«کاسبی در گذشته این محله معنا و مفهوم دیگری داشت.»

دفتر نسیه

همشهری آنلاین _ مرضیه موسوی:  حاج «احمد عباسی» نجار قدیمی محله دزاشیب نقلش از کاسبی در دهه‌های گذشته این محله را با این جمله شروع می‌کند. مغازه نقلی‌اش در محله این روزها به دست پسرش اداره می‌شود. با این حال هر روز برای گپ‌وگفت با همسایه‌ها و دوستان قدیمی سری به نجاری می‌زند. روی صندلی می‌نشیند و با اهل محل همکلام می‌شود. گذشته‌های دزاشیب را به خاطر دارد که باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی در آن رونق داشتند و یخچال قدیمی محله که زمستان‌ها از آن یخ می‌گرفتند تا تابستانشان را با آن خنک کنند.  

می‌گوید کاسبان قدیمی دزاشیب حکم ریش‌سفیدان محله را هم داشتند؛ مردم به احترامشان روی حرف آنها حرف نمی‌زدند. آنان امین مردم محله بودند. حاج احمد خودش این روزها از معتمدان محله دزاشیب است. او می‌گوید: «هرکاری در گذشته آداب خود را داشت. مردم محله ارتباط محکم و عمیقی با هم داشتند. اگر اعضای خانواده‌ای با هم دچار مشکل می‌شدند، بدون اینکه آن اختلاف نقل محافل شود سراغ یکی از کاسبان قدیمی محله می‌رفتند. او هم آخر شب، وقتی هوا تاریک می‌شد و مغازه را می‌بست، چراغ بادی را در دست می‌گرفت و راهی خانه این افراد می‌شد. مرامش این بود که در تاریکی شب به خانه این افراد برود تا کسی از اختلاف خانوادگی آنها باخبر نشود. مشکل را جویا می‌شد و وقتی خودش قول می‌داد تا دیگر چنین مسئله‌ای در آن خانواده پیش نخواهد آمد، اعضای خانواده را دوباره دور هم جمع می‌کرد. زن و مرد هم به حرمت قولی که پیش او داده بودند و به حرمت ریشی که او گرو گذاشته بود راه و روش دیگری در پیش می‌گرفتند و مشکلشان را حل می‌کردند.»

  • کاسب امین مردم بود

می‌گوید کاسبی فقط کسب درآمد در محله نبود و کاسبان امین مردم بودند. از روزهایی می‌گوید که امور مردم دزاشیب از کشاورزی و باغداری می‌گذشت و مردم درآمد چندانی نداشتند. به همین علت کاسبان روی ترکه‌های آلبالو چوب‌خط حساب همسایه‌ها را نگه می‌داشتند.
 حاج احمد می‌گوید: «کسبه آبروی مردم بودند. خوب به یاد دارم که گاهی مردم برای گذراندن امروز و فردای خود به مشکل برمی‌خوردند. گاهی یکی از اهالی محله به مغازه می‌رفت و مقداری قند کلوخه و کمی چای می‌خرید و این مقدار کم را هم به چوب خطشان اضافه می‌کرد تا هروقت محصولش را فروخت حسابش را صاف کند. کاسبی به نام مش رحمت‌علی در محله بود که شب دیروقت مغازه را می‌بست؛ می‌گفت شاید کسی پول نداشته باشد و بخواهد نسیه خرید کند. اما بخواهد در تاریکی و خلوتی به مغازه بیاید تا کسی متوجه خرید نسیه او نشود. حساب هرکسی را روی ترکه آلبالو علامت می‌زد.»

  • ییلاق اعیان

علاوه بر کشاورز و باغدار، مشاغلی مثل بنایی و چینه‌کشی هم در دزاشیب رونق داشت؛ به‌خصوص از زمانی که باغ‌های این محدوده به ییلاقی برای اعیان تبدیل شده بود و رفت‌وآمد از تهران به این محله زیادتر شد. حاج احمد می‌گوید: «اعیان تهران یک قران کرایه می‌دادند و با درشکه به اینجا می‌آمدند. ۳ ماه تابستان اینجا باغی اجاره می‌کردند و در این مدت از مردم محلی هم ماست و دوغ و چیزهای دیگر می‌خریدند. نخستین برف‌ها که به زمین می‌افتادند، آنها دوباره به تهران برمی‌گشتند و دزاشیب خلوت می‌شد.»

وقتی دفتر نسیه ترکه آلبالو بود

  • آب خنک‌خوری

یخچال قدیمی محله را به یاد دارد که زمستان‌ها آب قنات را از وسط خیابان دزاشیب به سمت گودال یخچال هدایت می‌کردند. آب جمع می‌شد و در سرمای زمستان یخ می‌زد. صبح روی‌لایه‌های یخ کاه و کلش می‌ریختند تا یخ‌ها به هم نچسبند. کاسب قدیمی دزاشیب می‌گوید: «در همین حوالی ۳ یخچال وجود داشت. یکی سمت شریعتی و دیگری در تجریش. دیوارهای بلند کاهگلی می‌ساختند و پای آن گودالی بود که آب را به سمت آن هدایت می‌کردند. هوا که رو به گرمی می‌رفت از تهران برای خرید یخ به اینجا می‌آمدند. تکه‌های بزرگ یخ را بار قاطر می‌کردند و به شهر می‌بردند تا بفروشند. همین یخچال‌ها در فصل گرم منبع درآمدی برای محله بود. مردم محله رایگان از یخ آن استفاده می‌کردند. ظهر تابستان ما را به دنبال یخ می‌فرستادند تا تکه کوچکی برداریم و به خانه ببریم تا آب خنک بنوشیم.»

  • زیارت کربلا

می‌گوید دزاشیب صنعتگر نداشت. به همین دلیل وقتی او شاگرد نجار شد و خیلی زود کارگاهش را دایر کرد از معدود صنعتگران دزاشیب به شمار می‌رفت: «اغلب مردم این منطقه زمین‌دار بودند. به همین دلیل صنعتگری شغل خوبی در دزاشیب به شمار می‌رفت که همه به آن نیاز پیدا می‌کردند و از آن نان خوبی به دست می‌آمد. یادم است آن زمان زمین در دزاشیب ارزش چندانی نداشت. مردم اینجا علایق و اعتقادات مذهبی زیادی داشتند.

یکی از این علاقه‌مندی‌ها رفتن به سفر کربلا بود. اگر چنین فرصتی برای کسی پیش می‌آمد، قطعه‌ای از زمین‌هایش را می‌فروخت تا خرج سفرش را تأمین کند؛ سفری که معمولاً یک ماه طول می‌کشید و آداب خاصی داشت.» به مرور باغ‌ها و زمین‌های دزاشیب فروخته شد و بافت روستایی آن جای خود را به باغ‌های اعیانی داد که ییلاق تابستانی تهرانی‌ها شد. بعدها هم با گسترش شهر تهران دزاشیب به یکی از محله‌های تهران، تبدیل و سر و کله ساختمان‌های بلندمرتبه در آن پیدا شد. حاج احمد می‌گوید: «پدربزرگم یکی از افرادی بود که به امام حسین(ع) و زیارت کربلا عشق و علاقه زیادی داشت. آخر سر هم در یکی از سفرهایش در شهر کربلا درگذشت و همانجا در حیاط حرم امام حسین(ع) او را به خاک سپردند. از اهالی دزاشیب، تنها چند نفر که در سفر با او همراه بودند محل دفن پدربزرگم، حاج محمد را می‌شناختند.

با فوت این افراد هم‌محل دقیق دفن پدربزرگ را در کربلا گم کردیم و فقط محل دفن حدودی او را می‌دانیم.»
هنوز طعم گلابی‌های «دم کج» کوچه باغ را به خاطر دارد و هیچ گلابی دیگر به شیرینی و پرآبی آنها نمی‌رسد؛ گلابی‌هایی که به همراه میوه‌های دیگر مثل توت‌فرنگی و گیلاس و... روی حلبی‌های کوچک دست‌ساز می‌چیدند و پنجشنبه‌ها سر بازار تجریش می‌فروختند: «با حلبی ظرف‌هایی شبیه به کاسه درست می‌کردیم که به آن تشتک می‌گفتیم. میوه‌ها را در این تشتک‌ها می‌گذاشتند و تابستان و بهار به مغازه‌های سرپل تجریش می‌فروختند. پاییز که از راه می‌رسید و بساط شب‌گردی‌های سرپل تجریش جمع می‌شد، حساب و کتاب میوه‌ها را با مغازه‌های سر پل صاف می‌کردند و می‌رفتند تا بهار و تابستان دیگر.»

کد خبر 624067

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha