به گزارش همشهری آنلاین، هاروکی مواراکامی، نویسنده کافکا در کرانه، سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش و وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم، اخیرا گفته است که گرچه علاقهای به کلکسیونری ندارد، اما ناخودآگاه چیزها را جمع میکند و یکی از این چیزها، انواع و اقسام تیشرتها است. او در یادداشتی در نیویورکر، درباره تیشرت به خصوصی نوشته است که موجب میشود نظر دیگران به او جلب و باب گپ کوتاهی باز شود. تیشرتی که روی آن نوشته است: «من روی سس گوجهفرنگیام، سس گوجهفرنگی میریزم. در ادامه این یادداشت را با کمی تغییر میخوانید:
«من به جمعآوری چیزها علاقه خاصی ندارم، اما نوعی اصل در زندگی من وجود دارد: با وجود بیتفاوتی اولیهام، به نظر میرسد اشیاء دور من جمع میشوند. تودهای از صفحات گرامافون که بسیاری از آنها را هرگز گوش نخواهم داد. کتابهایی که قبلا خواندهام و احتمالا دیگر هرگز باز نمیشوند؛ مجموعهای از بریدههای مجله، مدادهای کوچک بدقواره که آنقدر کوچک شدهاند که دیگر در مدادتراش جا نمیشوند. همه چیز فقط روی هم انباشته میشود.
تیشرتها هم یکی از چیزهایی هستند که به طور طبیعی روی هم انباشته میشوند. تیشرتها ارزان هستند، بنابراین هر وقت تیشرت جالبی توجهم را جلب میکند، آن را خریداری میکنم. مردم از سراسر دنیا به من تیشرتهای متنوع و جدیدی هدیه میدهند، هر وقت که یک دوی ماراتن اجرا میکنم، تیشرتهای یادگاری میگیرم و هنگام سفر اغلب به جای برداشتن لباسهای اضافی، چند تا تیشرت برمیدارم. به همین دلیل است که تعداد تیشرتهای زندگی من به شدت افزایش یافته است، تا جایی که دیگر جایی در کشوهایم وجود ندارد و مجبورم اضافهها را در جعبههای مقوایی بگذارم و روی هم بچینم و ذخیره کنم.
هر وقت به آمریکا میروم، بعد از خروج از فرودگاه و استقرار در شهر، همیشه متوجه میشوم که میخواهم بروم بیرون و همبرگر بگیرم. این انگیزهای طبیعی است، اما همینطور میتوانید آن را نوعی آیین در نظر بگیرید که من برای خودم اجرا میکنم. هر دوی آنها «اوکی» است.
در وضعیت ایدهآل، من حدود ساعت یک و نیم میروم به یک همبرگری ارزان میروم، بعد از آنکه جمعیتی که برای نهار آمده بودند، رفتهاند، خودم را به پیشخان میرسانم و یک نوشابه کورس لایت و یک چیزبرگر سفارش میدهم. من از برگری که به اندازه متوسط پخته شده خوشم میآید و همیشه آن را با پیاز خام، گوجه فرنگی، کاهو و خیارشور سفارش میدهم. به اضافه یک سیبزمینی سرخشده، و مثل دیدار یک رفیق قدیمی، یک سالاد کلم کنارش. همراه همه اینها خردل (باید دیژون باشد) و سس گوجهفرنگی هاینز است. آنجا مینشینم و جرعه جرعه نوشابهام را مینوشم، به صدای آدمهای اطرافم و صدای ظروف غذا گوش میدهم، و همینطور که منتظر آماده شدن چیزبرگرم هستم، خودم را در حال و هوای این سرزمین متفاوت غرق میکنم. وقتی بالاخره چیزبرگر من حاضر میشود، میفهمم که بله من واقعا در امریکا هستم.
این تیشرت یک پیام مستقیم دارد: «من روی سس گوجه فرنگیام، سس گوجهفرنگی میریزم.» این بیانیهای از قول کسی است که واقعا عاشق کچاپ است. نوعی شوخی با آمریکاییها است که روی هر چیزی سس گوجهفرنگی میریزند، اما به نظرم جالب است که یکی از شرکتهایی که این تیشرتها را توزیع میکند، جایی نیست جز هاینز. اینجا پای کمی دست انداختن خود در میان است، اما نمیتوان روحیه امریکایی را در آن حس کرد، و جای آن خوشبینی و شادی دروننگری خالی است که میگوید: «چه کسی اهمیت میدهد که چقدر عجیب و غریب است، کاری که که بخواهم انجام میدهم.»
وقتی با این تیشرت در شهر قدم میزنم، آمریکاییها گاهی میگویند: «تیشرتت را دوست دارم». کسانی که این حرف را میزنند معمولا ظاهر «من عاشق سس گوجهفرنگی هستم» دارند. گاهی اوقات احساس میکنم که میخواهم جواب بدهم :«هی، من را قاتی خودتان نکنید» اما معمولا با خوشحالی جواب میدهم: «آره، خیلی خوبه، نه؟ ها-ها». این نوع ارتباط تیشرتی احساس سرزندگی به آدم میدهد. شما هرگز چنین چیزی را در اروپا نمییابید. اروپاییها تقریبا هرگز سس گوجهفرنگی نمیخورند.»
نظر شما