بازگشت از سفر اما حال و هوای دیگری دارد. اگرچه خوشحالیم که باز به خانه و آرامش خاص آن برمیگردیم، اگرچه خانه بعد از سفری طولانی پناه خوبی است، اما ته دلمان دوست داریم سفر ادامه داشته باشد.
وقتی کوچکتر بودم همیشه آرزو داشتم وقتی از سفر برمیگردیم دوباره به مقصدی دیگر سفر کنیم. همیشه فکر میکردم سفرهای پیدرپی و بیوقفه باید خیلی جذاب باشد. سفر مرا به دنیاهایی میبرد که شگفتانگیز بودند و چیزهای تازهای یادم میداد. برای همین همیشه درسفربودن را دوست داشتم و رؤیای بزرگم این بود روزها و ماهها در سفر باشم.
انگار همین دیروز بود که چشم باز کردم و خودم را در آستانهی بهار دیدم. انگار همین چند لحظهی پیش بود که پنجره را باز کردم و عطر بهار در خانه پیچید. بعد، اولین جوانههای سبز را روی شاخههای درختان دیدم و احساس کردم به مقصد رسیدهام. من از زمستان راه افتاده بودم و به بهار سفر کرده بودم. حالا به مقصد رسیدهام. در بهار توقف کردهام و هنوز از آن بازنگشتهام که سفری دیگر آغاز شده است.
سفر در سفر. این اتفاق از رؤیای روزهای کودکیام هم جذابتر است. انگار رؤیایم به باشکوهترین حالت ممکن تعبیر شده است. از بس که جانم رنگ بهار گرفته است، صدایم زدی: «بهار!» و به مقصدی تازه دعوتم کردی.
چند روزی است که در سفرم. راستش رسیدن به بهار حالم را خوب کرده بود اما به شادی و آرامشی عمیقتر نیاز داشتم. راستش احساس میکردم زندگی به روتین کشیده شده است و به روزهایی نیاز داشتم که مرا از روتین بیرون بیاورند. حالا به قلبم که برمیگردم میبینم آرامتر شده است. حقیقتاً به معجزه نیاز داشت و معجزه اتفاق افتاده است. بامداد با نام تو شروع میشود و غروب به نام تو ختم میشود. از تو تا تو. فقط چنین سفری میتوانست حالم را خوبِ خوب کند.
از همان کودکی سفرها به من بسیار آموختهاند. فرقی ندارد سفر از چه جنسی باشد، سفری جغرافیایی یا سفری روحانی، حتی سفرهای خیالی به دنیای داستانها. سفرها همیشه میآموزند و باور دارم آن سفری که برایش بیشتر ذوق داشتهام حرفهای بیشتری برای گفتن دارد.
برای سفر به سوی تو هرسال مشتاقتر میشوم و همین است که رمضان، هرسال، بیشتر از پیش به من میآموزد؛ بیشتر نشانههای تو را نشانم میدهد و بیشتر قلبم را آرام میکند. حالم خوب است که تازه ابتدای سفر هستم. هنوز روزهای بسیاری تا پایان مانده است. این روزها شبیه به کودکی هستم که در جاده از پنجرهی ماشین به کوه و دشت و آسمان با تمام وجود نگاه میکند و چنان شاد است که با طبیعت احساس یگانگی میکند. من نیز به نشانههای تو، عمیق، نگاه میکنم و با تو، که از نفست در من دمیدهای، احساس یگانگی میکنم.
نظر شما