‌های دوروبرش را داشت. دست به خیر بود. اگر در محله قدیمی متوجه می‌شد کسی گرفتاری دارد بی‌آن که کسی متوجه شود دست به کار می‌شد.» محمدمهدی از ارادت علی به ساحت مقدس حضرت زهرا(س) می‌گوید و اینکه همین علاقه باعث شد روز ولادت مادر به خاک سپرده شود. او ادامه می‌دهد: «از همان بچگی علی الگوی من بود. وقتی دوستانم می‌پرسیدند طرفدار کدام تیم فوتبال هستی می‌گفتم تیمی که علی در آن هست. 

  • علی عاشق سینما بود

علی عاشق سینما بود. خودش همیشه تعریف می‌کرد که سعید راد را خیلی دوست داشته است. محمدمهدی تعریف می‌کند: «هر فیلمی که به او پیشنهاد می‌شد درباره‌اش با من صحبت می‌کرد. یک روز به من تلفن کرد و با خنده گفت اگر گریمم را ببینی خنده‌ات می‌گیرد. قیافه‌ام خیلی بانمک شده است.

بعد عکسش را برای من فرستاد. کلی آن روز خندیدیم. اگر اشتباه نکنم فیلم بانک زده‌ها به کارگردانی آقای رویین تن بود.» روز تولد محمدمهدی و علی در یک روز است. آنها همیشه برای هم پیام تبریک می‌فرستادند. حالا بعد از علی، هیچ سال روز 14 تیر ماه خاطره خوشی برای محمدمهدی نخواهد داشت. او ادامه می‌دهد: «یکی از تفریحات علی خوردن فست‌فود بود اما تمایلی به حضور در رستوران نداشت برای همین همیشه سفارش می‌داد غذا از بیرون می‌آوردند و بعد در خانه از خودمان پذیرایی می‌کردیم. نوشابه هم نمی‌خورد و مرتب به من تذکر می‌داد که این نوشیدنی را نخورم.» 
 

کد خبر 590712

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار زیر پوست شهر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha