عبدالله مستوفی در شرح زندگانی من نوشته: شب چهارشنبه ‏آخر سال‏، در خانه‌‏ها آتش‌‏افروزی می‌کردند و زن‌ها به این کار خیلی علاقه داشته، مقداری بوته در یک سمت حیاط کپه‏‌کپه می‌گذاشتند و آتش می‌زدند و از روی آنها می‌پریدند. این جست‏‌وخیز دو سه بار از سر تا ته تکرار می‌شد و این ذکر را هم در ضمن می‌گفتند: غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا.

چهارشنبه سوری

همشهری آنلاین- مرضیه ثمره‌حسینی: رسم دیرینه چهارشنبه‌سوری، قدیم‌ها باشکوه‌ و شادتر از امروز جشن گرفته می‌شد و سبب خوشحالی همه به خصوص کودکان بود زیرا آنها لباس و کفش نو بر تن می‌کردند و جیب‌های خود را با نخودچی، کشمش یا نقل و خشکبار پر می‌کردند. در ادامه، چند روایت تاریخی که به این رسم عمومی اشاره کرده‌اند، نقل می‌شود.

شهر یکپارچه آتش می‌شود

قهرمان میرزا سالور ملقب به عین‌السلطنه در روزنامه خاطرات خود، ج 5، درباره رسم چهارشنبه‌سوری نوشته:«شب چهارشنبه‏‌سوری‏ بود، از ارگ آمدم که خلوت‏‌تر باشد.تا یک ساعت و نیم از شب رفته جمعیت زن و دختر از زیر توپ مروارید می‏‌گذشت. چله‏‌بری، بخت‏‌گشایی و سلامتی می‏‌طلبیدند، دخیل می‏‌بستند. عصر به قدری ازدحام از خانم‌ها شده بود که آژان عبور و مرور را از آنجا و خیابان جباخانه تا دم درب تکیه دولت قدغن کرد.» (در روایات آمده که توپ مروارید در میدان ارگ، نه‌تنها محل بست‌نشستن جنایتکاران بود بلکه در آخرین چهارشنبه سال برای زن‌ها، بخت‌گشایی نیز می‌کرد).

عین‌السلطنه در جایی دیگر می‌نویسد: «ترک‌ها به چهارشنبه‌سوری «کله چهارشنبه» می‏‌گویند. آنها کلیه این شب را شب عید می‏‌دانند. هر لباس نوی دارند می‏‌پوشند. غذای خوبی دارند در این شب صرف می‏‌کنند. اولِ مغرب هم پشت‌‏بام رفته بوته آتش می‏‌کنند، تفنگ خالی می‏‌کنند. اعیان آتش‏‌بازی می‏‌کنند، به‏‌طوری که شهر یکپارچه آتش می‏‌شود. در دهات رسم است جوان‌ها به بام دیگران رفته شال کمر خود را از «باجه» داخل اطاق می‏‌کنند و صاحب‏خانه باید پول یا شیرینی یا کشمش، انجیر هرچه دارد در پارچه گذاشته به سر شال ببندد و بالا بدهد. لیکن در شهر، آنها که شأنشان نیست بام دیگری بروند، کاغذ به هم نوشته در آخر کاغذ می‏‌نویسند «شال آتمه» (شال نینداز). معمول است این شب کله‏‌پاچه هم لای پلو گذاشته می‏‌خورند. تازه نداشته باشند خشک‌شده پاییز را دارند، خیس کرده لای پلو می‏‌گذارند. گوسفنددارها این را شگون دارند.»

بازیگران با ماسک‌های خنده‌آور مردم را سرگرم می‌کنند

روایت هانری رنه دالمانی، سیاح فرانسوی عصر قاجار، در سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ص 221، جالب است و شباهت‌هایی به جشن های بالماسکه در کشورهای غربی  دارد:«روز چهارشنبه قبل از عید نوروز را جشن می‌گیرند و شب از روی آتش می‌پرند و بازیگران با لباس‌های مضحک عجیب‏‌وغریب و ماسک‌های خنده‌‏آوری که به صورت می‌زنند، می‌آیند و به انواع مختلف، وسایل سرگرمی جوانان و کودکان را در بازارها و محلات شهر فراهم می‌سازند. مطرب‌ها و رقاصان و خرس‏‌بازان و میمون‏‌بازان در کوچه و بازار می‌گردند و خرس‌ها و میمون‌ها را به رقص درمی‌‏آورند و تماشاچیان هم در عوض پولی به آنها می‌دهند. شاگردان مکاتب و طلاب مدارس هم موقع را مغتنم شمرده، تغییر لباس می‌دهند و کارهایی می‌کنند، مثلا یکی از آنها لباس شیخ کردی را می‌پوشد و ریش مصنوعی انبوهی با پنبه به صورت خود می‏‌بندد و با شاگردان دیگر که به منزله نوکران او هستند و به جای شمشیر چماق‌هایی به دست گرفته‌‏اند به راه می‌افتد و همه به منزل مُدرسِ مدرسه یا معلم مکتب‏خانه می‌روند و به او اخطار می‌کنند که محکوم به ادای جریمه نقدی شده است، مُدرس یا معلم هم با خوش‌رویی از آنها پذیرایی می‌کند و پولی را که به عنوان جریمه خواسته‏‌اند به آنها می‌دهد. شاگردان پس از گرفتن پول همه به هیئت اجتماع به بازار می‌روند و با آن پول چیزی می‌خرند و می‌خورند.»

بوته بخرید، یادتون نره!

روایت عبدالله مستوفی در شرح زندگانی من، ج 1، خواندنی است:«عصر سه‏‌شنبه آخر سالی از خیابان برق به سمت خانه می‌آمدم، در جلوِ دکان نانوایی سر پامنار روبه‌روی قیصریه‏ که امروز مدرسه متوسطه شده است، یکی از پادوهای دکان که از طرف استاد مأمور فروش بوته‏‌ها بود برای عرض متاع خود فریاد می‌زد «خونه گفتند بوته بگیر، یادت نره!». شب چهارشنبه ‏آخر سال‏، در خانه‌‏ها آتش‌‏افروزی می‌کردند و زن‌ها به این کار خیلی علاقه داشته، مقداری بوته در یک سمت حیاط کپه‏‌کپه می‌گذاشتند و آتش می‌زدند و از روی آنها می‌پریدند. این جست‏‌وخیز دو سه بار از سر تا ته تکرار می‌شد و این ذکر را هم در ضمن می‌گفتند: غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا. در دفعه بعد این ذکر را که آتش مخاطب است باید بگویند: زردی من از تو، سرخی تو از من.»

مستوفی در ادامه نوشته: «آقای ابوالحسن مستوفی، مستشار دیوان محاسبات، می‌گفت در دوره مشروطه، قبل از دیکتاتوری، شبی به خانه یکی از وزرای جنگ دوره که منصب سرداری هم داشت رفته بودم، از قضا شب چهارشنبه آخر سال بود. حضرت اشرف سردار وزیر جنگ در منزل، و به رسم زمان، کله‏‌گنده‏‌های وزارت جنگ هم در حاشیه مجلس او نشسته بودند، پیشخدمت وارد شد، تعظیم غرایی کرده، عرض کرد «قربان! بوته حاضر است»، آقای وزیر جنگ از جا برخاست و با اتاماژور وزارت جنگ با تمام اذکار کلثوم ننه‏‌ای از روی کپه‏‌های بوته پرید.»

کد خبر 664277

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha