اما اینکه بالاخره آرجنتو چه سرانجامی را برای ساحرههای منحوسش رقم خواهد زد هنوز هم میتواند برای آنانی که قسمتهای اول و دوم این تریلوژی را از دهههای ۷۰ و ۸۰ دنبال کردهاند جالب باشد.
فیلم تازه داریو آرجنتو که در رسانههای انگلیسی زبان با عنوان ماترلاکریماروم، سومین مادر معرفی شده، پس از حضور در فستیوال بینالمللی فیلم تورنتو و جشنواره رم مدتی است که در آمریکا بهاکران عمومی درآمده است. اما نخستین نکتهای که با انتشار این خبر بهذهن هر سینمادوست یا سینماگری خطور میکند این است که آیا این فیلم ارزش این همه انتظار را داشته است یا نه؟!
پاسخ این سؤال، بستگی به نگاه مخاطبی دارد که بر کرسی قضاوت مینشیند و اینکه او تا چهحد به ترس و هراس مضحکی که فیلم به جانش میاندازد راضی باشد و خود را مجاب به پذیرفتن آن سازد. فیلم تازه آرجنتو تنها به یاوهگوییها و جنجال مهملات فوق طبیعی بسنده میکند؛ یک گنج بیصاحب که میکوشد تعمداً شور و هیجانی بهظاهر غیرعمدی را به مخاطبانش تزریق کند.
با وجود آنکه در این کار از ژستهای هنری- زیباشناختی و خودنماییهای پرلاف و گزاف معمول کارگردان خبری نیست اما فیلم عملاً به یک کلاسیک بیروح و سطح پایین بدل شده است.
کشف یک تابوت قدیمی و یک صندوقچه عتیقه در محوطه کلیسایی در حومه شهر ویبرتو سرآغاز ماجرایی است که چون دیگر داستانهای استاد صحنهپرداز خشنترین و اغراقآمیزترین سکانسهای تاریخ سینما، با واقعیتها بیگانه است. کشیش سرپرست کلیسا این آثار تاریخی را به موزه رم میفرستد تا تحقیقات لازم روی آنها صورت گیرد.
ساراماندی (آلیسا آرجنتو) و همکارش در رأس تیم باستانشناسی مسئولیت این کار را بهعهده میگیرند. البته چیزی از نوشتههایی که با سمبلهای ناآشنا روی در صندوقچه حک شده دستگیرشان نمیشود اما تخمین میزنند که قدمت آن حداقل به قرون وسطی برمیگردد.
به هر حال با احتیاط آن را باز میکنند اما جز یک دشنه قدیمی و سه تندیس کوچک که نماد کفر و طلسم و جادو هستند، هیچ نشانه یا راهنمای دیگری نمییابند.
با گشودن مهر این صندوقچه در یک چشم بههم زدن روح اهریمن ابلیس در هیأت یک ساحره ظاهر میشود، قدرتهای شومش را بازمییابد و دوست سارا را به قتل میرساند. سارا حیران و سراسیمه اطرافش را جستوجو میکند اما جادوگر ناپدید شده و فقط یک میمون مزاحم در اطرافش جستوخیز میکند.
پلیس هم هیچ ردی از قاتلین نمییابد؛ حتی اظهارات تنها شاهد این جنایت هم نمیتواند به آنها در شناسایی عامل اصلی جنایت کمک کند. همزمان شهر رم نیز دروازههایش را روی این نیروهای شیطانی میگشاید و دومین سقوطش را تجربه میکند.
موجی از شورشهای بیامان، خودکشیها، قتلهای زنجیرهای و اغتشاشات مخل امنیت مردم در شهر بهراه میافتد. فوران بیماریهای ناشناخته و لاعلاج شهر را فلج میکند و مردم را به هر مصیبتی که رهاورد هجوم نیروهای فوق طبیعی و خشونتهای بیمنطق آنهاست گرفتار میسازد.
نامعقولترین نکته قصه این است که بهرغم وقوع علنی این خشونتها و بازتاب آن در رسانهها و فضای رعب و وحشتی که در جامعه بهوجود آمده، شهروندانی که در پس زمینه این جنایات حضور دارند به زندگی روزمرهشان ادامه میدهند و به هیچ وجه احساس خطر نمیکنند.
گهگاه در میان خیل صحنههای نفسگیر اکشن که جز سردرگمی تماشاگر تأثیری ندارد گریزی هم به موقعیتهایی زده میشود که با زور داستان را پیش میبرند و طوطیوار در قالب چند جمله آن را تعریف میکنند.
در یکی از همین موقعیتهای نادر سارا درمییابد که با بازکردن در صندوقچه ماترلاکریماروم یا همان مادر اشکها را رها کرده است؛ آخرین بازمانده از سه جادوگر باستانی که نیروهای خارقالعادهشان همواره در زندگی بشر عواقب ناخوشایندی داشته است.
با رها شدن او همه جادوگران خود را از سراسر دنیا با هر وسیلهای به رم میرسانند تا حیات دوباره ملکه باستانیشان را جشن بگیرند و از او تجلیل کنند. محفل آنها بیشتر به سالنهای شو در مزونهای لباس شب ایتالیا شباهت دارد و حرکات و خندههای تصنعیشان به دلقکهایی که در سیرک کار میکنند!
در طول داستان سارا که سالها یتیم بوده مادرش را پیدا میکند، اما نه یک مادر معمولی! او دختر جادوگر سفیدی است که در زمان حیاتش قدرت خارقالعادهای داشته و با مرگش در قسمت قبیل این مجموعه، دوزخ Inferno)) از داستان کنار گذاشته شده است.
او در فیلم تازه آرجنتو از دنیای ارواح دخترش حمایت میکند و تأکید دارد که سارا باید نیروهای پنهانش را که در شرف تکوین و زایش هستند شکوفا سازد و با پرورش آنها با بزرگترین مادر یعنی مادر اشکها مقابله کند.
او که به شدت تحتتأثیر و کنترل نیروهای ماوراء طبیعی است با موجودات خارقالعاده مثل زامبیها، انسانهای دچار فراروان شناختی که گرایشهای غیرمنطقی دارند و حتی کشیشهای افراطیگر و خرافهپرست روبهرو میشود.
سرانجام بعداز وقوع جنایات و قتلهای زیاد موفق میشود با استفاده از رهنمودهای مادر و وردهای مضحکی که به او آموزش میدهد، مادر اشکها را شکست دهد، درست به همان راحتی و مسخرگی که دروسی گیل با خالی کردن یک سطل آب، نمسیس یا الهه انتقام و عامل فلاکت را در خودش غرق کرد.
بیشتر شهرت داریو آرجنتو مرهون آثار ارزندهای است که در گونه وحشت و خصوصاً زیر ژانر اسلشر به نام خودش ثبت کرده. او تریلوژی سه مادر را در سال ۱۹۷۷ با ساخت ساسپیر یا (مادر حسرتها) آغاز کرد و آن را با دوزخ (مادر تاریکی) در سال ۱۹۸۰ تداوم بخشید.
فیلم اول بهترین و محبوبترین نسخه این سهگانه محسوب میشود. دوزخ بهلحاظ بصری و جلوههای ویژه بهمراتب چشمگیرتر بود اما آشفتگی آن مخاطب را سردرگم میکرد. مادر اشکها قسمت پایانی این سهگانه، محصول مشترک کشورهای آمریکا و ایتالیاست.
جیس آندرسن، والترفاسانو و سیمونا سیمونهتی از نویسندگانی هستند که درنگارش سناریوی این فیلم با آرجنتو همکاری داشتهاند. تقریباً همه منتقدین در مورد سرگرمکننده بودن این فیلم اتفاق نظر داشتهاند. اما بیشتر تحلیلگران با زبانی تند و تلخ و کنایهآمیز کلیت این سهگانه را زیر سؤال بردهاند.
با این وجود کارگردان با بیاعتبار شمردن جایگاه تحلیلگران سینمایی با دیده تحقیر به واکنش تند و موضعگیری صریحشان مینگرد و میگوید که منتقدین امروز ما قدرت تحلیل ندارند.
البته نظر آنها چندان اهمیتی ندارد. یعنی اصلاً اهمیت ندارد! چون آنها دیگر اعتماد تماشاگران را سلب کردهاند و هیچکس به نوشتههایشان ایمان ندارد.
سالها پیش منتقدین سینمایی درباره هر فیلم چند مقاله طولانی مینوشتند اما امروزه با نوشتن چند جمله رفع تکلیف میکنند: داستان اینطور بود، بازیگر این است و رنگ و تصویربرداری خوب است.
استفان زاچارک در سالون دات کام فیلم را اینگونه زیر سوال میبرد: سوءاستفادههای وحشتناک، قتل و خونریزیهای پیدرپی و فساد اخلاقی در این فیلم مخاطب را میآزارد.
داستان آن به هیچوجه معقول و حتی قابل درک نیست و از آن دسته آثاری است که هیچ فیلمسازی جز آرجنتو زحمت ساختن آن را بهخود نمیدهد. این فیلم آنقدر دور از ذهن و اغراقآمیز است که حتی کارهای جدید ژانر وحشتی ما را همچون اره و اقامتگاه (هاستل) پذیرفتنی میسازد.
جیم ریدلی درویلج و ویس آخرین قسمت از سری سه مادر را مدرک مستدلی برای رکود حرفهای کارگردان بزرگی چون آرجنتو میداند و میگوید: برای آنانی که استاد بیچون و چرای ژانر وحشت را در دهه ۷۰ میشناسند سخت است که شاهد افت حرفهای خالق پرندهای با بالهای بلورین و دوچشم شیطان باشند.
اما اسکوترمککری در فان گوریا با تمجید از این فیلم میگوید کار تازه داریو فیلم بزرگی است و ارزش این همه انتظار را داشته است.
همه ایراداتی که بر آن میگیرید درست اما شاهکارهای دیگر او مثل پدیده، ساسپیریا و دوزخ هم از این قاعده مستثنی نبودهاند! اما اکنون همه بخشی از آثار اصیل و پذیرفته شده سینمای کلاسیک آرجنتو هستند.
منتقد سینه فتستیک هم معتقد است که تجربه تماشای این فیلم یک خاطره به یاد ماندنی است و همانطور که انتظار میرفت پایان آن رضایتبخشترین گزینه را برای کامل کردن تریلوژی این کارگردان است.
او همواره در کارهای مختلف از اشارات و تلویحات زیادی بهره گرفته، هم اشارات واضح و مستقیم و هم اشارات مبهم! آثار آرجنتو گستره وسیعی از ادبیات را شامل میشود از کلاسیکهای یونان گرفته تا معروفترین رمانهای روز دنیا.
این انبوه اشارات و کنایهها که معمولاً توأم با سهلانگاری و اهمال در داستان بوده یکی از نکاتی است که همواره منتقدین بر آن خرده گرفتهاند. کارگردانی و صحنهپردازیهای عجیب وغریب او، دغدغهاش برای خلق صحنههای وحشتناک و منزجرکننده پر از خون و زوایای غیرقابل پیشبینی دوربین او همواره آماج تندترین انتقادات صاحبنظران بودهاند.
دنیسهاروی منتقد ورایتی فیلم معتقد است که آرجنتو همواره باورپذیری داستان و شفافیت و روشنی کلام آن را نادیده گرفته و هیچگاه سعی نمیکند با دیالوگها بازی کند و حتی بازیگرانش را از کمند نقش نگونبختانی که مدام برای کمک فریاد میزنند نجات نمیدهد.
او در سومین فیلم مادر هم تسلیم همین رسوم کلیشهای است که خاص سبک کارگردانیاش است و به همین خاطر حاصل کارش را هم نمیتوان جدی گرفت. صحنههای خشن و حتی گرافیکی آن هم به جای آنکه از ترس بدن تماشاگر را به لرزه بیندازد موجب خنده او میشود.
معمولاً روش کار آرجنتو به این صورت است که او ابتدا موقعیتها را میآفریند، در تصوراتش آنها را میپروراند و بعد چیدمان آنها را در پرورش داستان و شاخ و برگدادن به طرح قصه مرتب میکند.
به همین دلیل همواره نتیجه کارش تصورات پوچ و غیرمنطقی هستند که در مرحله اجرا بهمراتب باور نکردنیتر از آب در میآیند. در تمام 98 دقیقه فیلم تنها یک صحنه خوب شوکهکننده وجود دارد و بقیه آن بهصورت مضحکی سرگرمکننده است.
موسیقی کلادیو سیمونه تسیت از آن گزافهگوییها و سخنان آوازین پرطمطراق است که به ظاهر شومی یک روح شیطانی را دارد، اما هیچ فکری پشت آن نبوده. یکی دیگر از نقطه ضعفهای آشکار فیلم استفاده از بیکیفیتترین افکتهای سی.جی.آی است که این روزها کمتر در آثار سینمایی از آنها استفاده میشود آسیا آرجنتو دختر کارگردان که اخیراً شایستگیها و مهارتهای بازیگریش را در آثار فیلمسازان دیگر به اثبات رساند، در نقش اصلی میدرخشد.
باید پذیرفت که اگر او تنها در فیلمهای پدرش حضور مییافت و مجال عرضه هنرش را در آثار دیگری نداشت قطعاً به یکی از بدترین هنرپیشگانی تبدیل میشد که تنها به واسطه روابط وارد سینما شدهاند.
اما او ثابت کرده چند پله از رقبای نسل خودش بالاتر است. استقبال غیرمنتظره او از شخصیت سارا را هم میتوان به حساب احساس وظیفه در قبال پدرش گذاشت و هم برای ارضای حس کنجکاوی شخصیاش.
اگر کمی منصفانه قضاوت کنیم، دلیل اصلی ضعف بازیگران و ضعف فیلمنامه و دیالوگهای سبک و پیش پا افتاده انگلیسیزبان است که بیفکر نوشته شدهاند و در نگارش آنها هیچ حساسیت خاصی روی انتخاب واژگان و آوای کلمات وجود نداشته است. البته واکنشهای غیرمنطقی و نامعقول کاراکترها هم از دیگر عوامل عدمموفقیت این فیلم بوده است.
با وجود تلاش گروه تولید در استفاده از رنگهای غلیظ و متنوع جلوه دادن آن مادر اشکها بههیچوجه فضای وهمانگیز خاص کارهای آرجنتو را ندارد و انصافاً با از دست دادن این یک امتیاز مثبت هیچ نکته درخور تحسینی ندارد.
افراطگرایی نسنجیده مادر گریان فیلمی مضحک، شلخته و عوامفریب است. شور و هیجانی که کارگردان سعی دارد به مخاطبش القا کند به جای حس شادی و ترس پوزخندی را بر لبان او مینشاند و او را از دیدن صحنههای منزجرکننده و بعضاً تحریککننده پشیمان میکند.
این روش خلاقه تنها از ابتکارات این فیلمساز جنجالی بیذوق و سطحینگر است که جز مهملبافتن چیزی نمیداند. جادوگران عبوس ژاپنی موجی از خشونت و آدمکشی بیسبب را به راه میاندازند و فیلم در نمایش صحنههای مستهجن خساست به خرج نمیدهد.
از اینجاست که میتوان به افراطیگریهای جنونآمیز آرجنتو برای خلق اثری پرزرقوبرق و خودنمایانه پی برد. کارگردانی که میخواهد فیلم هنری بسازد اما آنقدر دور از واقعیت و بیمحتوا میسازد که حتی توانمندیهای او در حد یک فیلمساز آماتور هم زیر سؤال میرود و هیچکس باور نمیکند که او همان خالق پرندهای با بالهای بلورین باشد.
مادر اشکها با منطق یا بیمنطق تشنه خون است و فقط میخواهد صحنههای خشن داشته باشد هر چند این کار را میتوان سرگرمکنندهترین اثر آرجنتو در تمام طول دوران حرفهایاش دانست اما به لحاظ تکنیکی با هیچکدام از آثار قبلی او قابل مقایسه نیست و بهنظر میرسد که نتیجه کارش سبب شده افرادی که با او در این طرح همکاری کردهاند هم به تواناییهای خود شک کنند.
فیلم به لحاظ بهرهگیری از تکنیکهای جذاب حتی با نسخههای قبلی این سهگانه هم قابل مقایسه نیست نه ساسپیریا نه دوزخ! مادر اشکها بهمراتب خشنتر، سطحیتر، زنندهتر و گستاخانهتر از آن دو است. آرجنتو هر سه داستان و شخصیتهایشان را در این تریلوژی به هم پیوند میدهد، سه فیلمی که سه جادوگر «مادر» را در قلب داستانشان جای دادهاند.
وقتی که مادراشکها در جشنوارههای معتبر به نمایش درآمد برخی از طرفداران پروپاقرص آرجنتوی کلاسیک که ادعای مشکلپسند بودن هم دارند به ناشیگری آشکار او اعتراف کردند. اما فراموش کردهاند که سالهاست بت وحشتآفرین آنها به نویسنده و کارگردانی شپشزده تبدیل شده که به جای تمرکز بر بازی گرفتن صحیح و هنرمندانه از بازیگران به استفاده از جلوههای بصریگیرا اکتفا میکند.
این فیلم یک داستانسرایی صرفاً بصری است که مقایسه آن با فیلمهای مادر اول و دوم با تریلرهای باروک آرجنتو آن را در خور نکوهش میکند. به هر جهت این فیلم بیپروایی افسارگسیخته و افراطگرایی نسنجیده در تصویر صحنههای بیمنطق و پر از خشونت در نهایت عقل تماشاگر را زایل میکند و در یک صحنه جالب که تخیلی بودنش بر عمق و محتوایش میچربد اوج میگیرد و داستان را جمعبندی میکند.
بهطورکلی در طول فیلم تماشاگر ناخودآگاه در عالم هپروت سیر میکند و دچار نوعی خلسه میشود. به هر حال این فیلم هم یکی از آثار ثبت شده در کارنامه این کارگردان ایتالیایی است و فکر میکنم باید بیصبرانه منتظر آمدن مادر چهارم باشیم!!
نیویورک تایمز ۸ ژوئن ۲۰۰۸