پیرمرد این را به امیرعلی میگوید. وقتی روی کول امیرعلی سوار شده تا با هم بروند «قره قیطاس» سواری. قره قیطاس اسم اسب قصه حسین کُرد شبستری است. پیرمرد این اسم را گذاشته روی دوچرخه. طبقه هفتم غربی هم با قرهقیطاس شروع میشود. این جوری: «توی طویله، قرهقیطاس را در ردیف دوچرخههای دیگر گذاشت، قفل زد و راه افتاد به طرف در شیشهای بزرگ قلعه.» این اسمها، طویله و قلعه ... را پیرمرد و امیرعلی گذاشتهاند روی مکانها،مثل یک بازی میان خودشان.
پیرمرد میگوید قدیمها زنگ در خانهها را میزدند و فرار میکردند، حالا دکمه آسانسور را میزنند و فرار میکنند. پیرمرد بعد از سالها یک همبازی پیدا کرده است. پیرمرد روی لبه مرگ ایستاده، امیرعلی روی لبه زندگی. زندگی و مرگ با هم بازی میکنند. امیرعلی پیرمرد ناتوان و بیمار را روی کولش میگیرد تا دور از چشم از همه بروند سوار قرهقیطاسشان بشوند و سُر بخورند و کیف کنند.
برای رسیدن به «طبقه هفتم غربی» نمیشود سوار آسانسور شد. آسانسور فقط مسیر مستقیم را میرود. صاف میرود بالا و از آن بالای بالا صاف مثل بچه آدم سرش را میاندازد پایین و میآید سر جایش میایستد. آسانسور از آن بچههایی است که بعضی پدر مادرها خیلی دوستشان دارند. از مسیر مستقیم منحرف نمیشود و به این ور و آن ور سرک نمیکشد. حواسش هم پرت دور و اطراف نمیشود. دکمهاش را که میزنی سرش را برایت تکان میدهد و حرکت میکند.
به او بگویی برو طبقه 5، میرود همانجا و قشنگ میایستد. بگو برو طبقه صفر، میرود. چون و چرا هم نمیکند. اگر و اما هم نمیگذارد. آسانسور خیلی موجود خوبی است. اما طبقه هفتم غربی از آسانسور خوشش نمیآید. دوست ندارد داخل یک اتاقک برود که درش خود به خود بسته میشود و بعد با فشار یک دکمه از جا بلندت میکند و میبرد میگذارد جای دیگر؛ بدون این که آب از آب تکان بخورد. نویسنده که جمشید خانیان باشد، ترجیح میدهد آب از آب تکان بخورد.
برای همین یک بار با آسانسور میرود طبقه هفتم غربی. یک بار هم امیرعلی بازیگوش را وسوسه میکند که صد و چهل پله را تا طبقهی هفتم بالا برود. امیرعلی پسر پیرمرد یا نوهاش نیست؛ شاگردش هم نیست؛ او آمده تا از پیرمرد بیمار در خانه نگهداری کند. نامرئیترین نیرو، رابطه این دو تاست. اگر برای رسیدن به طبقه هفتم غربی فقط کوتاهترین مسیر یعنی خط مستقیم آسانسور انتخاب میشد، مطمئن باشید نیروی نامرئی و مرموز این رابطه نمیتوانست این همه زیبا و این همه عمیق و این همه شیرین خودش را مرئی کند.
طبقه هفتم غربی همان مسیر داستانهای هزار و یک شب را طی میکند. بازی همان بازیِ داستانی است میان شهرزاد قصهگو و امیر. شهرزاد در هزار و یک شب، با هزار و یک قصه میخواهد مرگ را، مرگ خودش را، به دست امیر عقب بیندازد. امیر میخواهد او را به قتل برساند.
شهرزاد با داستان، مرگ را یک شب دورتر میبرد. جمشید خانیان در طبقه هفتم غربی با کشاندن امیرعلی به راهپلهها در روز دوم کاری اش، مرگ را عقب میاندازد. در پاگرد هر طبقه و همراه با شمارش پلهها توسط امیرعلی، به یک اتفاق داستانی میرسیم و همراه با اتفاقهای داستانی پلکانی، مرگ که در طبقه هفتم غربی منتظر ورود امیرعلی است، به تعویق میافتد. زهر و تلخی حادثه مرگ در این روایت پلکانی گرفته میشود. قرار نیست امیرعلی بمیرد، قرار است یک بار دیگر، با چهرهی دیگری از مرگ که در آپارتمان طبقهی هفتم غربی در آرامش کامل به خواب رفته، ملاقات کند.
روایت پلکانی و شرقی جمشید خانیان در طبقه هفتم غربی، حضور مرگ را در متن زندگی انکار یا نفی نمیکند، آن را به تأخیر میاندازد. این به تأخیر انداختنِ ماجرای اصلیِ داستان، ایجاد تعلیق و دلهره میکند. و تعلیقِ خاصِ داستانیِ او سبب میشود که داستان با تمام ذراتش، در اعماق ذهن بنشیند. نشستنی شیرین و دلچسب. تا آنجا که در روایت شرقی او از طبقه هفتم غربی این شیرینی زندگی و زیبایی ارتباط امیرعلی و پیرمرد است که میماند، نه تلخی حضور مرگ. حضور حادثه مرگ و تعویق آن برای جا انداختن طعم لذیذ این رابطه انسانی است.
مسیری که امیر میخواهد طی کند، هم کوتاه است و هم مستقیم. شهرزاد این مسیر کوتاه را پیچ در پیچ میکند با هزار و یک داستان. جمشید خانیان هم امیرعلی داستانش را نه از مسیر مستقیم آسانسور، که از مسیر مارپیچ و پلکانی داستان شرقی بالا میبرد. خانیان میخواهد به طبقه هفتم غربی برسد، اما میداند باید مسیر شرقی داستانش را مثل شهرزاد ذره ذره بسازد و بالا ببرد. او این مهندسی ساختمانِ داستانِ شرقی را خیلی خوب از شهرزاد قصهگو آموخته است. برای همین هفت طبقه داستانی میسازد تا به تدریج برسد به طبقه هفتم غربی. خانیان در داستانهای دیگرش هم نشان داده که مهندسی ساختمان داستان برایش خیلی مهم و جدی است. در طبقه هفتم غربی هنر معماری شرقیاش را به کمال رسانده.
میتوانست سادهترین و کوتاهترین راه را برای معماری داستانیاش انتخاب کند، اما طبقه هفتم غربی نشان میدهد که برای او استحکام ساختمان داستانش و پیوند آن با معماری شرقی و ماندگاریاش، همراه با زیبایی و ظرافت اجزای آن، بسیار اهمیت دارند. حالا میشود به طبقه هفتم غربی پز داستانی داد؛ آن هم پز داستانِ شرقی در طبقه هفتم غربی.
طبقه هفتم غربی
نویسنده: جمشید خانیان
ناشر: افق
چاپ اول: 1387
تعداد صفحهها: 84
قیمت: 1000 تومان