بسیار پیشتر، لایبنیتس، مسئله اصلی مابعدالطبیعه را در این گزاره که «چرا به جای هیچ، چیزی هست؟» خلاصه کرد و پس از آن هایدگر با همین مبنا بهسراغ وجود رفت.
نام هایدگر بیشاز هر چیز در فلسفه معاصر با مسئله وجود پیوند خورده است، چنانکه او تاریخ فلسفه را تاریخ غفلت از وجود میخواند. بهزعم وی انسان تنها موجودی است که از وجود میپرسد اما باید کاری کنیم که هستی و وجود آدمی بر ما ظهور پیدا کند. میتوان هایدگر را بهجهت طرح فلسفی و تأثیراتی که بهواسطه تفکرش در تمام حوزههای معرفت بشری بهجا گذاشت، یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم بهشمار آورد.
مارتین هایدگر در 26 سپتامبر سال 1889 در شهر مسکیرش در جنوب غربی آلمان متولد شد. پدرش، فریدریش هایدگر خادم کلیسای سنتمارتین بود.
پدر و مادرش یوهانکمف هر دو کاتولیک بودند. پدرش در کلیسا توجه زیادی به برج ساعت و ناقوس کلیسا داشت و شاید تأثیر آن بیربط به مسئله زمان بهعنوان یکی از کلید واژههای فلسفه هایدگر نباشد.
مارتین در یک مدرسه یسوعی تحصیل کرد و همه اینها میتوانست او را برای کشیش شدن آماده کند، تا اینکه حادثه مهمی در زندگیاش اتفاق افتاد و کشیشی بهنام «کنراد گروبر» از دوستان پدرش، رسالهای از فرانتس برنتانو ،فیلسوف و روانشناسی آلمانی، بهنام «درباره معانی متعدد وجود نزد ارسطو» به او داد که قطعاً مطالعه آن تأثیری آشکار در سیر تفکر مارتین جوان گذاشت.
در1910 هایدگر وارد رشته الهیات دانشگاه فرایبورگ شد، اما پس از گذشت 4 ترم تحصیلش را در این رشته متوقف و آغاز به مطالعه فلسفه کرد. در این زمان آشنایی با آثار ادموند هوسرل مخصوصاً 2 جلد کتاب «تحقیقات فلسفی» او برایش فتح بابی شد؛ هرچند بعدها نوشت: «اگر اصل و خاستگاه الهیاتیام نبود هرگز به راه تفکر نمیافتادم.»
در 1913 رساله دکتریاش را با تأکید بر این مبنا که واقعیت نفسانی در صیرورت و تغییر است و واقعیت منطقی یعنی معنی، ثابت و بیرون از زمان است بهپایان رساند. در 1915 استادیار دانشگاه فرایبورگ شد و یکسال پس از آن دستیار هوسرل شد که جانشین هاینریش ریکرت فیلسوف نوکانتی بود. در 1917 با الفرید پتری ازدواج کرد و از او صاحب 2 پسر بهنامهای یوگر و هرمان شد. این ازدواج سرآغاز عشقی طولانی و نامهنگاریهای فراوان عاشقانه میان آن دو شد که درمجموعهای به نام «نازنین من» توسط نوه هایدگر جمعآوری و به فارسی نیز ترجمه شده است. در 1918 از آیین کاتولیک فاصله گرفت، هرچند مدعی بود که هیچگاه کلیسای کاتولیک را رها نکرد.
در ماربورگ حدود 1924 با الهیاتدانان پروتستانی مثل، بولتمان، اتو، تیلیش حلقه گفتوگویی را تشکیل داد و در همین زمان به نوشتن وجود و زمان اثر بزرگش اقدام کرد که به فارسی نیز ترجمه شده است.این دوره را میتوان پربارترین دوره فکری هایدگر دانست، بهگونهای که شاید مجموعه دستنوشتههایش به 100 جلد برسد.هایدگر تنها انسان را پرسشگر وجود میداند. انسان را (دازاین) توصیف میکند؛ یعنی آنجایی که وجود در آنجا ظهور پیدا میکند. فیلسوف اگزیستانس، دازین را از اینجهت که تمام امکانهایش متحقق نشده، قابل تعریف نمیداند و بر همین اساس تعریفش را به- وجود در عالم- محدود میکند و از اینجا انسان را موصوف به تعلق با اشیا میکند.
ویژگی بارز در عالم بودن که وجه انفکاکناپذیر از این است، این میباشد که در افق عالم چیزها برای ما آشکار میشود و این فقط ویژگی آدمی است که ex-sistence یا هستی از خود بیرون است، بهنحوی که مانند اشیا فقط در خود نیست؛ هایدگر توصیف جنبههای ساختاری وجود دازاین را تحویل اگزیستانسیال و روش را روش پدیدارشناسی- هرمنوتیک معرفی میکند. پدیدارهای اساسی انسان، واقعبودگی یا حال، تفهم و زبان است که با سه مقطع زمانی حال، گذشته و آینده مرتبط است.
با همکاری هوسرل در 1927 مقالهای تحتعنوان «مفهوم پدیدارشناسی و بازگشت به وجدان» را برای دایرهالمعارف بریتانیکا با محوریت مسئله وجود نگاشت.
با به دولت رسیدن نازیها در 1933 هایدگر رئیس دانشگاه فرایبورگ شد که این مسئله منجر به قضاوتهای متعدد و متضادی درباره او شد. عده زیادی حیات اجتماعی او را آلوده به سازگاری و ارتباط با خشنترین و سؤالبرانگیزترین مسئله زمان حیات او یعنی نازیسم کردهاند. هر چند هایدگر بهطور صریح این حملات را پاسخ نگفت ولی غیرمستقیم از این اتهام تبری جست.
سخنرانیهای هایدگر در این دوره از دانشگاه فرایبورگ عبارت بودند از: اصل و منشأ اثر هنری و اساس متافیزیکی عقیده درباره جهان. هایدگر در مسئله سرآغاز اثر هنری شعر را هنر هنرها میخواند و راه پیوند هنر با هستی را توجه به خود مسئله هنر که دربردارنده اثر هنری و هنرمند است میداند و برای هنر قائل به نیروی نجاتبخش میشود.
در تابستان 1944 برای هایدگر بهنوعی حکم اخراج از دانشگاه صادر شد و در سال پس از آن، نامهنگاریهایی در قالب پرسش و پاسخ میان او و ژان بومزه که بعدها هایدگرشناس بزرگی شد، شکل میگیرد. در زمان منع از تدریس در دانشگاه به حکم متفقین، سخنرانیهایش مثل «چرا شاعران» و «به یاد ریلکه» را ارائه کرد. در 1951 به تدریس در دانشگاه دعوت شد و باز هم به تولید واقعی علم در قالب سخنرانی و مقاله پرداخت.
فیلسوف اگزیستانس مرگ و وجدان را 2 ویژگی برای فراروی از حدود چیزها میخواند و به زعم وی مرگ حقیقیترین امکان ماست، زیرا هستی ما، هستی بهسوی مرگ است.
همچنین در وصف هایدگر از وجدان، این ندای هستی اصیل ما است که به هستی منحل شده ما در میان چیزها میرسد. فیلسوف ما، پدیدار شناسی را وسیله تفکر راجع به وجود قرار میدهد.
آخرین جلسات درس هایدگر در 1973 در منزلش در فرایبورگ برگزار شد و در 26 ماه مه 1976 درحالی که بر گروههای مختلفی از متفکران، هنرمندان، شاعران و سیاستمداران تأثیرات شگرفی گذاشته بود، از دنیا رفت و در گورستان شهر مسکیرش آرام گرفت.