آمارهای وبا در ایران کمکم بالا و بالاتر میرود و از ۱۳- ۱۴ نفر، میرسد به ۴۰-۵۰ و این آخریها هم که ۱۱۲ نفر. آنجا هم همینطور است. آمار سالمونلا در آمریکا رسیده به یکهزار و ۴۴۰ نفر. اما تفاوت قضیه جای دیگری است.
تفاوت این است که در آمریکا میروند و میگردند و بالاخره منشأ آلودگی را پیدا میکنند. میرسند به یکی دوتا مزرعه گوجهفرنگی و اسفناج و رستورانهایی که از آنها خرید کرده بودند.
جلوی کار گرفته میشود و روشن و واضح هم روزی ۲۰ بار وسط اخبار هشدارهای سالمونلایی میدهند؛ اما اینجا هر کسی یک گوشهای وبا میگیرد و آخرش هم منشأ ماجرا پیدا نمیشود.
ما میرویم یک رستوران شیک، سالاد سزار سفارش میدهیم و با تمام تذکرهایی که مادرهایمان از روزنامهها یاد گرفته اند، نقد را رها نمیکنیم و نسیه را نمیچسبیم و با ولع تا ته ظرف را خالی میکنیم و یادمان نمیماند که کارگری که کاهو را میشسته، شاید که اصلا سواد خواندن روزنامه نداشته باشد.
می رویم جمعه بازار و رنگ زیبای ذغال اخته ما را از خود بی خود میکند و غافل از خطر وبا، از دستفروش خرید میکنیم. در سوی دیگر بوی ساندویچهای دهه شصتی دیوانه مان میکند و ما هم که کشته مرده نوستالژی هستیم، ساندویچ با نان سفید و گوجههای پرپری را نوش جان میکنیم، غافل از اینکه ساندویچ فروش لاله زار وقت دیدن بچهاش را هم ندارد، چه برسد به خواندن هشدارهای وزارت بهداشت!
توی فروشگاهها و سوپرمارکتهای آنچنانی هم که مواد ضدعفونیکننده سبزیجات، تنها روزهایی که مقالهای هشدار دهنده درباره وبا چاپ شده است، چند تایی فروش میکند و مادرها هم که اگر بعد از سؤال حیاتی «امروز چی بپزم؟!» تذکرات مجری رادیو یادشان مانده باشد، چند قطرهای مایع ظرفشویی به سبزی خوردنهایی که صبح خریدهاند، میزنند.
این وسط، برای جلوگیری از رعب و وحشت عمومی، تلویزیون، سریال «ترانه مادری» را روزی 3 بار پخش میکند و وزارت بهداشت هم که وقت ندارد، کلاسهای آموزشی برای کارگران رستورانها بگذارد، از بس که داروهای جدید و اکتشافات حیرت انگیز در نوبت رونمایی ماندهاند.
و بالاخره ارزانترین چیز، میشود جان؛ جان من و تویی که اگر کمی پایینتر از سالنهای آرایش - که بحثهای بهداشتی همیشه در آنها داغ است - در حال دویدن دنبال یک لقمه نان باشیم؛
حتی قبل از دیدن سریال شبمان، یک هشدار ساده هم نمیشنویم و بعد از خوردن ساندویچ کالباسمان، میرویم قاطی ۵۰ درصد بیمارانی که در تهران وبا گرفتهاند!
با همه این حرفها و آمارها، حق با وزارت بهداشت است. نباید وحشت در دل کسی بیفتد.
۱۰۰ نفر که چیزی نیست برای بوق و کرنا! تهرانیها هم که جمعیت شان زیاد شده، ۵۰ درصد هم که ۹۰ درصد نیست!
آخر تمام داستانها هم مهم این است که پسر داستان به دخترک غمزده، پیشنهاد ازدواج میدهد و آدم بدها، خوب میشوند. وبا هم که ایدز نیست!