به سرزمینی سفر کنیم که نام شهرهایش همچون نوای موسیقی است؛ کرمان، زنجان ، قوچان، همدان، سمنان، گرگان، کاشان، تهران، یا که ماهشهر ، خرمشهر، بهشهر ، پیرانشهر و ایرانشهر، یا اردستان، اردکان، اردبیل و اردل، یا تکاب، سراب ، بناب و میناب.سفر کنیم به رود مرزبان ارس، به تن داغ کویر، به کوه فرازمند دماوند، به خلیجی که به نام ماست و دریایی که به نام دیگری است. سفر کنیم به «دروازه قرآن»، «تخت سلیمان» ، « کاخ گلستان»، «تاق بستان»، «تنگ چوگان»، «برج قربان»، «منار جنبان» ،«دریاچه اوان» ، «قله تفتان».
و برویم به چهل حصار و چهل شهر و چهل خانه و چهل سواران و چهل امیران. و ببینیم چهل تن رفسنجان و چهل چشمه فراشبند و چهل ستون قزوین و چهل دختر دامغان را. و بیندیشیم به آرامگاه کوروش و نوشته داریوش، به کاخ اردشیر و پیکره شاپور، به تیر آرش و حماسه بابک، به چوقای بختیاری و گیوه اورامانی، به کشک بادمجان فاطمه خانم جان، به گز اصفهان و کاک کرمانشاه، به دریای نور و تخت طاووس.
دیدار از ایران یعنی دیدار از رسم گواتی چابهار ، زار بندر لنگه ، گلمالی بیجار، شفای مقدس لوشان، آققویون ترکمن صحرا، تعزیه خوانسار ، علمواچینی سیاهکل، نخل گردانی ابیانه ، خاجشویان اصفهان و پیرچکچک یزد.سفر به قشم یعنی، دم زدن در اوقات «صحب»(نه صبح)، «چاشت»، «میون دو نمازون »، «پسین»، «زرده روز»، «شُم»، «خافتن»، «نصف شو» و «خدابیدار».
سفر به شیراز یعنی، حافظ را به آب رکنآباد ، شاه چراغ ، روز روشن ، شیر مادر ، شاخ نبات ، چهارده معصوم و دوازده امام، سوگند دادن که آیندهمان را خوب بنوازد.سفر به شیراز یعنی دیدار از ستونهای افتاده تخت جمشید، که میبردمان ناخودآگاه تا یاد «الف»های بر باد رفته اناهید ، امرداد ، افریدون ، انوشیروان و اپرویز. سفر به اصفهان یعنی، افسون شدن در قصههای هزار و یک شب به روایت شهرزاد.
سفر به شوش یعنی سفر به شهری که روزگاری زیباترین بود بر روی زمین. سفر به شوش یعنی دریغ ندیدن کاخی که ستونهای مرمر ، آجرهای لعابدار ، چوبهای سدر، طلاهای سارد ، نقرههای مصر و عاجهای هند و سنگهای خوارزم، تزئیناتش بودند و نجاران لودیه ، طلاکاران ماد ، آجرسازان بابل و کارگران یونان سازندگانش. سفر به کویر یعنی بهدنبال سریعترین شکارچی جهان بودن، یعنی در جستوجوی یوز رفتن. سفر به دشت یعنی در حسرت منقرض شدن شیر ایرانی ماندن؛ یعنی دانستن این مطلب که ایران دیگر شیر ندارد.
و اگر سفر نکنیم، نخواهیم دانست که سوسن چلچراغ، چراغ دل ماست و سرو ابرقو، برج بلند سبز ماست.