همشهری آنلاین - حسن حسنزاده: شوق سفر به سوی ناشناختهها چنان در وجودش شعله میکشید که درس و دانشگاه را رها کرد تا رخت سربازی بپوشد و همه چیز را برای آغاز یک سفر ماجراجویانه فراهم کند. ۲۰ سال از آن روز گذشته و حالا آروین جهانگردی است با سینهای پر از خاطرات شنیدنی سفر به سرزمینهای ناشناخته؛ از همنشینی با سرخپوستها تا سفر شگفتانگیز با قایق بادبانی روی موجهای خشمگین اقیانوس اطلس. پای خاطرات جذاب و منحصربهفرد جهانگردی نشستیم که رؤیای کودکیاش را عملی کرده است.
- از موبایل و تلویزیون فراریام
آروین را نمیشود در صفحات مجازی پیدا کرد. از تلویزیون و کارکردن افراطی با تلفن همراه هم فراری است. از همان روزی که کولهپشتی سادهاش را روی دوش انداخت و با پسانداز کار در تعمیرگاه پدر راهی سفر شد دنبال زندگی واقعی بود. آروین این گمشده دنیای مدرن را در همنشینی با ساکنان دورافتادهترین مناطق جهان و سفرهای شگفتانگیز با قایقبادبانیاش پیدا کرده است. چشم به روی شهرهای پیشرفته بست و در آغاز سفرش با یک کولهپشتی ساده و چادر مسافرتی، ۸ سال تمام به دل جادههای پر پیچ و خم زد؛ از برزیل تا پرو و از میان جنگلهای انبوه آمازون تا مسیرهای کوهستانی که تنها خودش بود و جاده.
آروین میگوید عشق که باشد، هزینههای سفر جور میشود: «میخواستم جریان زندگی را در دورترین نقاط جهان از نزدیک ببینم. پس کولهپشتیام را برداشتم و با پسانداز کار در تعمیرگاه پدرم راهی شدم. با همان کولهپشتی و یک چادر مسافرتی از برزیل شروع کردم. سفر، پول میخواست و پسانداز من هم همان روزهای اول تمام شد.
میخواستم فرهنگ و آداب و رسوم هر شهر و روستا را لمس کنم، پس راهحل هم پیدا شد. به هر شهری که رسیدم، مدتی در آنجا کار کردم و بعد از کمی پس انداز، راهی شهر دیگری شدم. با همین برنامه، بسیاری از کشورهای منطقه آمریکای جنوبی و مرکزی را با آن تنوع فرهنگی عجیب زیرپا گذاشتم.»
- خالق ببر سیاه نشسته
سفر شهر به شهر و روستا به روستا، انبوهی از خاطره در سینه آروین ثبت کرده است. جهانگردی که به واسطه همین سفرها به ۶ زبان زنده دنیا حرف میزند، داستانهایی شنیدی و گاهی بامزه از همنشینی و همنفس شدن با ساکنان روستاهای دورافتاده دارد. آروین در یکی از همین سفرها به شهری کوچک در کشور پرو واقع در قلب آمازون رسید: «از مرز آمازون وارد پرو شدم و ۶ ماه در این کشور شگفتانگیز ماندم. وقتی میخواستم به برزیل برگردم، گذرم به مسیری کوهستانی افتاد که معمولاً پای هیچ گردشگری به آنجا باز نمیشود. آن راه پر پیچ و خم که از دل آمازون میگذشت مرا به شهری کوچک رساند.
وقتی رسیدم، اوضاع شهر ملتهب بود. سرخپوستها با پلاکاردهایی که در دست داشتند مشغول تظاهرات ضد دولتی بودند و من هم جهانگرد خستهای که نای راه رفتن نداشت. در گوشه خیابان جای دنجی پیدا کردم و بیتوجه به تجمع سرخپوستها کولهپشتی را زیر سرم گذاشتم تا کمی خستگی در کنم. تازه پلکهایم سنگین شده بود که مردی سراغم آمد و خواست همراهش بروم.»
آروین ادامه میدهد: «۲ نفری یک کنده درخت را به میدان مرکزی شهر بردیم. سرم پر از سؤال بود که آن مرد شروع کرد به کشیدن نقوشی خاص روی کنده. بعد یک دیلم کوچک به دستم داد و گفت روی آن نقوش کندهکاری کنم. درباره دستمزد حرفی نزدم و مثل یکی از دهها شغلی که تجربه کردم دست به کار شدم. یک هفته طول کشید و آن سرخپوست کمحرف هر روز برایم غذا میآورد.
روز آخر، آن کنده تبدیل به یک مجسمه شد. به خودم که آمدم دیدم در میان هیاهوی تظاهرات، دوربینهای تلویزیونی دورم جمع شده و شروع کردهاند به مصاحبه. تازه آن موقع متوجه شدم که مجسمه ببر سیاه نشسته، یکی از نمادهای سرخپوستان شهر را ساختهام.»
- قایق بادبانی شد خانه رؤیایی من
برای یک بچه تهران که حتی یک قایق هم از نزدیک ندیده بود، رسیدن به جزیرهای در برزیل که همه ساکنانش به جای ماشین قایق داشتند، نقطه آغاز یک ماجراجویی دیگر بود: «در تهران فقط ماشین دیده بودم و ترافیک؛ اما آنجا همه قایق داشتند. صبحها به ساحل میرفتم و قایقهای بادبانی را تماشا میکردم که چطور به نقطهای کوچک در افق تبدیل میشوند. گمانم همانجا بود که عاشق قایق شدم. با خودم گفتم برای تو که جای ثابتی برای ماندن نداری، زندگی در یک قایق کوچک رؤیاست.» آروین این رؤیا را هم با خریدن قایق عملی کرد تا فصل تازهای در زندگی پرماجرایش شروع شود: «همان روز دنبال کار گشتم تا این بار با پولش قایق بخرم. چند ماه طول کشید تا پول قایق جور شد؛ یک قایق بادبانی ۷ متری و فرسوده که صاحبش از آن قطع امید کرده بود. دیپلم فنی در هنرستان و کار در تعمیرگاه پدر آنجا به کمکم آمدم.
موتور قایق را تعمیر کردم و دستی روی آن کشیدم تا حسابی نونوار شد. حالا ناخدای قایق خودم بودم؛ البته ناخدایی تازهکار که هیچ چیز از قایقرانی بلد نبود.» آروین از این چالش هم سربلند بیرون آمد: «از قایقرانان محلی زیر و بم کار را یاد گرفتم و خیلی زود دل به دریا زدم. نخستین سفر دریاییام ۱۴ روز تمام طول کشید؛ از شمالیترین نقطه برزیل تا جنوب این کشور و روی موجهای خروشان اقیانوس اطلس. سفری پر از چالشهای سخت؛ از تنهایی و نابلدی تا امواج خشمگین و خراب شدن GPS قایق. آن سفر پرمخاطره که لذتبخشترین روزهای سفرم با قایق بود از من دریانوردی باتجربه ساخت.»
- ما مردم صلحیم
میگویند همه آدمها یک همزاد دارند که یک جای دیگر دنیا برای خودش زندگی میکند. آروین هم در یکی از شهرهای پرو با «ادو» که شباهت عجیبی به او داشت آشنا شد. ادو تهیهکننده یک برنامه فرهنگی در رادیو پرو بود که حیرتزده از این شباهت، آروین را کنار خیابان سوار خودرو شخصیاش کرد: «شباهت ما آنقدر عجیب بود که وقتی ادو مرا به خانهاش دعوت کرد، همسایهها به ادو گفتند: برادر دوقلو داشتی و به ما نگفته بودی؟ آن شب داستان زندگیام را برای ادو تعریف کردم. او وقتی متوجه شد من ایرانی هستم از من خواست مهمان رادیو پرو شوم. مردم پرو علاقه عجیبی به ایران دارند بهعنوان یکی از کشورهایی که در مقابل آمریکا ایستادگی کرده است. در مدتی که در پرو بودم، مردم تا میفهمیدند ایرانی هستم، بلافاصله به موضوع مبارزه با آمریکا اشاره میکردند. روزی هم که در برنامه رادیویی حضور پیدا کردم درباره ظلمستیزی ایرانیها گفتم و اینکه ما مردم صلحیم.»
- تمساح میگرفتم تا قایقم را تعمیر کنم
زندگی در سفر، هزار جور بالا و پایین دارد؛ از بیکاری و بیپولی تا خراب شدن مرکب سفر که دیگر میشود قوز بالای قوز. خاطرات آروین هم پر است از این بالا و پایینها. در یکی از سفرها روی امواج خروشان اقیانوس اطلس، به شمال برزیل و کشورگویان فرانسه رسیده بود که قایقش خراب شد. خرابی قایق همان و تن دادن به کارهای پرخطر درگویان برای تعمیر قایق همان: «اینبار قایق بدجوری خراب شده بود. حتی بعد از مشاوره تلفنی با پدر همکاری از پیش نبردم. باید برای تعمیر قایق پول جور میکردم.
در جست وجوی کار به مرداب شگفتانگیزی رسیدم که محل گشتوگذار گردشگران بود. روی پلاکاردی نوشته بود به کسی که کار با قایقهای کوچک را بلد باشد نیاز دارند.» آروین مکثی میکند ادامه میدهد: «حدود ۴ ماه کارم این بود که هر روز با یک قایق کوچک سایباندار، گردشگران را به عمق جنگل و به دل مردابی پر از پرندگان و خزندگان متنوع ببرم. مرداب پر از تمساح بود؛ از تمساحهای کوچک تا کروکودیلهای سیاه ۶ متری که نزدیک شدن به آنها ممنوع بود. من هم باید تمساحهای کوچک مرداب را برای گردشگران از آب میگرفتم تا یک کارشناس برای آنها توضیحاتی ارائه بدهد. بزرگترین تمساحی که گرفته بودم، حدود ۲متر بود. پول که جور شد، قایق را تعمیر کردم. آن تمساحهای خطرناک هم شدند یک تجربه دیگر در زندگی من.»
- از موجهای ۱۴ متری تا نهنگ ۱۵ متری اقیانوس اطلس
آروین با قایق بادبانیاش تا امروز ۴ بار اقیانوس اطلس(حد جزایر کارائیب در آمریکای مرکزی تا ساحل آزور در پرتغال) را درنوردیده است؛ سفری هیجانانگیز و البته مملو از لحظات پراسترس. او از موجهای ۱۴ متری اقیانوس و صاعقههای وحشتانگیز آن میگوید: «اگرچه بعد از ۱۶ سال قایقرانی در اقیانوسها و دریاها دیگر به ناخدایی باتجربه تبدیل شدهام اما واقعیت این است که در این سفرها چندبار طعم ترس و وحشت را چشیدهام. نخستین بار وقتی بود که باید پشت به موجهای ۱۴ متری اقیانوس اطلس از انحراف قایق جلوگیری میکردم تا قایق زیر آوار موج تکه تکه نشود. وحشت از صاعقههای سهمگین اقیانوس هم که همیشگی است و هر بار از برخورد صاعقه با قایق دلهره دارم. اضطراب روبهرو شدن با نهنگ ۱۵ متری و شنیدن صدای منحصربهفرد آن، وقتی که به یک قدمی قایقم نزدیک شده بود هم لحظه هیجانانگیز و دلهرهآور دیگری بود که تا امروز تجربه کردهام.»
- فرار از دست دزدان دریایی کارائیب
آروین از رویارویی با دزدان دریایی کارائیب میگوید: «دزدان دریایی کم و بیش هنوز هم وجود دارند. مخصوصاً در آبهای نزدیک ونزوئلا و در دریای کارائیب. از قایقرانان شنیدیم در اطراف دریای کارائیب ۲ نفر از قایقرانان دیگر را غارت کردند و جسدشان را هم به آب انداختند. یک شب نزدیک بود من هم گرفتار آنها شوم. شانس آوردم که نیمههای شب، وقتی دزدها به سمت قایق من پارو میزدند، باد موافق چند ساعتی زودتر از زمان مقرر وزید و توانستم از دست آنها فرار کنم.»
نظر شما