همشهری محله _ ابوذر چهل امیرانی: «عبدالله عزیزیان» از جمله کسانی است که دین خود را کاملاً به انقلاب ادا کرده است. از نوجوانی به هیئتداری مشغول بوده، نزدیک به ۸ ماه و نیم زیر شکنجههای سخت مأموران ساواک دوام آورده، بعد از پیروزی انقلاب در بسیج و سپاه در خط دفاع و آبادانی کشور حضور داشته، در دوران جنگ مجروح شده و یک فرزندش را تقدیم انقلاب کرده است. ۲ پسر دیگرش جانبازند و حالا هم بهعنوان روایتگر موزه عبرت، تلاش میکند تا برای آنهایی که روزهای مبارزه با رژیم ستمشاهی را ندیدهاند، روایت کند که در این زندان چه بلاهایی که سر مبارزان انقلابی نیامده است.
۲ ساله بود که مادرش را از دست داد. میگوید بعدها ۲ تصویر از مادرش به یاد آورده است؛ یکی در زمان احتضار او و دیگری هنگام بدرقه مادر تا آرامستان. پدرش فردی متدین بود که پای عبدالله را از سن کم به محافل مذهبی باز کرد. در مکتبخانهای در همدان مشغول تحصیل امور قرآنی شد تا اینکه سال ۱۳۳۶ زمانی که ۱۳ ساله بود، همراه خانواده به محله جوادیه در منطقه ۱۶ کوچ کرد.
سال ۱۳۴۸ پس از ازدواج به محله یاخچیآباد رفت و در طبقه همکف منزل پدر همسرش ساکن شد. همان زمان احساس کرد ساکنان جنوب شهر در کنار نیازهای مالی، در حوزههای فرهنگی هم باید تقویت شوند. این گونه بود که هیئت مکتبالقرآن جوانان را راهاندازی کرد تا در کنار عزاداری و نوحهخوانی در ماههای محرم و صفر، فعالیتهای دیگری را دنبال کند که هدف آنها افزایش آگاهی هممحلهایهایش بود. در این راه حتی به اجرای نمایش در هیئت پرداخت و به سرعت نوجوانان و جوانان زیادی از محلههای دیگر جذب این هیئت شدند.
- ۵۳ روز حبس به خاطر یک کتاب
مبادله کتاب برای افزایش دانش و آگاهی نوجوانان و جوانان از کارهایی بود که عزیزیان در هیئت مکتبالقرآن پایهگذاری کرد تا اینکه کتاب «از او برایم سخن بگو» به دستش رسید. داستان کتاب درباره زندانی بودن یک مسلمان و یک مسیحی بود که زندانی مسلمان برای همبند خود درباره ویژگیها و اخلاق حسنه پیامبر(ص) سخن میگفت و زندانی مسیحی به قدری شیفته کلامش شده بود که مدام از او میخواست درباره حضرت محمد(ص) برایش حرف بزند. جذاب بودن قصه این کتاب سبب شد تا عزیزیان به فکر آماده کردن نمایشی برای هممحلهایها بیفتد. در روز اجرای نمایش خانوادههای زیادی به هیئت آمدند و حیاط و کوچه مملو از جمعیت شد.
پس از این بود که عزیزیان هیئت دیگری به نام مکتب قائم(عج) پایهگذاری کرد و در این هیئت کتابی با عنوان «الجزایر و مردان مجاهد» به دستش رسید؛ کتابی که سبب شد مأموران ساواک ۶ بهمن سال ۱۳۵۱ سراغش آمده و دستگیرش کنند. او که آن زمان ۴ فرزند داشت، تا شبعید یعنی ۵۳ روز؛ در سلول انفرادی کمیته ضد خرابکاری زندانی و در این مدت بارها شکنجه شد. عزیزیان میگوید: «سلولم تنگ و تاریک بود و هیچوقت متوجه نمیشدم شب است یا روز. گاهی شلاق میزدند و گاهی با یک باتوم به جانم میافتادند که شوک الکتریکی به من میداد.»
- ۶ ماه و نیم شکنجه
اواسط شهریور سال ۱۳۵۵ چند نفر از اعضای هیئت از سوی مأموران ساواک دستگیر شدند. عزیزیان که آن زمان در میدان ترهبار انبار گندم کار میکرد، احساس کرد دیر یا زود ساواکیها سراغش خواهند آمد. پولها را تحویل صاحب حجره داد و حلالیت گرفت تا اینکه ۱۸ شهریور او را دستگیر کردند. آن زمان عزیزیان ۶ فرزند داشت و تحت بازجویی و شکنجه «محمد تفضلی» معروف به دکتر محمدی و «محمدعلی شعبانی» معروف به دکتر حسینی قرار گرفت. عزیزیان میگوید: «از من میخواستند چیزهایی را بنویسم و اعتراف کنم که خودشان میگفتند. من هم قبول نمیکردم. مدام میگفتند تو از فلسطین حمایت کردهای یا اینکه چرا گفتهای موسی نیست، ولی هنوز هارونالرشید زنده است.منظور تو از این حرف، شاه است.»
وی در ادامه به برخی از شکنجهها اشاره میکند: «یک بار روی زمین نشسته بودم و برگهای دستم دادند تا اعتراف کنم که علیه نظام فعالیت کردهام. بازجوی آن روز من شعبانی بود که به یکباره با لگد به پشت پای من زد و زمین پر از خون شد. از من خواست با زیرپیراهنم خونهای کف زمین را پاک کنم و بعد از آن خواست با همان پای خونآلود که به شدت میسوخت و درد داشت، چند ساعت بایستم. شکنجههای سختی آنجا دیدیم. مثلاً روی یک صندلی به اسم «آپولو» مینشستیم و کلاه فلزی سرمان میگذاشتند. وقتی شکنجه میدادند، فریاد میزدیم و صدای خودمان در آن کلاه میپیچید که بسیار دردناک بود. برای همین باید طاقت میآوردیم تا فریادهای خودمان باعث اذیتمان نشود. حتی در حوضی که در حیاط موزه هست، آنقدر سر زندانی را داخل آب نگه میداشتند تا به حالت خفگی بیفتد.» عزیزیان این بار ۶ ماه و ۱۵ روز در کمیته ضد خرابکاری محبوس ماند و این شکنجهها را تحمل کرد.
- جوانها نیاز به آگاهی دارند
پس از پیروزی انقلاب منافقان شروع به ایجاد ناامنی در کشور کردند. عزیزیان برای ختم این غائله در غرب کشور به سنندج رفت و بهعنوان معاون گروهان مشغول خدمت شد. وقتی هم که جنگ شروع شد، بارها به مناطق جنگی رفت تا اینکه ۱۷ بهمن سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در فکه به دلیل اصابت ترکش به دستش مجروح شد. سال ۱۳۶۳ در اهواز به درجه جانبازی رسید. پسرانش «مهدی» و «هادی» نیز به درجه جانبازی رسیدهاند و این مبارز انقلابی، پسرش «محسن» را پس از ۳ بار مجروحیت، ۷ فروردین سال ۱۳۶۸ در منطقه عملیاتی دربندیخان عراق تقدیم اسلام کرده است. با این حال میگوید: «همیشه شرمنده خانوادههایی هستم که چند شهید دادهاند.»
عزیزیان از سال ۱۳۸۹ روایتگر موزه عبرت شده است؛ همان کمیته ضد خرابکاری که در آن با شماره پرونده ۸۴۲۳۳ زندانی بوده و عکسش را کنار مبارزان دیگر انقلابی روی دیوارهایش نصب کردهاند. میگوید: «اینجا شهیدها دادیم و مقاومتها دیدیم.» او به کمکاریها اشاره میکند و میگوید: «نسل امروز، اطلاعات چندانی از پیش از انقلاب ندارد و وظیفه صدا و سیما، مدارس، رسانهها و همه متولیان فرهنگی است که درباره آن روزها به نوجوانان و جوانان آگاهی بدهند.»
- سمفونی درد عزیزیان
زندگینامه و مبارزات انقلابی «عبدالله عزیزیان» در قالب کتابی با عنوان «سمفونی درد» منتشر شده است. مؤلف این کتاب «معصومه حسینی» است. این کتاب سال ۱۳۹۷ منتشر و در آن به نحوه دستگیری و شکنجه شدن عزیزیان در «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» پرداخته شده است.
عزیزیان ذوق شاعری هم دارد و اشعارش را در کتاب «دیوان شاکر» منتشر کرده است. این کتاب شامل ۱۲ فصل و اشعار او درباره موضوعات مختلف از جمله پیروزی انقلاب و دوران دفاعمقدس است.
- مخوفترین زندان سیاسی ایران
کمیته مشترک ضد خرابکاری یکی از مخوفترین زندانهای کشور بود که بعد از پیروزی انقلاب زیر نظر سازمان میراث فرهنگی بازسازی شد تا بهعنوان موزه عبرت، مورد بازدید مردم قرار گیرد. رضاشاه سال ۱۳۱۱ دستور ساخت این زندان را داد و آلمانیها آن را ساختند. ابتدا زندانی برای زنان بود، اما کمی بعد بهعنوان زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری برای زندانیان سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و اداره آن به دست شهربانی و ساواک افتاد.
کمیته مشترک ضد خرابکاری با الگوبرداری از سیستم اطلاعات انگلیس، در دوره پهلوی دوم پایهریزی شد و با توجه به ویژگیهای که داشت، از آن بهعنوان محل شکنجه زندانیان سیاسی استفاده شد. یکی از ویژگیهای این زندان معماری خاص آن است، با محوطهای دایرهای شکل که همه راهروهایش با نردههای بلند دورتادور حیاط ادامه یافته است. وسط حیاط زندان حوض بزرگی قرار دارد و پیچیدگی فضا با اتاقهای تو در تو و راهروهای پیچ در پیچ، بازدیدکنندگان را حیران میکند. آلمانیها این زندان را طوری ساختهاند که هیچ صدایی از درون به بیرون محوطه منتقل نشود، اما صدا در داخل به شدت بپیچد و همین مسئله باعث ترس و وحشت زندانیان موقع شکنجه همبندهایشان میشد.
تا مدتها کسی از وجود این زندان اطلاعی نداشت. این زندان دارای ۴بند انفرادی با ۸۶ سلول و ۲بند عمومی با ۱۸سلول بود. با اینکه ظرفیت ۲۰۰ زندانی داشت، اما اغلب اوقات تعداد زندانیها به بیش از ۸۰۰ نفر میرسید، طوری که زندانیان مجبور بودند بهصورت ایستاده در سلولها مانده و به همان شکل استراحت کنند. در سلولهای عمومی حدود ۳۲ نفر را در ۳۰مترمربع جا میدادند و ابعاد سلولهای انفرادی هم حدود یک و نیم در ۲متر بود. اغلب ۵ نفر با هم در این سلولها زندانی میشدند و به همین صورت نوبتی استراحت میکردند. زمستانهای سرد زندان قابل تحمل نبود و هربند فقط یک دستگاه بخاری داشت که به دلیل نداشتن دودکش، دود در زندان پراکنده میشد. دربند یک و سلولهای انفرادی شخصیتهای مهمی همچون آیتالله سیدعلی خامنهای، حجتالاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر مفتح و شهید مرتضی لبافینژاد و در بند ۳ هم شهیدان بهشتی، رجایی، باهنر و جهانآرا زندانی بودهاند.
نظر شما