یک ویژگی همیشگی کار ژیژک، دفاع مستمر و استفاده غیرعادی او از واژه ایدئولوژی است. ایدئولوژیها - طبق تعریف سنتی چپ – گفتمانهایی هستند که ایدههای کاذب را پرورش میدهند. با این وجود، بهدلیل آنکه این ایدهها توسط اشخاص، حقیقی قلمداد میشوند، حائز اهمیت بسیارند. برای نقد ایدئولوژی – مبتنی بر این منظر- کافی است تا حقیقت را در ایدئولوژیها کشف کرده و از دیده معرفت افراد پنهان کنیم.
در این صورت به موازات اینکه تئوریها به بنبست میرسند، افراد نیز از نقایص سیاسی دولتهای کنونی خود آگاه شده و قادر خواهند بود تا به اصلاح آنها بپردازند. همانطور که ژیژک در آثار اولیه خود خاطر نشان میکند، قرائت کلاسیک چپ از ایدئولوژی، از وجوه گوناگونی مورد حمله واقع میشود؛ نخست اینکه برای انتقاد از یک گفتمان به مثابه ایدئولوژی، باید ادعای دستیابی به حقیقت، به ویژه در موضوعات سیاسی، از بین برود.
زیرا اکنون در علوم انسانی بسیار عجیب و نادر است که چنین گفتمانی از لحاظ نظری بتواند به حقیقت نایل شود. دوم اینکه، چنین بهنظر میرسد که مفهوم ایدئولوژی با تشریح حیات معاصر سیاسی – اجتماعی بیارتباط است، زیرا با اهمیت روزافزون آنچه یورگن هابرماس «شاخههای فرعی رسانه» مینامید – (یعنی بازار و بوروکراسی عمومی و خصوصی) و نیز بهدلیل بدبینی گسترده اشخاص به مراجع سیاسی- ظاهراً این مفاهیم دیگر محلی از اعراب نخواهند داشت، زیرا منتقدان معتقدند که ایدئولوژیها باید اهمیت سیاسی داشته باشند. اشخاص قطعاً باید تا اندازهای به نهادهای عمومی، ایدهآلها و سیاستمداران، ایمان و اعتماد داشته باشند که امروزه فاقد آن هستند.
ژیژک درباره این الگوی «آگاهی کاذب» ایدئولوژی با منتقدان توافق دارد. با این وجود، او اصرار دارد که ما – نظیر آنچه شخصیتهایی مانند تونی بلر، دانیل بل، یا ریچارد رورتی ادعا کردهاند – در جهانی فراایدئولوژیک زندگی نمیکنیم. ژیژک در عوض بهمنظور درک سیاست امروز، معتقد است که ما به برداشتی متفاوت از ایدئولوژی نیازمندیم. دیدگاه ژیژک در چرخشی کاملاً مخالف، این است که توافق کلی امروزین ما بر سر این امر که جهان ما فراایدئولوژیک است، همان معنایی را میرساند که او از «فانتزی ایدئولوژی» مد نظر دارد. زیرا ایدئولوژی از زمانی که مارکس به آن معنایی تحقیرآمیز بخشیده است، دیگر نمیتواند شخص معتقد به یک ایدئولوژی خاص را « فریبخورده» قلمداد کند.
اگر اصطلاح ایدئولوژی اصلاً معنایی داشته باشد، منظرهای ایدئولوژیک همواره آن چیزی هستند که مردم به دیگران نسبت میدهند، زیرا برای اعتقاد اشخاص به یک ایدئولوژی باید به آنها چنین وانمود شود که فقدان ایدئولوژی، جهان را برای آنان بیمعنا خواهد کرد.
ژیژک از این مسئله واقعی آگاه است که هیچچیز درباره یک شخصیت سیاسی مؤثرتر از این نیست که یک« برچسب همیشگی» از سوی رقیب سیاسی او به وی نسبت داده شود.
دقیقاً به این دلیل است که بیان میشود امنیت فراایدئولوژیک یا امنیت ملّی، باید امری فراسیاسی باشد، بنابر این ژیژک استدلال میکند که ایدئولوژیها همواره توسط طرفدارانشان، بهعنوان گفتمانهایی درباره موضوعات بسیار مقدس – که بیحرمتی به آنها توسط سیاستمداران ممنوع است – معرفی میشوند. بنابر این دیدگاه صریح ژیژک در کتاب «متعلق والای ایدئولوژی» طرح این ادعاست که امروزه ایدئولوژی – آنچنان که باید و شاید – از حیطه سیاسی رخت برنبسته است. ژیژک چنین استدلال میکند که دقیقاً به خاطر همین موفقیت است که ایدئولوژی باید از عقیده نظری و سیاسی جامعه جدا شود.
بدبینی ایدئولوژیک و باور
طبق نظر ژیژک، اشخاص عادی جهان اول، مصداق همان اصطلاحی هستند که او «بدبینی ایدئولوژیک» میخواند. ژیژک با اقتباس از نظریهپرداز سیاسی آلمانی – اسلودیت– معتقد است که فرمول تعریف کننده عملکرد کنونی ایدئولوژی، عبارت«آنها آن را نمیدانند، اما به آن عمل میکنند» نیست. اگر این مسئله به« صورت بیمعنای منظر مارکسیسم کلاسیک» شبیه باشد، دیدگاه ژیژک آن است که با این وجود، این بدبینی تأثیر عمیقتر ایدئولوژی سیاسی را نشان میدهد. ایدئولوژیها – مانند گفتمانهای سیاسی – قرار است که توافق ارادی - یا آنچه را که لابوئتی «بردگی ارادی» میخواند – مردم را درباره سیاستها و یا نظامهای مورد قبول سیاسی تضمین کنند. با این وجود، ژیژک استدلال میکند که افراد اگر اعتقاد داشته باشند که ذهنیت آزاد خود را ابراز میکنند، در آن صورت بهصورت آزادانهای از« این یا آن نظام سیاسی» پیروی خواهند کرد.
ژیژک تأکید دارد هر چند هم که این حس «آزادی کاذب» باشد با این وجود باز هم یک موقف سیاسی – و یا آنچه هگل آن را ظهور ذاتی میخواند – است. قرائت آلتوسر از هویت ایدئولوژیک، چنین است که یک فرد، کاملاً در مکانی که درون آن یک نظام سیاسی توسط یک ایدئولوژی حاکم وجود دارد محصور و محدود است. ژیژک با موافقت با این قرائت – با اقتباس از روانکاوی لاکان – استدلال میکند که چنین دیدگاهی بر خطاست، زیرا از نگاه او یک منظر سیاسی برای کسب حمایت مردم نیازمند آن است که آنها را چنان مغزشویی کند که به ماشینهایی فاقد اندیشه تبدیل شوند.
در عوض، ژیژک معتقد است که هر ایدئولوژی موفق سیاسی، همواره به افراد اجازه میدهد که نوعی آگاهی را با فاصله بسیار از ایدهآلها و رهنمودهای صریح آن – یا آنچه را که او، در یک واژه فنیتر، «بیهویتی ایدئولوژیک» میخواند، کسب کنند و در پی آن باشند. ژیژک مجدداً با بهرهگیری از تئوری روانکاوی لاکان در تئوری سیاسی، استدلال میکند که رویکرد اشخاص در نسبت با مرجعیت -که با بدبینی ایدئولوژیک امروزین آشکار میشود- بامواجهه« بتپرست با بت خود» بسیار شباهت دارد.
مواجهه بتپرست با بت خود، صورت خاصی از تکذیب را دربر دارد:« من به خوبی میدانم که مثلاً کفش صرفاً یک کفش است، اما با این وجود، من هنوز برای لذت بردن، نیاز دارم که با شریکم آن را بپوشم.» طبق رأی ژیژک، رویکرد اشخاص سیاسی به مرجعیت سیاسی نیز همان شکل منطقی را از خود بروز میدهد:« من به خوبی میدانم که مثلاً بوش یا حزب من یا اقتصاد بازار به درستی عمل نمیکند اما من چنان رفتار میکنم که گویی نمیدانم این واقعیت وجود دارد.»
آلتوسر در کتاب مشهور «ایدئولوژی و دولت ایدئولوژیک» صحنهای را ترسیم میکند که در آن یک پلیس – بهعنوان فردی دارای مرجعیت و اقتدار – به شخصی میگوید «هی تو» و آن شخص خود را بهعنوان شیء مورد خطاب این ندا تشخیص میدهد. آلتوسر میگوید: در یک چرخش 180درجهای که فرد به سوی این« دیگری» که او را خطاب قرار داده، فرد تبدیل به یک سوژه سیاسی میشود.
برداشت محوری و فنی ژیژک از مفهوم «بزرگ یا دیگری» بهطور نزدیکی با قرائت آلتوسر از سوژه- به نام آنچه مردم مراجع میخوانند (نظیر پلیس)- شبیه است، زیرا در این صورت میتوان- بهطور قانونی و مجاز- افرادرا درون چارچوب یک نظام– مثلاً حزب دراستالینیسم یا خلق در چین امروز – جای داد. ایدئولوژیها از نظر ژیژک – همانطور که در فصل اصلی کتاب« متعلق والای ایدئولوژی» مشخص میکند برای آشنا کردن افراد با چنین واژگان سیاسی مهمی – که ژیژک آنها را «دلالتکنندههای اصلی» میخواند- عمل میکنند. طبق نظر ژیژک، مسئله جالب و مهم درباره این کلمات سیاسی بنیادی این است که هیچ کس بهطور دقیق معنای آنها را نمیداند و نیز هرگز با چشمان خود« ابژههای مقدسی» را که آنها در ظاهر خطاب قرار میدهند (مانند خلق یا ملّیت) ندیده است. به همین دلیل است که ژیژک- در زبانی تکنیکی که از لاکان و ساختارگرایی اقتباس کرده است- میگوید مهمترین عبارات و کلمات در هر آموزه سیاسی «داّلهای فاقد مدلول» هستند (یعنی کلمات و عباراتی که به هیچ مفهوم و یا متعلق قابل اثبات واضح و متمایزی اشاره نمیکنند).
این مدعای ژیژک با دو ایده بنیادین دیگر در اثر او ارتباط دارد:
اول اینکه؛ ژیژک با اقتباس از این مفهوم روانکاوی اعلام میکند که افراد، همواره سوژههای منشعبی هستند که بر حسب درجه آگاهی خودآگاه و ناخودآگاهشان طبقه بندی میشوند. ژیژک معتقد است که سوژهها (افراد) همواره بین آنچه آنها بهطور آگاهانه میدانند- و میتوانند درباره امور سیاسی ابراز کنند- و مجموعهای کم و بیش برساخته از باورها و اعتقادات ناخودآگاهی که ایشان درباره اشخاص دارای مرجعیت- و رژیمی که در آن زندگی میکنند- دارند، تقسیم میشوند.حتی اگر مردم نتوانند بهطور واضح و متمایزی بگویند که چرا آنها از یک حزب سیاسی و یا یک سیاست خاص حمایت میکنند- از نظر ژیژک و ادموند بورک- این واقعیت از نظر سیاسی حائز اهمیت نیست.
دوم این که؛ ژیژک تمایز مهمی بین معرفت و باور ترسیم میکند. بهعنوان مثال دقیقاً در جایی که- و به این دلیل که- اشخاص «ماهیت مردم خود» را درک نمیکنند، از نظر ژیژک دامنه و طبیعت عقاید آنها در چنین موضوعاتی از لحاظ سیاسی حائز اهمیت است. قرائت ژیژک از باور سیاسی، بر مبنای برداشت لاکان از مفهوم« انتقال» در روانکاوی ساماندهی شده است. باور یا پیش فرض شخص تحت روانکاوی بر این امر مبتنی است که روانکاو، معنای بیماری او را میداند و درک میکند. این عقیده -آشکارا در همان نقطه آغازین روند تحلیلی- خطا است. اما تنها از طریق باورداشتن به این عقیده خطا درباره روانکاو است که کار روانکاوی میتواند به پیش رود و باور انتقالی میتواند صادق باشد (زمانی که روانکاو قادر میشود تا نشانههای بیماری را تفسیر کند).
ژیژک چنین استدلال میکند که این منطق درون ذهنی و جدلی اعتقاد به روانکاوی بالینی همچنین میتواند مشخص کننده باورهای سیاسی نیز باشد. ژیژک بر این نظر است که باور، همیشه باور از طریق دیگری است. اگر اشخاص معنای دقیق آن دلالتگرهای اصلی را که هویت سیاسی آنها را مشخص میکند، نمیدانند، به این دلیل است که عقاید سیاسی آنها- با واسطه هویت آنها- در ارتباط با دیگران شکل پذیرفته است. هرچند که هر یک از آنها خود «آنچه را که انجام میدهند درک نمیکنند» (که عنوان یکی از آثار ژیژک است) عمیقترین سطح باور آنها از طریق این باور شکل میگیرد که «با این وجود اشخاص دیگری هستند که درک میکنند.» ژیژک مدعی است که شماری از ویژگیهای حیات سیاسی با این اعتقاد جدید- که تسکین و آرامشی بر مبنای فهم روانکاوی به دست میدهد- قابل توصیف است.
اول این که؛ ژیژک معتقد است که کارکرد سیاسی معتقدین به باور عمومی، اشغال جایگاهی است که او- با تبعیت از لاکان- «دیگران قرار است بدانند» مینامد. ژیژک نمونهای را مثال میزند که در آن کشیشان، مراسم عید رستاخیز مسیح را برگزار میکنند و صرفاً برای سایر مردم غیرحرفهای کافی است تا معتقد باشند که همین امر -که کشیشان معنای آن عبارات را میفهمند- برای ایمان آوردن آنها کافی است. از نظر ژیژک- صرف ارائه یک مصداق برای شیوهای که مرجعیت سیاسی به آن عمل میکند- و سناریوی آن، این نقش کلی را که چگونه توافق سیاسی شکل میپذیرد برملا میسازد.
دوم این که؛ ژیژک معتقد است قدرت سیاسی، اساساً در ماهیت خود «نمادین» است. مراد او از این واژه تکنیکی بعدی این است که نقشها، ماسکها و یا چهرههایی که مراجع عمومی با خود دارند، از لحاظ سیاسی بسیار مهمتر از واقعیت حقیقی افراد مورد بحث است (خواه آنها فاقد هوش، فاقد ایمان به آرمانهای آنها باشند). بهعنوان مثال از نظر ژیژک، سرآمد منتقدین جورج دبلیو بوش، مردی است که برای فهم و ارزیابی قدرت سیاسی او فاقد صلاحیت است. این پست یا مکانی است که فرد در نظام سیاسی آنها اشغال میکند و نیروی سیاسی کلمات و عبارات آنها را مورد تأیید و تضمین قرار میدهد و از این طریق ادامه اعتقاد افراد را به این مراجع تامین مینماید.