این روزها، دستها مهربانتر میشوند و چشمها پاکتر میبینند و گوشها مراقبترند شاید صدای کسی را بشنوند، شاید عبور کسی را ببینند، شاید...
«این روزها که می گذرد هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جادههای مه آلود
یک آشنای دور صدا میزند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سر بلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند»1
هرچند همیشه و بهویژه هر جمعه باید به یاد آن روز و آمدن صاحب آن روز خودمان را آماده کنیم؛ ولی ناگزیر و قتی به روزهای ویژهای مثل روز ولادت او نزدیک میشویم دلمان بیشتر هوای دیدنش را دارد، دلمان بیشتر به شادی و صمیمیت روز آمدنش میل میکند.
«... آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جست و جوی دوست
آغاز میشود
روزی که روز تازه پرواز
روزی که نامهها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامهای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش کوتاه
روزی که التماس گناه است
... روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند:
«تنها ورود گردن کج ممنوع!»
و زانوان خسته مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه های واقعی امروز
خواب و خیال باشند»2
درست است که هنوز به آن روز نرسیدهایم و کسی نمیداند کداممان آن روز را میبیند؛ اما خودمان را که برای آن روز باید آماده کنیم. اصلاً باید ویژگیهای آن روز را بشناسیم و تمرین کنیم تا کمکم زندگیهایمان را به برخورداری از آن ویژگیها انس و الفت بدهیم. راستی آن روز چگونه روزی است؟
«... روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه چشمها
آن روز
بی چشمداشت بودن لبخند
قانون مهربانی است
...روزی که توپها
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزی که سبز زرد نباشد
گلها دوست داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکفند
آیینه حق نداشته باشد
با چشمها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
... روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد»3
مسابقه بزرگ روزهای آفتابی
در آستانه تولد موعودی که همه چشم به راه اوییم و باید بهعنوان منتظران آمدنش خوب بودن و خوب شدن را تمرین کنیم؛ میخواهیم با مسابقه بزرگ «روزهای آفتابی» با الهام از شعر زیبای قیصر امینپور، آن روزها را تصور کنیم و تصورهایمان را چه در قالب واژهها (به زبان شعر، داستان و ...) و چه با کمک رنگ و تکنیک (با زبان نقاشی، تصویرگری،کارهای حجمی و...) به تصویر بکشیم و برای دوچرخه - خانه فیروزهای بفرستیم تا هم دوستانمان از تماشای این آثار لذت ببرند و هم به امید خدا جایزهای به یادگار از دوچرخه بگیریم.
برای شرکت در این مسابقه، از دو راه متفاوت میتوان وارد شد: یکی این که شعر قیصر امینپور را- که اینجا بخشهایی از آن آمده- در نظر داشته باشیم و هرطور که به ذهنمان میرسد، آن روزها را به زبان خودمان به تصویر درآوریم. مثلاً شاید یکی ذوق نقاشی و تصویرگری خوبی داشته باشد و بنشیند برای این شعر یا قسمتهایی از آن را تصویرگری کند، یا کاردستی مناسبی درست کند.
یکی دیگر هم ممکن است یک مصرع از این شعر را برای شروع یک شعر یا داستان یا ... انتخاب کند و ادامهای متفاوت بنویسد و ...
راه دیگر این که در خانه فیروزهای این شماره دو تصویر را که یکی از آنها اثر ندا عظیمی است و دیگری کار امیرشعبانیپور (تصویرگری برای دو مطلب دیگر صفحه های خانه فیروزه ای)چاپ شده؛ میشود با الهام از این تصویرها متنی نوشت یا قسمتی از هرکدام از این تصویرها را برداشت و بقیه آن را هر طور که تخیل هر شرکت کننده مجال میدهد، ادامه داد و...
حالا این شما و این شعر و تصویر، دوچرخه منتظر کارهای خوب شماست. فقط یادمان باشد کارهایمان را حداکثر تا پانزدهم ماه میهمانی خدا و روز تولد امام حسن مجتبی ع برای دوچرخه بفرستیم وروی پاکت بنویسیم: مربوط به مسابقه بزرگ «روزهای آفتابی»
«... ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید!
ای روزهای آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد هرروز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟»4
-----
1تا4. بخشهایی از شعر «روز ناگزیر» شاعر بزرگ معاصر قیصر امینپور