می‌خواهیم به سال‌های سال پیش بازگردیم. به روزگاری دوردست که شکل و شمایل تهران قابل‌قیاس با این روزها نبود و مردم از بسیاری جهات «محروم» تلقی می‌شدند.

سارق

همشهری آنلاین _ فرزین شیرزادی: تهران کوچک بود و به ولنگاری امروز دچار نبود و اهل کوی و برزن در کوچه‌ها و کاروانسراهای خاک‌آلود پی نانی بودند. می‌خواهیم کم و بیش به‌ صد و چهل سال قبل برگردیم و آن روزگار سپری‌شده را از پشت پنجره اداره نظمیه بازیابیم. بنا داریم ببینیم کاسبان چه می‌کردند و کلاهبرداران با چه شیوه‌ای گوش آنها را می‌بریدند و پلیس در این میانه کجا بود و سارقان به چه شگردهایی متوسل می‌شدند.

در داستان‌ها، فیلم‌ها و سریال‌ها دیده‌ایم که چگونه عملیات خیره‌کننده پلیس می‌تواند معمای غریب یک سرقت پیچیده را برملا کند یا پرده از یک کلاهبرداری حساب‌شده بردارد. گاهی حضور یک کارآگاه خصوصی چاره‌جو نیز، در کنار مأمور قانون، به جاذبه‌های گشایش راز یک معمای پلیسی دامن می‌زند. اما در روزگاری که اداره و تشکیلاتی با نام اداره جلیله نظمیه تازه سرپا شده بود و کل نیروهای پلیس تهران از چهارصد و شصت نفر تجاوز نمی‌کرد، قاعدتا، برای مردم و حتی مأموران نظمیه هنوز اصطلاح مأموریت پلیسی یا پلیس جنایی باید ناآشنا، بیگانه و دور از ذهن بوده باشد.   در بدو امر به نظر می‌رسد بخش اعظم این بی‌تجربگی مربوط به موقعیت است و زیر سر زمان و حرکت مستمر و یکنواخت عقربه‌های ساعت. بدیهی است که با رشد شهرنشینی، مناسبات شهری هم توسعه می‌یابد و شکل و شگرد سرقت‌ها هم عجیب و غریب‌تر می‌شود و به تبع آن، پلیس هم باید بر مهارت‌هایش بیفزاید. بر این اساس، طبیعی است که صد و چهل سال پیش همه‌چیز ساده‌تر از امروز بوده است، حتی شیوه‌های سرقت یاترفندهای کلاهبرداری. برای اثبات این سادگی هم لزومی ندارد به دردسر بیفتیم. کافی است برویم به دنبال چند روایت مستند یا نخستین گزارش‌های نظمیه را در این حیطه بررسی کنیم؛ گزارش‌های واقعی مأموران نظمیه از اتفاقات و حوادث تهران در حوالی سال ۱۲۶۴ خورشیدی.

 سارق تحت  استنطاق است

  •  بدل‌اندازی به شیوه یک قرن پیش

ناچاریم بر محور زمان، کمی به عقب باز ‌گردیم. برای مرور تهران، این سفر سفری ناگزیر است. آنچه در ادامه خواهید خواند یک گزارش کاملاً واقعی و مستند به حساب می‌آید. اینجا محله دولت طهران است؛ سال ۱۲۶۴ خورشیدی. کربلایی فتح‌علی خراسانی پیله‌ور است؛ فروشنده اجناس عطاری، سوزن، ابریشم، مهره و از این‌جور چیزهاست. او از همین راه صاحب سرمایه شده است و به گفته خودش دویست تومان پول نقد دارد و می‌خواهد با سرمایه‌اش کار کند. تصمیم دارد با این پول در تهران اجناسی تهیه کند و به کربلای معلا برود، هم زیارت کند و هم جنس‌ها را بفروشد و مبلغی کاسبی کند. دوـ سه روز پیش از سفرش، خیلی اتفاقی، به کسی بر می‌خورد که خودش را اهل مازندران معرفی می‌کند. کربلایی فتح‌علی از رفتار و کردار طرف پی می‌برد که با مردی ساده‌لوح و بی‌غل‌وغش روبه‌رو است. از قضا مرد ساده‌لوح هم قصد سفر و زیارت دارد. او می‌گوید خانه‌اش را فروخته و آماده است که به زیارت کربلا برود. رو به کربلایی فتح‌علی می‌گوید: «چون تو آدم درست و خوبی هستی با تو همسفر می‌شوم.»
دوـ سه روز پیش از سفر را به خرید و تهیه لوازم سفر می‌گذرانند. حالا دیگر با هم آشنا شده‌اند. روز آخر، توی بازار، به کربلایی می‌قبولاند که همراه داشتن همیانچه ضروری است و دست آخر هرکدام یک همیانچه می‌خرند و به کمر می‌بندند و از شهر می‌زنند بیرون. مرد پیله‌ور بین راه اجناس را می‌فروشد، به زیارت عتبات عالیات مشرف می‌شود و بعد به اتفاق همسفرش راه بازگشت را پیش می‌گیرند. کربلایی فتح‌علی خراسانی می‌گوید: «روزی که از بغداد خارج شدیم، دویست و چهل تومان پول در همیانچه‌ام بود. برای مخارج هم پول سردست داشتم. در هر منزل که وارد می‌شدیم، همیانچه را زیر سر می‌گذاشتیم تا به قم رسیدیم. مردک گفت که باید در قم بماند و از همراهی عذر خواست. من آمدم و او آنجا ماند. همین که به تهران آمدم و همیانچه را باز کردم، دیدم به همان شماره، پول قلب و سیاه در همیانچه است.»
کربلایی فتح‌علی خراسانی دیگر نمی‌تواند ادامه دهد. غش می‌کند. مرد کلاهبرداردار و ندارش را برده و او به خاک‌سیاه نشسته است. اجزای پلیس تنها می‌توانند مترصد باشند که هرگاه شخص کلاهبردار در شهر دیده شود دستگیرش کنند. اما این حرف‌ها که برای کربلایی پول نمی‌شود
 

 سارق تحت  استنطاق است

  •  شباهت‌های تهران با لندن در عالم ادبیات

در دایره‌المعارف داستان‌های پلیسی، از «شرلوک هولمز» به‌عنوان بزرگ‌ترین کارآگاه عرصه ادبیات نام برده شده. او که مخلوق تخیل هنرمندانه «آرتور ایگناتیوس کانن دویل»، پزشک و نویسنده اسکاتلندی، است، اغلب پیپ گوشه لب دارد، بالابلند است و در بعضی عرصه‌های علمی و ورزشی مثل کالبدشناسی، شیمی، حقوق قضایی و بوکس سررشته دارد و در حوزه‌های تخصصی مربوط به جرم‌شناسی، مثل تشخیص خاکستر توتون‌های مختلف، یا تأثیر مشاغل بر شکل و شمایل دست انسان، صاحب رساله است. فارغ از این، شاید بدانید که ماجراهای شرلوک هولمز بیشتر در انگلستان نیمه دوم قرن نوزدهم می‌گذرد، حوالی سال‌های ۱۸۸۰، یعنی حدود صد و چهل سال پیش. لندن در آن زمان پایتخت امپراتوری بریتانیا بود. وسایل نقلیه موتوری هنوز در خیابان‌ها آفتابی نشده بودند.

کالسکه و درشکه کار اتومبیل و تاکسی را می‌کرد. تلگراف وسیله پیام‌رسانی سریع بود و و روشنایی خیابان‌ها با چراغ گاز تأمین می‌شد. چراغ‌قوه وجود نداشت و جورش را فانوس می‌کشید. مرکز نیروی پلیس جنایی انگلستان اسکاتلندیارد بود که کندذهنی مأموران آن با تمسخر هولمز روبه‌رو می‌شد. می‌بینید که پاره‌ای از نشانه‌های شهری به ما می‌گوید طهران صد و سی‌ـ چهل سال پیش تا چه اندازه شبیه به لندن بوده است. حالا، بیایید تصور کنیم اگر کارآگاه هولمز در تهران آن روزگار بود، و اداره نظمیه هم به او اجازه می‌داد در گره‌گشایی از چند و چون سرقت‌ها و موارد جنایی مداخله کند، آیا در این عرصه روسفید می‌شد. اگر پای او در میان بود، شاید پایان گزارش نظمیه فرق می‌کرد. شاید جناب بدل‌انداز گزارش ما، به مدد قدرت مشاهده، استنتاج و شم پلیسی این کارآگاه خصوصی، خیلی زود در یکی از کاروانسراهای آشفته تهران آن روزگار، درست در لحظه‌ای که قصد دارد برای مدتی طولانی از این شهر دور شود، دستگیر می‌شد و نمی‌توانست سرمایه کربلایی فتح‌علی خراسانی، ساکن محله دولت، را مثل آب‌خوردن بالا بکشد و دیگر هم آن حوالی آفتابی نشود. البته نظر مخالفان این فرضیه هم کاملاً محترم است!

 سارق تحت  استنطاق است

  •  ماجرای سرقت از منزل در سنگلج

برای آنکه مزه بازخوانی یک سند مربوط به صد و سی و شش سال پیش را خدشه‌دار نکنیم، عین سند را با حفظ لحن وترتیب کلمات پیش رو می‌گذاریم تا شمه‌ای از شرایط آن دوران را در عرصه فعالیت پلیس و تعقیب مجرم دریابیم.
«علی‌خان، پسر قاسم‌خان سرتیپ مراغه که چندی است فرارا به تهران آمده، داخل بعضی الواطی‌ها شده است، دیروز در محله سنگلج عبور می‌کرده، در قورخانه‌ کهنه، در یک خانه را بسته و مقفل می‌بیند. قفل را نگاه کرده، زود به طرف بازار رفته، نظیر آن قفل را خریده، دو نفر حمال هم از سبزه‌میدان برداشته، می‌گوید اسباب‌کشی دارم. به درب همان خانه رفته، با کلید قفل خریداری خود، در را در کمال وقار باز کرده، داخل خانه می‌شود.

پلیس آن گذر که صاحبخانه را می‌شناخت و دید این شخص غیر از صاحبخانه است، یک نفر آدم آنجاگذارده، می‌رود صاحبخانه را، که اسکندر ارمنی است، پیدا کرده، می‌آورد. صاحبخانه از حمال‌ها می‌پرسد: اینجا چه می‌کنید؟ می‌گویند همراه آقا آمده‌ایم که اسباب‌کشی کنیم. صاحبخانه داخل می‌شود. علی‌خان فرار می‌کند. پلیس او را گرفته، به اداره آورده، حبس شد. تحت استنطاق است که شاید از جای دیگر هم اسباب برده باشد.».

کد خبر 638637

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha