یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷ - ۱۳:۱۴
۰ نفر

مهران بهروز‌فغانی: خوابشان درهم پیچید. آشفته شدند و قطار گذشت. خفتگان شش هزار ساله بی‌رمق‌تر از همیشه، دوباره یله دادند بر خاک.

یادشان آمد شبی این چنین آشفته شدند. شراره‌های آتش بر سرشان فرود آمد و سقف خانه شان آوار شد و صبح روز بعد هیچ کس نبود تا برآمدن آفتاب را به همسایه‌ها خبر دهد.
سوت اولین قطار، خواب خفتگان «حصار» را آشفته کرد، بعد از 6600 سال. آرمیده بودند در سکوت که ناگاه قطار حاشیه کویر سمنان و دامغان دل شب را درید و غرید و خاک حصار دوباره لرزید، پس از 6600 سال.

   حصار، جایی سه کیلومتر دورتر از دامغان که پسته فراوان دارد، برای من و تو، پر از راز و رمز است، پر از خیال‌ها و خواب‌های تعبیر نشده کودکانی که آنها را ندیده‌ایم و نامشان را نمی‌دانیم.

6600 سال پیش پسر‌بچه های این پهن‌دشت مرموز،
چه می‌کردند؟ روزها و شب‌هایشان با چه شور و شیطنتی می‌گذشته؟

   دخترکان و پسرکان حصار شاید هرگز فکر نمی‌کردند هزاران سال بعد باستان‌شناسان، زمین زیر پای‌شان را کند‌‌وکاو کنند و در لایه‌های خاک، این خاک خفته از 6600 سال پیش، شانه‌ای و آینه ای پیدا کنند و سفالی از دل خاک، که نقش و نگارش در تاریخ بی‌همتاست.
دست کدام مادر، شانه را بر گیسوی دخترک می‌کشید، نرم؟ دخترک در آینه چه می‌دید؟ دست نوازشگر کدام پدر از خاک، گلی ساخت برای سفال؟ راستی تقاطع آب و آینه در کدام سوی حصار قرار داشت؟

   6600 سال پیش، پسر‌بچه های این پهن‌دشت مرموز، چه می‌کردند؟ روزها و شب‌هایشان با چه شور و شیطنتی می‌گذشته؟ بازی‌هایشان چه بوده و کدام اسب چوبی را زین می‌کرده‌اند به تقلید از پدر، تا به کوه بزنند و در دشت‌های سبز حصار، گوسفندان را هی‌هی کنند.

   باستان‌شناسان، اول بار، 77 سال پیش، نخستین لایه خاک حصار را از چشم گذراندند و گفتند، عمر اینجا 3500 سال است.  بار دوم، 46 سال پیش‌گروهی به لایه‌ای دیگر رسیدند و گفتند، قدیمی‌ترین لایه تمدن تپه مرکزی حصار، نشان می‌دهد که 6600 سال پیش، روی این خاک، مردمی زندگی می‌کردند با فرهنگ و خط و زبان. کودکانشان مکتب داشتند، آموزگار داشتند، کتیبه داشتند، پدرانشان دامدار بودند و اهل تجارت با سرزمین‌های دور و نزدیک.

خانه های تپه حصار

   اینجا 6600 سال عمر دارد و تو نمی‌دانی شلاق چند سیلاب بر زمین اینجا سیلی زده است و خاک اینجا را شسته و برده است. چند بار زلزله‌های آتشین، خانه‌های مردم حصار را لرزانده و چند نفر زیر آوار مانده اند.

   پدران و مادران حصار چه آرزوهایی برای فرداهای خود و دلبندانشان داشتند که یک‌باره همه چیز در تاریکی شب، کدام مان می‌دانیم آیا، با حمله دشمنی یا رقیبی که نامش را نمی‌دانیم و نشانی از او نداریم، در آتش سوختند. شاید که با تیغی تیز به کام مرگ رفتند و حالا تنها خاکستری مانده است به یادگار.

   حصار 6600 سال عمر دارد، با مردمی که آموخته بودند فلز را روی آتش می‌توان گداخت و ابزار جنگی ساخت. آنها کوره‌ها بر پا می‌کردند تا سفال‌های رنگین در آن جان بگیرند؛ آینه‌ای بسازند و گردنبندی برای زینت دخترانشان.

   خاک حصار، لایه‌های بسیار دارد و هر بار که باستان‌شناسان اینجا آمدند، تنها توانستند گوشه‌ای از زندگی مردم را بررسی کنند. «احسان یغمایی» آخرین باستان‌شناسی است که عمق پایین‌تری از خاک حصار را کاوش کرده است.

 او بر خاک اینجا خوابیده و از غلاتش خورده است و حالا از هرچه  دیده است، برایمان گفتنی‌ها دارد: «مردم تپه حصار6600 سال پیش، زندگی پیشرفته‌ای در نوع خود داشتند. مردم اینجا اهل تجارت بودند. شواهد نشان می‌دهد کالاهایی از جنوب شرقی ایران امروزی یا دره سند به حصار وارد می‌شد که بیشتر سنگ لاجوردی بوده و در عوض، فیروزه گرانقیمتی از معدن زردکوه از حصار استخراج و صادر می‌شده است.»

حالا یادگارهای شش هزار ساله مردم حصار در موزه «گرمابه حضرت» گوشه‌ای در شهر سمنان، تو را صدا می‌زند. گوشه‌ای سنجاق سر، انگشتر فلزی، چرخ کوزه‌گری و سفال‌هایی که رنگشان در دنیای رنگ‌ها نیست.

باستان شناس ها  در این حصار اسکلت زنی را پیدا کردند که 4300 سال پیش با جنینش درگذشته بود

دستبندهای مفرغی

   ایستادن روی بلندی‌های تپه حصار، چیزی جز نعمت سکوت برایت ندارد. باید سیاهی مردمک چشم‌هایت را بزرگ‌تر از همیشه کنی. گوش‌هایت را باز کنی. در این سکوت، شاید ناله‌ای بشنوی. صدای دخترکی شانه و آینه به دست را.

   حصار، شهر مدفون خواب‌ها و خیال‌هاست. شهر ناشناخته خانه‌هایی با سقف‌های کوتاه و مطبخ‌های کوچک. دکتر یغمایی، تاریخ حصار را ورق می‌زند: «هرچقدر عمق بیشتری از لایه‌های خاک را می‌کاویم، نکته‌های جالب‌تری دست‌گیرمان می‌شود. مثلاً این که مهم‌ترین غذای مردم اینجا گندم بوده و کشاورزی و کشت‌وکار.

همین طور صنعتگری و سفالگری در حصار رونق فراوانی داشته است. ما در خانه‌های مدفون اینجا، سنگ آسیاب (دستاس) پیدا کردیم. سقف خانه‌های مردم حصار هم با مهندسی و معماری خاصی به تیرهای چوبی از دو طرف اتاق‌ها در بالای دیوار، حصیری بوده است. ساکنان حصار در اتاق‌های کوچکی زندگی می‌کردند که در شیب تپه ساخته می‌شد و گاهی با چند پله به هم مرتبط بوده است. در بیشتر اتاق‌ها هم اجاق دیده می‌شده و در کنار اجاق‌ها، اغلب انبار کوچکی برای نگه داری گندم می‌ساختند که به آن «تاپو» می‌گویند».

   مردم حصار بسیار اهل زندگی بودند. این را می‌شود از نشانه‌های برجای مانده در گورهای مدفون فهمید؛ مردگانی که با لوازم زندگی دفن می‌شدند. و یغمایی هرگز این نشانه‌ها را فراموش نمی‌کند: «تابستان داغ بود، داشتیم دست از کار می‌کشیدیم که یکی از همکاران فریاد زد، اسکلت! اسکلت! خودم را به محل صدا رساندم، نباید دستپاچه می‌شدیم. پیش از این گروه‌های کاوش، محل دفن مردگان حصار را پیدا نکرده بودند. گفتم عجله‌ نکنید.

    آرام آرام با برس‌ مخصوص، خاک روی اسکلت را کنار زدم. ساعتی طول کشید. نفسم را در سینه حبس کردم. جمجمه یک زن بود. همه کارشناسان دوره‌ام کرده بودند. برای همه جالب بود که ببینند همراه او چه وسایلی  دفن شده است. آخر این رسم آن روزها بوده که وقتی می‌خواستند کسی را به خاک بسپارند، همراهش تعدادی لوازم زندگی هم دفن می‌کردند به نشانه اینکه همه بدانند او از کدام طبقه اجتماعی است. ساکنان حصار مردگان خود را در کف اتاق‌های مسکونی‌شان، یا در حیاط خانه دفن می‌کردند و در کنارشان ظرف‌های غذا می‌گذاشتند. مردها را با گرز و سپر دفن می‌کردند و زنان را با زیور‌آلاتی چون گردنبند، دستبند و گوشواره.»

   گروه کاوش روزهای بعد در حصار تفتیده، زمین را کندوکاو می‌کند. آینه‌ها پیدا کردند. گردن بندها و سفال‌ها پیدا کردند و در این میان «یغمایی» بار دیگر، به گوری رسید. نرم نرمک، خاک را کنار‌می زند. این بار اسکلت سالم یک زن را پیدا می‌کند با وسایل تزیینی و شانه و آینه و کاسه سفالی. اما اسکلت تنها نبود و او جنینی در دل داشت. جنینی که هرگز متولد نشد. این زن 4300 سال پیش به هنگام زایمان همراه با جنینش می‌میرد. نامش را نمی‌دانیم. نشانی از او نداریم. او چطور به وقت زایمان درگذشته است. او چطور مادر شده. همسرش که بوده و برای فرداهای کودکش، چه در سر داشته؟

   در خودت می‌پیچی. آشفته می‌شوی. مثل خفتگان حصار، که خوابشان درهم پیچید، با سوت اولین قطار. آشفته شدند. قطار گذشت و صبح روز بعد هیچ کس نبود تا برآمدن آفتاب را به همسایه‌ها خبر دهد.

کد خبر 60874

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز