پاسخ به سؤال «من کیستم» ریشهای عمیق در تمدن اسلامی دارد، اما اندیشمندان غربی در سدة کنونی در قالب واژة هویت یا Identity به آن پرداختهاند.
ریشه لاتین این واژه Identitas است که از Idem یعنی «مشابه و یکسان» ریشه میگیرد. این واژه در یک معنا بیانگر مفهوم تشابه مطلق است: این با آن مشابه است. معنای دوم آن تمایز است که مرور زمان، سازگاری و تداوم را فرض میگیرد.
به این ترتیب، به مفهوم شباهت از دو زاویه مختلف راه مییابد و مفهوم هویت بهطور همزمان میان افراد و اشیاء دو نسبت محتمل برقرار میسازد؛ از یک طرف شباهت و از طرف دیگر تفاوت. دو معنای ظاهراً متضاد کلمه هویت - تشابه و تمایز - دو روی یک سکهاند و آنچه در این بین نقش اصلی را بازی میکند فعل «شناسایی» است که لازمة هویت است. انسانها همواره سعی داشتهاند تمایزی بین خود و دیگری قائل شوند.
هویت دارای ابعاد و جنبههای مختلفی است و مهمترین بعد آن، هویت فردی و اجتماعی است. هویتهای فرهنگی و دینی نیز از جمله سایر ابعاد هویت است اما هویت فردی و سپس هویت اجتماعی قبل از سایر هویتها رشد میکند و از اصالت و پایداری بیشتری برخوردار است و در رفتار فردی و اجتماعی افراد نقش بیشتری دارد. تفاوت بین هویت فردی و جمعی در این است که هویت فردی بر تفاوت فرد با دیگران و هویت جمعی بر شباهت او با جامعه تأکید دارد.
ولی جنکینز (جامعهشناس صاحبنظر در بحث هویت) هویت اجتماعی را مترادف هویت مفروض میگیرد و در این خصوص میگوید: «همة هویتهای انسانی به یک معنا هویتهای اجتماعی هستند، ممکن نیست غیر از این باشد. فقط به خاطر آنکه هویت به معنا مربوط میشود و معنا خصیصة ذاتی واژهها و اشیاء نیست، معنا همواره نتیجه توافق و عدمتوافق است، همواره موضوع قرارداد و نوآوری است، همواره تا اندازهای به اشتراک گذارده میشود و تا اندازهای در باب آن چون و چرا میشود» و از نظر او هویت اجتماعی یک بازی است که در آن «رو در رو بازی میشود»، هویت اجتماعی درک ما از این مطلب است که چه کسی هستیم و دیگران کیستند و از آن طرف، درک دیگران از خودشان و افراد دیگر چیست؟ از اینرو هویت اجتماعی نیز همانند معنا ذاتی نیست و محصول توافق و عدمتوافق است و میتوان در باب آن نیز به چون و چرا پرداخت.
یکی از اساسیترین مسائل در این رابطه بحث هویتیابی دختران و زنان جوان ایرانی است. این موضوع در بین زنان و دختران جوان به سمتی سوق یافته که اکثر آنان از تصوری که از خود دارند و نیز جامعه از آنان دارد، راضی نیستند و به تبع آن خواهان موقعیت جدید در جامعه هستند، دیگر مانند نسلهای قبل خانهداری و فرزندزایی نهایت آرزو و کمال یک دختر یا زن محسوب نمیشود!
گیدنز(جامعهشناس معاصر) در این مورد مینویسد: در نسل پیش، پیوند زن و مرد مخصوصاً در ازدواج سنتی عمدتاً براساس نقشهای ثابت بود، یک زن میدانست که چه سرنوشتی در انتظارش است- یک زندگی خانگی و خانوادگی که اساساً با بزرگ کردن فرزندان پیوند خورده بود- اما در این نسل دیگر زن بودن از نظر وظایف و هویتهایی که ایجاد میکند معنای روشن و مشخصی ندارد، مهمترین اتفاقی که در حال وقوع است این است که دیگر زنان براساس آنچه فرهنگ و یا سرنوشت محتوم به آنها دیکته میکند و یا در چارچوب سرنوشتی که به واسطة آن نقشهایشان از پیش تعیین شده است زندگی نمیکنند.
مؤید صحبتهای پیشین نتایج منتشر شده از سوی پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان در کتاب جنسیت و نگرش اجتماعی است که نشان میدهد نگرش منفی جامعه نسبت به خانهداری زنان رو به افزایش است، پرسش به این صورت مطرح شدهاست که «نظر شما راجع به خانهداری زنان چیست؟» 5/63 درصد مردان و 6/80 درصد زنان در سال 82 مخالف این مسئله بودهاند، این در حالی است که 1/60 درصد مردان و 4/77 درصد زنان در سال 1379 با خانهداری زنان مخالف بودند و جالب اینکه در سال 74 این نسبت به 3/46 در مردان و 6/32 در زنان میرسد، یعنی نگرش منفی جامعه نسبت به خانهداری زنان رو به افزایش است.
اما نکتهای که نباید از آن غفلت کرد، بحث در مورد چهرهها و نمادهای سنتگرایی و مدرنیته است که مختلف و متنوع است ولی مفهومی که در این مقاله مورد استفاده و کاربرد قرار گرفته است، تصویر زن سنتی و مدرن در پایاننامة دکتری مریم رفعتجاه است. پاسخگویان ویژگیهای زن سنتی را اینگونه بیان کردهاند: زن سنتی صرفاً خانهدار، فداکار و از خودگذشته است، بهخودش فکر نمیکند، کنج خانه نشسته و در خدمت دیگران است، از خودش فکری ندارد، تابع و مطیع شوهر و زیر سلطه و وابسته است، نقشهای او محدود به مادری و همسری است، دچار روزمرگی است، هویت اجتماعی مستقلی ندارد و در مقابل، زن مدرن را دارای ویژگیهای زیر دانستهاند: مستقل است، نگاه غیرجنسیتی بهخودش دارد، غالباً تحصیلکرده است، در مسائل زندگی خود تأمل میکند، به جای اطاعت رابطه همکاری و مشارکت با شوهرش دارد، به ظاهر خودش اهمیت میدهد، اجتماعی و اهل مطالعه و ورزش است.
این مقابلة سنت و مدرنیته در جامعة ما و در میان بانوان ایرانی به خوبی نمایان است، زمانی که پای صحبت و درددل زنان شاغلی که بعضاً دارای فرزند هم هستند مینشینیم، زیاد میشنویم که برخی از آنان در حسرت یک خواب نیمروز در میانة هفته (البته بدون گرفتن مرخصی) روز را به شب میرسانند و اکثر آنها دلیل اصلی ادامه این نوع زندگی را مشکل مالی میدانند و اذعان دارند که اگر تمکن مالی داشتند به همان زندگی سنتی و نقش خانهداری بر میگشتند، از طرف دیگر زنان خانهدار بهدنبال فرصتی هستند تا در زمان فراغت از امور منزل به شغلی بپردازند که منبع درآمدی هم برای آنان باشد چراکه معتقدند با ورود وسایل جدید و امکانات پیشرفته عملاً بعد از چندساعت کار مداوم دیگر تا پایان روز کاری برای انجام دادن ندارند، از اینرو تصور ماندن بهصورت تمام وقت در خانه برای بسیاری از زنان امری غیرضروری بهنظر میآید و اعتقاد به کیفیت به جای کمیت در بین آنها رشد کرده است.
در ابعاد گستردهتر و بهصورت کلان اگر به این سردرگمی هویت میان سنت و مدرنیته نگاه کنیم، علل اصلی طلاق در میان زوجهای ایرانی مثل زمان سابق نازایی، اعتیاد همسر، ندادن نفقه یا عدمامانتداری زوجه در زندگی نیست بلکه عدمتوافق بر پذیرش نقشهای جدید جنسیتی زنان از سوی مردان، مخالفت در برابر اشتغال زنان (دیگر مردان مانند گذشته حمایت اطرافیان را در کنار گذاشتن شغل همسر به همراه ندارند) و اختلاف نگرش زنانی- که تا دیروز از ترس مخارج زندگی به برخی مردسالاریها و زورگویی مردان در حریم خانه و خانواده تن میدادند - اکنون با دستیابی به منابع مالی، خواهان آزادیهای بیشتری در محیط خانوادگی، برقراری ارتباط با افراد غریبه، استقلال در انتخاب نوع پوشش، طیف گستردهای از علل نوظهور طلاق را تشکیل میدهند.
در زمینة تحصیل هم مخالفت احزاب مدافع حقوق زنان با طرح سهمیهبندی جنسیتی دانشگاهها، برانگیخته بود نیز نشان از هویت جدید اجتماعی زنان دارد، زمزمههایی که از سوی مدافعان حقوق زنان برای رسیدن به پستهای عالی مدیریتی و بحث شایستهسالاری به جای مردسالاری و یا حتی زنسالاری در جامعه به گوش میرسد همگی نشان از هویتیابی جدید در اجتماع توسط زنان است.
اما تسریع و نیز موفقیت در بازتولید هویت اجتماعی، ریشه در برخی از عوامل فردی و ساختاری دارد، که در سطح فردی، هویت شخصی زنان (یعنی همان تعریف بازاندیشانه فرد از خود) تأثیر دارد که خود نیز تحتتأثیر چند عامل است و بنابر نتایج تحقیق رفعتجاه، تأثیر تجربة اعتماد بنیادین که هستة امیدواری و منشأ داشتن شهامت در رویارویی با واقعیتهای گوناگون زندگی است، بیش از بقیة عوامل (مانند روش زندگی، هویت نقشی مسلط و گرایش فرهنگی) نمود یافتهاست.
اما در میان عوامل ساختاری مؤثر بر هویتیابی(داراییها، درآمد، وضعیت آموزش، سن، وضعیت تأهل، وضعیت اشتغال) تحصیلات ، بیشترین تأثیر را در برابر باورهای کلیشهای جنسیتی و هویت سنتی و در نتیجه در بازتعریف هویت اجتماعی دارد، تأثیر این متغیر از سایر متغیرهای ساختاری و فردی بیشتر است و در میان زنان دارای تحصیلات عالی هرچه میزان تحصیلات بالاتر بود، میزان رضایت از زندگی و تحقق ایدهآلها و امیدواری و اعتماد به زندگی بیشتر است و در روایت زندگی آنها، انسجام بیشتری میان ایدهآل و واقعیتها به چشم میخورد. در مقایسه عوامل ساختاری، بعد از تحصیلات، شغل بالاترین تأثیر را دارد.
اما در مقایسة دو گروه زنان شاغل و غیرشاغلِ دارای تحصیلات عالی مشخص شدهاست که علاوه بر تحصیلات دانشگاهی شاغل بودن و یا نبودن تفاوت قابل توجهی در موافقت یا مخالفت با هویتهای سنتی ایجاد میکند و در مجموع زنان شاغل در برابر هویتهای سنتی بیشتر مقاومت میکنند و تعریف آنها از زن ایدهآل به زن مدرن نزدیکتر است.
و در یک جمعبندی کلی در مقایسة میان عوامل فردی و ساختاری، موقعیت ساختاری زنان تأثیر بیشتری در بازتعریف هویت اجتماعی آنان دارد تا هویت شخصی.