همشهری آنلاین- علیالله سلیمی: کتاب پیشنهادی برای مطالعه در پایان این هفته، اثری تازه منتشره با عنوان«سنگهای لق روی دیوار» نوشته مهین سماواتی، دربردارنده داستانهای کوتاهی برای نوجوانان است و از دغدغهها و مسائل خاص زندگی آنان میگوید. مهین سمواتی در مجموعه داستان سنگ های لق روی دیوار، شش داستان با موضوعات مختلف برای رده سنی نوجوان نوشته است که از زبان پسران نوجوان روایت میشود. برخی از داستانها مانند داستان سنگ های لق دیوار، بچه درخت و روسری اسبی در روستا رخ میدهند. شخصیتهای اصلی در خانوادههای متوسط رو به پایین از لحاظ اقتصادی به دنیا آمدهاند و دغدغههایشان از جنس دغدغههای نوجوانان این قشر از جامعه است. کنشها و واکنشهای درونی و بیرونی شخصیتها در مواجهه با اتفاقات زندگی، متناسب با روحیات پسران نوجوان است. در بخشی از این کتاب می خوانیم:« خدا نکند بلایی که سر من آمد، سر شما هم بیاید. گیرکردن میان یکجای تنگِ بوگندو. پایم برسد بیرون حساب همهشان را میرسم. سهچارتا از این جقلیپقلیهای کلاس سومیچهارمیها بودند. همهشان هم پیچوتاب میخوردند و تحتفشار بودند مثل خود من. اینجا هم صف را رعایت میکنند، خب یک کلاس هفتمی چقدر میتواند خودش را کوچک کند و بایستد پشت سر اینها. تا رسیدم یک لگد خواباندم پاشنهٔ در. پسره که تو بود کشیدهنکشیدهبالا زد بیرون و من آمدم تو. اصلاً نمیدانم چرا درِ توالت باید از آنطرف هم قفل داشته باشد. کثافت از درودیوار بالا رفته است. بوی تند گند و نجاست بچهها آدم را دیوانه میکند. همهشان دستبهیکی کردند. اوّلش که با مشتولگد افتادم به جان در، اینجا بودند؛ اما کُرّهبزها با خندهشان رفتند بیرون. اینجا شده یک سلول انفرادی، غرق سکوت که هرازگاهی چکیدن یک قطره آب سکوت گندش را میشکند. حتماً الان همهشان رفتهاند توی خانههای گرمونرمشان و یادشان رفته چه جنایتی در حقّ من بدبخت کردهاند. حالا خودم هیچ، خبر به گوش آبجیزهرا برسد، حتماً یک بلایی سرِ خودش یا بچهٔ توی شکمش میآید. شیر آب را باز میکنم. شلنگ چرک را میگیرم دورتادور توالت را میشویم و دوسه بار سیفون تازهتأسیس را میکشم. حدّاقل بو کمتر شود و فکرم به کار بیفتد. هیچ راه خلاصی ندارم. دیوارها بلندند و کاشیهای صافوصوفی دارند. فقط خوبیاش این است که نیممتری با سقف مشترک، فاصلهٔ خالی دارد. اگر مثل سامان دراز بودم شانس بیشتری داشتم. هرچقدر هم بالا بپرم، دستم به لبهٔ دیوار نمیرسد. تا قبلازاین چقدر آقای خانی را دوست داشتم و دلم برایش میسوخت. فکر میکردم مثل بابای خودم زحمتکش است. بیمعرفت بعد از تعطیلی مدرسه حتّی نیامده چراغها را خاموش کند. اگر سری به کلاس میزد، حتماً کیفم را میدید. بچههای نامرد را بگو که الان با توپ من دارند بازی میکنند یا جمع شدهاند دور هم و کلّهشان را کردهاند توی گوشی همدیگر و هِرّوکِرّشان کوک است. اگر من هم یک گوشی حدّاقل زِپرتی داشتم، حالا یک زنگ میزدم و همهچیز ردیف میشد...»
کتاب پیشنهادی برای مطالعه در پایان این هفته، اثری تازه منتشره با عنوان«سنگهای لق روی دیوار» نوشته مهین سماواتی، دربردارنده داستانهای کوتاهی برای نوجوانان است و از دغدغهها و مسائل خاص زندگی آنان میگوید.
کد خبر 623606
نظر شما