مخاطبان با نگاهها و سلیقههای مختلف، مطالعه میکنند. در مطالعه، بعضیها به دنبال این هستند که وقتسوزی کنند تا از بیکاری، حوصلهشان سر نرود. عدهای، چون سرگرمی دیگری ندارند، کتاب میخوانند. برخیها در صددند تا اطلاعات عمومی خود را بالا ببرند. دیگرانی هم هستند که هدفهای اینگونه یا متفاوتتری دارند. اما، همانطور که قبلاً گفته شد: «نویسندهها در همه حال مثل مخاطبان کتاب نمیخوانند!»
قبل از هر چیزی، به این دلیل که: آنها، در هیچحال، خواننده نیستند! بلکه، نویسندهاند! چه، وقتی که مینویسند، چه وقتی که کتاب میخوانند! نویسنده، به این معنا که نمیتواند ننویسد. او، مینویسد، و باز مینویسد. چه، وقتی که قلم را روی کاغذ سُر میدهد، چه موقعی که، نه کاغذی در کار است و نه قلمی!
آنها، اغلب زمانی که ظاهراً نمینویسند، بیشتر از موقعی مینویسند، که به ظاهر مینویسند! چون، نویسندگی پیش از این که به چشم آید، یک «کوشش حسی» است. اتفاقی که پیش از هر چیز عموماً در «حس»ها میافتد، در پالایشگاه احساس تصفیه میشود و شکل میگیرد. سپس، در فرآوردهای به نام «کاغذ»، در مجموعهای از کلمهها بستهبندی میشود.
با این وصف، طبیعی است که برای مثال: یک نویسنده، لحظهای هم که مشغول کتابخوانی است، در حال حک و اصلاح همان کتاب باشد!
«چه شروع زیبایی! وای! چه میانه زشتی! پایان!»
یا مثلاً « آماده شوم! تا دیر نشده، باید لباس عزا بپوشم و در تشیع جنازۀ سوژه، شرکت کنم!»
البته، نویسنده از این جهت نیز کتاب میخواند تا آنچه که در دست نگارش یا انتشار دارد، کپی یا شبیه به اثری که میخواند، نباشد.
در اینجا، نمیتوان این جمله کلیدی را اضافه نکرد که: نویسنده، محکوم به کتابخوانی است! او، همچنان که برای کشف دم به دم تجربهها و حسها، در وهله اول، ناگزیر به پیادهروی در کوچههای زندگی است، برای فهم لحظه به لحظۀ فن و تکنیکهای نویسندگی نیز، ناگزیر از کتابخوانی است؛ فن و تکنیکهایی که، هر روز در مسیر «ساده به عالی»، در حال تحول و تکاملاند!