همشهری آنلاین_شقایق عرفینژاد: این مؤسسه تلاش میکند، به این بیماران جرأت دهد تا با بیماریشان روبهرو شوند و به سایرین آموزش میدهد که ایدز چیست و با فرد اچ. آی. وی مثبت چطور باید رفتار کرد. بخشی از بیمارانی که در حمایت این مؤسسهاند، مادرانیاند که توانستهاند با وجود ویروس، زندگی معمولی داشته باشند و یا مادران اچ. آی. وی مثبتی هستند که فرزندان سالم به دنیا آوردهاند.
داستان این مادران در این مؤسسه در حال نگارش است. «مارال عظیمپور» در همکاری با این مؤسسه سرگذشتهایی را مینویسد تا امیدی باشد برای مادران یادشده و دیگرانی که با این ویروس دست به گریبانند. او دانشآموخته مهندسی برق است و فعالیت اصلیاش در همین زمینه است. اما مدتهاست داوطلبانه با انجمن احیای ارزشها در منطقه ۶ برای ترجمه مقالههایی درباره اچ آی. وی همکاری میکند. او در پروژه ثبت داستانهای مادران حامیان سلامت و مادران اچ. آی. وی مثبتی که کودکان سالم به دنیا آوردهاند، بهعنوان نویسنده هم با این انجمن کار کرده و تا امروز داستان چند نفر از این مادران را نوشته است. صحبتهای او درباره این پروژه خواندنی است.
با چه انگیزهای سراغ نوشتن قصه مادران مبتلا به اچ. آی. وی مثبت رفتید؟
کمک به مادران و کودکان همیشه در اولویت من بوده است. به دلیل آشنایی و دوستی با خانم شعبانی، مدیر این انجمن، با این مؤسسه آشنا شدم و احساس کردم زمینهای مهیاست تا هم به این اولویتم بپردازم و هم به نویسندگی که یکی از علاقهمندیهایم است. اینجا، در واقع، نقطه مشترک نوشتن و کمک به مادران و کودکان بود.
سابقه نوشتن هم دارید؟
بله. پیشتر شعر مینوشتم و نوشتههای زیادی دارم که البته هنوز چاپ نشده است. چند سال است که مینویسم.
پروژه چطور شروع شد؟ انجمن، مادران را به شما معرفی میکرد تا داستانهایشان را بنویسید؟
به دلیل شرایط خاص و ترسهایی که این مادران دارند و برچسبهایی که جامعه به آنها میزند، من نمیتوانم با آنها در تماس مستقیم باشم. زمان لازم است تا وارد دایره اعتماد آنها شویم. به همین دلیل، روانشناس مؤسسه، خانم سهرابی، با آنها در ارتباط است و داستانها را هم بهصورت فایل صوتی یا شرکت در یک مکالمه تلفنی به شکل کنفرانس، دریافت میکنم.
نوشتن این داستانها چگونه تجربهای است؟ در نوشتن آنها چه چالشهایی داشتید؟
به رغم اینکه امروز دانش و اطلاعات کافی درباره این بیماری وجود دارد، ولی هنوز باورهای عمومی غلط باعث میشود حتی افراد تحصیلکرده هم با واقعیت این بیماری آشنا نباشند و قضاوت درستی درباره بیماران نداشته باشند. اوایل، برای خود من هم این بیماری شکل تابو داشت، ولی بهتدریج که داستانها را شنیدم و درباره آن مطالعه کردم و دانشم بیشتر شد، متوجه شدم تا چه اندازه ذهنیت اشتباهی درباره این بیماری و بیماران وجود دارد. خیلی از این بیماران و بهویژه خانمها که داستانشان را مینویسم، بدون اینکه هیچ تقصیری داشته باشند و فقط به دلیل ابتلای همسرانشان مبتلا شدهاند. متوجه شدیم که چقدر لازم است داستانهای آنها بازگو شود و مردم بدانند نباید به آنها انگ بزنند. به نظرم اصلاح باورهای غلط با داستان و قصه خیلی مؤثرتر است.
پس مهمترین مسئله برایتان این بوده که نگاهها به این بیماران عوض شود.
دقیقا. چون افزایش اطلاعات یک مسئله است و تصحیح باورهای اشتباه یک مسئله دیگر. فکر میکنم با این داستانها این تغییر نگاه ایجاد میشود.
بیشترین مشکل این مادران در داستانهایی که برایتان تعریف شده، چه بوده است؟
مهمترین چیزی که من متوجه آن شدم، این است که در مورد این مادران، نه خود این بیماری، و رفتاری که با آنها شده و تبعیض اجتماعی آزاردهنده بوده است. بیماری با دارو قابل کنترل است و میزان ویروس در خون به حد زیادی کاهش پیدا میکند و مبتلایان میتوانند مراودات اجتماعی معمول را داشته باشند و حتی اگر تحت مراقبت باشند، میتوانند فرزندان سالم به دنیا بیاورند. ولی این انگ اجتماعی که به آنها زده میشود و نگاهی که جامعه به آنها دارد، بیشتر از خود بیماری آزاردهنده است.
کسانی که با آنها صحبت کردهاید، از مشکلاتی که در محل زندگی داشتهاند هم گفتهاند؟
نمیدانم این افراد در کدام محلهها بودهاند، ولی بیشتر کسانی هستند که در محلههای پرخطر زندگی کردهاند. مثل جاهایی که اعتیاد در آن زیاد است. انجمن هم بیشتر به این محلهها رسیدگی میکند. اما نمیتوانیم بگوییم فقط یک یا دو قشر خاص هستند که به این بیماری دچار میشوند. بزرگترین مشکلی که این مادران در محله خودشان با آن مواجه بودهاند، همین انگ اجتماعی است. به خاطر همین هم خیلی از آنها حتی از آزمایش دادن خودداری میکنند و بیماری را پیگیری نمیکنند، مبادا اطرافیان خبردار شوند. خیلی از آنها حتی حمایت پدر و مادر را از دست دادهاند. یعنی نزدیکترین افراد که انتظار میرود در هر شرایطی حامی باشند، آنها را طرد کردهاند، چه برسد به همسایه و هممحلی.
چه چیزی در نوشتن برایتان مهم بود؟ چطور یک نثر را انتخاب کردید و چه چیزهایی برایتان مهم بود که حتماً گفته شود؟
اول اطلاعات خام را دریافت میکنم و در ذهنم یک داستان خطی را بنا به توالی زمانی میچینم. هدفمان این است که داستان به گونهای روایت شود که در درجه اول برای مخاطب جذابیت داشته باشد. الان متأسفانه زمانه داستانها و نوشتههای سهخطی است. اگر از سه خط بیشتر باشد، خیلیها حوصله خواندنش را ندارند. هدف ما این است که بدون اینکه جزئیات را زیاد کنیم، داستان را طوری بنویسیم که مخاطب آن را تا آخر ادامه دهد. بعد هم همانطور که گفتم میخواهیم با گفتن نکتههای کوچک تأثیر بزرگ بگذاریم و باورهای غلط را اصلاح کنیم.
نظر شما