با این همه گمان نمیکنم اگر 10 رقمی با قواعد و چارچوبهای مشخصِ نودشبیها ساخته میشد، مخاطبانش از تعداد تماشاگران «چارخونه» کمتر میبودند. بیشک10رقمی میتوانست اثر موفقی برای تلویزیون از کار درآید ولی اینجا و اینبار، عوامل تولید، بهخصوص فیلمنامهنویسِ کار ترجیح دادهاند یک کار نودشبی را چنان فشرده و جمع و جور بسازند تا بتواند تماشاگر سینما را 90 دقیقه بر صندلیهای سینما دعوت به تحمل کند.
با این همه، فیلم هنوز سر و شکل مناسبی بهخود نگرفته و اشکالهای جدی و مهمی دارد که بیشترین آنها متوجه همان فیلمنامه پر دستانداز نویسنده است.
قصه آغاز خوبی دارد. «فیروز 13»سارق بدقدم و نحسی است که عرضه دزدیهای درست و حسابی ندارد و به این دلیل کسی با او کار نمیکند.
یک چشمه از بیعرضگی او در سرقت، همان ابتدای فیلم رو میشود؛ جایی که فیروز، مردی را برای سرقت تراولچکهایش نشان میکند و به تعقیبش میپردازد ولی
نه تنها موفق به سرقت نمیشود که سرآخر پولی هم به او میدهد تا خرج کرایه تاکسی کند! این آغاز معقول و دلنشین فیلم اما، دوام چندانی نمییابد و با سرقت فرش و ورود«نازی خالقی» (بهنوش بختیاری) ناگهان فیلم دچار افت محسوسی میشود.
از این لحظه دیگر تکلیف تماشاگر با فیلم روشن نیست که آیا با یک اثر کمدی -رئال مواجه است یا یک فانتزی سینمایی-تلویزیونی؛ چرا که کارگردان و فیلمنامهنویس هرگز به کاراکتر نازی نزدیک نمیشوند. نمیدانیم او چه پیشینهای داشته، کجا زندگی میکند، مرفه است یا نیازمند، والدینش کجا و چه کسانی هستند و آیا با ازدواج دخترشان موافقند یا خیر و این گره مبهم تا پایان ناامیدکننده فیلم با تماشاگر همراه است.
بختیاری پیش از این، مشابه چنین نقشی را بارها و بارها ایفا کرده بود؛ نمونهاش در همان چارخونه که آنجا هم بهدنبال جورکردن همسری برای خود بود و این توهم را داشت که هرکس با او همکلام شود، خواستگار اوست. جریان عمل کردن بینی هم که یکسره از آن کار به این فیلم منتقل شده است. فیروز نیز بهعنوان نقش اول فیلم، گرچه شخصیتپردازی بهتری نسبت به نازی دارد ولی انتظارات تماشاگر را برآورده نمیکند و در نهایت او را سردرگم میگذارد.
این شخصیتپردازیهای ناپخته و سردستی، درباره سایر آدمهای فیلم نیز صدق میکند. پدر و مادر فیروز، شوهرخواهرش، مالخر و حتی سردسته سارقان خیلی خلاصه و کلی به تماشاگر معرفی میشوند.
با دیدن پدر فیروز و علاقهاش به تماشای فیلم قطعا باید به این نکته پی ببریم که او پیرمردی است از کارافتاده یا بازنشسته (واقعا مگر فرقی هم میکند؟)که حالا در سالهای پیری، خانهنشین شده و تنها علاقه و سرگرمیاش تماشای فیلمهای رزمی است و چنان از این فیلمها تأثیر گرفته که در پایان فیلم با یک حرکت بهاصطلاح«کفگرگی»یکی از محافظان خود را از پا درمیآورد و کمی بعد در زد و خوردی جانانه بسیار موفق عمل میکند. مادر فیروز را هم که اصلا نمیشناسیم. دیالوگها و بازی این پرسوناژ، چنان محدود است که هم شخصیت او برای تماشاگر مبهم و سر به مهر میماند و هم تواناییهای بینظیر«فریده سپاهمنصور» در خلق شخصیت مادری دلسوز و غمخوار.
سرکرده سارقان(رضا فیضنوروزی)به حد کفایت خبیث نیست و چندان خشونتی(مگر کلفت کردن صدا)برای به چنگآوردن فرش از خود بروز نمیدهد. در واقع این شخصیت، بیشتر شبیه به آدمبدهای آثار تولیدی برای کودک و نوجوان تصویر شده است؛ بهعنوان نمونه میتوان یاد کرد از شخصیت«اژدر»در فیلم«کلاهقرمزی و سروناز»(ایرج طهماسب)- باز هم با بازی فیضنوروزی-که از همین تیپ در «10رقمی»خبیثتر و بدجنستر بهنظر میرسد و حتی حرص تماشاگر و مخاطبان کوچک خود را به سادگی درمیآورد. شاید تنها شخصیت قابل درک و قوامیافته فیلم- پس از فیروز- را بتوان خواهر او معرفی کرد.
«فیروزه» (بهاره رهنما) آنقدر حرف میزند و رفتارهای بیرونی از خود به نمایش میگذارد که دیگر هیچکدام از خصوصیاتش برای تماشاگر نامکشوف نمیماند.
او حتی لابهلای همین حرفها، قسمتی از گذشته خود و خانوادهاش را برای ما آشکار میسازد. بازی«مهران رجبی» در نقش یعقوب مالخر، گرچه به خوبی همیشه است و چیزی از محبوبیت و توانایی این بازیگر کم نمیکند ولی حضورش در چنین فیلمی و این نقش چندان دلچسب نیست و عملا بخش عمدهای از هواداران خود را به خاطر این انتخاب نابجا دلسرد میکند.
از«احمد پورمخبر» نیز که شروع خوبی در تلویزیون و بعدتر فیلمهای سینمایی داشت، اینجا استفاده خوبی نشده است. شاید خالی بودن جای رضا عطاران در کنار او یانوشتهنشدن صحنههای آوازخوانی و دیالوگهای مفصل و جاهلانه برای پورمخبر، باعث کمرنگتر شدن حضورش در چنین اثری شده است چرا که همین بازیگر نوظهور سینما، در«زنها فرشتهاند» (شهرام شاهحسینی) بیآنکه با عطاران همبازی باشد، حضور دلنشین و موفقتری دارد.
سکانس عروسی نازی و فیروز بهعنوان نقطه اوج فیلم، میتوانست پایان خوش مناسبی برای این فیلم باشد ولی فیلمنامهنویس دست به تعلیق غریب و ناآشنایی میزند تا ظاهرا این کلیشه دائمی ولی عامهپسند فیلمهایی را که با وصال زوج اول فیلم و در نهایت شادی و خوشبختی به پایان میرسد، شکسته باشد.
صدافسوس که با شکستن این کلیشه، شیشه موفقیت فیلم نیز شکسته و رضایت خاطر مخاطب یکسره دود میشود و به هوا میرود. در واقع این پایان فانتزی، کارکرد وارونهای در فیلم پیدا میکند، بهطوری که ناگهان تماشاگر، تمام آن اندک خندههایی را که به لطف معدود لحظههای بامزه فیلم سر داده بود، از خاطر میبرد و با لبانی برگشته و چهرهای درهم و مبهوت بهدنبال سرنوشتی خوش برای شخصیتهای فیلم میگردد.
واقعا پایان فیلم چه شد؟ این سؤالی بود که اغلب تماشاگران پس از روشن شدن چراغهای سالن بهدنبال پاسخش میگشتند. نازی تا کجا بهدنبال فیروز خواهد دوید؟ آیا دزدان فرش، بار دیگر موفق به سرقت آن فرش قیمتی از موزه خواهند شد؟ راستی سرانجام آن لکه روی فرش به کجا ختم شد؟ آیا کسی توانست آن لکه را پاک کند؟ چرا در طول زمان سرقت فرش، سر و کله هیچ پلیس یا کارآگاهی برای ردیابی آن پیدا نمیشود؟اصلا با وجود این همه سارق که در یک قهوهخانه تجمع کردهاند و یکی از آنها مدام در شهر پرسه میزند چرا هرگز- حتی بهطور اتفاقی – پلیسی در شهر رؤیت نمیشود؟ یک بار هم که سر و کلهشان با دستبند پیدا میشود و فیروز را دستگیر میکنند، پلیسها قلابی از آب درمیآیند!
غیراز بازیهای فیلم و داستان سرهمبندی شدهاش، کارگردانی کار نیز در حد انتظار معمول از اسعدیان نیست. او در 10رقمی، کاملا قواعد و الزامات رایج در تلویزیون را به کارگرفته تا شاهد یک اثر تلویزیونی نه چندان موفق بر پرده سینما باشیم.
واقعا کدام دلایل باعث میشوند کارگردان کاربلد و امتحانپسدادهای چون همایون اسعدیان برای ساخت تازهترین اثر سینماییاش، دست روی فیلمنامهای مثل 10رقمی بگذارد؟ کارهای گذشته این فیلمساز را به خاطر بیاوریم؛ زمانی که یکی از بهترین ساختههای سینماییاش را با عنوان«شوخی» با بازیهای به یادماندنی پرویز پرستویی و حبیب رضایی روانه پرده سینماها کرد یا فیلم خوشساخت «آخر بازی» با حضور حامد بهداد و زندهیاد پوپک گلدره.
حتی همین اواخر سریال پرمخاطب «راه بیپایان» از او روی آنتن بود که این همه، در خود نشانههایی از مهارت و توانمندی این کارگردان خوشذوق و قریحه سینمای ایران داشت اما اسعدیان در 10رقمی عملا هیچکدام از هنرمندیهایش را به کار نمیگیرد تا حداقل اثر کمدی در خور توجهی به نام خود ثبت کند.
موسیقی فیلم ساخته حمیدرضا صدری- آهنگسازی برآمده از تلویزیون- هیچ ستارهای نصیب فیلم نکرده و حتی بکارگیری موسیقی آشنای«پدرخوانده» کمترین تغییری در فضای کلی فیلم ایجاد نمیکند.
موسیقی بازسازی شده و مصنوعی «پدرخوانده»را در 10رقمی مقایسه کنید با نمونه بهترش در «قاعده بازی»(احمدرضا معتمدی)که چگونه از همین موسیقی در خدمت فضای گروتسک و شبیهسازی شده کار استفاده شده است.
به هر حال 10رقمی محصول شرایطی است مبنی بر خواست و نیاز تماشاگر امروز که میل شدیدی به دیدن هنرمندان محبوب تلویزیونیاش بر پرده سینما دارد.