وقتی صدای گریه‌ات در صبح یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۲۰ در کوچه الوندیه بلند شد، در محله عشقعلی پیچید که سید محمدعلی صاحب فرزند شده است، آن هم چه فرزندی. فرزندی که قرار است ادیبی توانا و مترجمی خوش‌ذوق شود که دست به ترجمه قرآن بزند و صحیفه سجادیه را به نثر روان در بیاورد.

عیلی موسوی گرمارودی (3).jpg

همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور: به حرف نیست؛ باید عنایت کنند تا توانایی خدمتگزاری کلمه را داشته باشی. آقای «علی موسوی گرمارودی» تولدتان بهانه خوبی است تا یکی از مصاحبه‌های قدیمی‌مان را که اتفاقا متفاوت‌ترین آنها هم هست، مرور کنیم. مصاحبه‌ای که سال ۱۳۸۶ در همشهری محله چاپ شد.

روایت یک شاعر خودمانی

می‌گویند اولین کسی هستی که قالب قصیده را در شعر سپید احیا کرده‌است. شعر «خط خون» تو را نمی‌شود نادیده گرفت. شعر «در سایه‌سار نخل ولایت» را نیز و «اقیانوس» را و شعرهای آیینی‌ات را هم. وقتی به مدح اهل‌بیت (ع) می‌ایستی، کلمه‌ها روی کاغذت طوفان به‌پا می‌کند. برای همین است که نمی‌شود تو را و شعرت را نادیده گرفت؛ اما فراتر از همه این‌ها، نمی‌شود صمیمیت تو را با همسایگانت دید و آن را روایت نکرد.

زندگی در یک محله متوسط

ستارخان و محله‌های اطرافش شکل جالبی دارند. آدم‌های صمیمی و خانه‌هایی که کمتر به آسمان پنجه کشیده‌اند. این محله هنوز اصالت‌های خودش را حفظ کرده است. شاید زندگی در آن برای کسی مثل شما دل‌پذیرتر باشد. وقتی از چرایی سکونت در یکی از قدیمی‌ترین محله‌های منطقه ۲ یعنی دریان‌نو می‌پرسیم، خیلی صریح می‌گویی: «خیلی اتفاقی! پولمان به این محله می‌رسید؛ اگر پول داشتیم، می‌رفتیم دزاشیب.»

رفاقت شاعر سرشناس و شاطرعباس محله دریان‌نو | کلمه‌ها روی کاغذت طوفان به‌پا می‌کنند

همسایه‌های بامرام آقای شاعر

با همسایه‌ها و کاسبان محل آن‌قدر دم‌خور هستی که گمان می‌کنی مدیون لطف و محبتشانی. می‌گویی: «بدترین همسایه اینجا منم. برف که می‌آید همسایه‌ها آن‌قدر محبت دارند که حتی نمی‌گذارند جلو در خانه‌مان را پارو کنم. ضمن اینکه ما در بن‌بست هستیم و چون کارهای عمومی خانه را من انجام می‌دهم، همسایه‌ها را بیشتر می‌بینم. وقتی می‌خواهم سر کوچه زباله بگذارم، از میوه‌فروشی میوه و سبزی بخرم، از بقالی خرید کنم و توی صف نانوایی بایستم، همسایه‌ها خیلی به من لطف دارند. اما با این‌ حال، نتوانسته‌ام از نظر فرهنگی دینم را به این محله ادا کنم.»

فرهیختگان همسایه

چون گاهی به تلویزیون می‌روی، همسایه‌ها با آثارت آشنا هستند. ترجمه قرآنت را به آن‌ها هدیه کرده‌ای و به این واسطه ادبیات را هم به خانه‌های آن‌ها برده‌ای. آقای گرمارودی! هر حالتی را می‌توان پشت آن نگاه جست‌وجو کرد، الا این صمیمیتی که تو با همسایه‌هایت داری. می‌گویی: «همسایه‌ها من را می‌شناسند. به‌خصوص همین ابراهیم آقای سر کوچه‌مان که مشاور مسکن است و مدرک فوق‌لیسانس دارد. او اکثر کتاب‌هایم را خوانده. نانوای سر خیابان هم فردی است به نام شاطرعباس که ذوق شعر دارد و شعرهای خوبی هم از بر است.»

می‌گویی: «شاطر رمضان تا همین چند وقت پیش اینجا خمیرگیر و نانوا بود. از بس شعر از بر بود، حیرت می‌کردم. حافظه خیلی خوبی داشت و دایی همین شاطرعباس محله‌مان است.»

خیلی جالب است؛ تو یادی هم از اسماعیل آقا بقال سر کوچه‌تان می‌کنی. وقتی می‌پرسم: مثل اینکه به آن‌ها علاقه خاصی دارید؟ جواب می‌دهی: «خب، بله! ما سال‌هاست در این محل زندگی کرده‌ایم و با آن‌ها انس گرفته‌ایم.»

زندگی اجتماعی آقای شاعر نشان می‌دهد که یک مترجم قرآن و یک استاد دانشگاه خیلی پرتحرک است. وقتی می‌پرسم که مردم کوچه و بازار این‌قدر مهربان و صمیمی به هم نگاه نمی‌کنند، جواب می‌دهی: «نه،اصلاً این‌طور نیست. واقعاً یکی از زحمت‌کش‌ترین افراد جامعه همین بقال‌ها و نانواها هستند. شما وقتی ۵ صبح خوابیده‌ای آن‌ها بیدار می‌شوند تا مقدمات زندگی ما را فراهم کنند. شیر را آماده کنند. خمیر بگیرند و... اگر به تقوا است، شاطرعباس محله‌مان را خیلی باتقواتر و خیلی شاعرتر از برخی شاعران برج‌عاج‌نشین این مملکت می‌دانم.»

رفاقت شاعر سرشناس و شاطرعباس محله دریان‌نو | کلمه‌ها روی کاغذت طوفان به‌پا می‌کنند

تو انتها نداری

کمی باید به گذشته برگشت. آنجا که تو پنج‌ ساله بودی و پدرت یک حرف و دو حرف بر زبانت الفاظ می‌نهاد و خواندن می‌آموخت؛ دستت را می‌گرفت و نوشتن یادت می‌داد. با قرآن آغاز کرد؛ سپس نصاب‌الصبیان ابونصر فراهی و بعد گلستان سعدی و آنگاه طاقدیس شیخ نراقی و گزیده‌هایی از خمسه نظامی. پدرت می‌خواست فارغ از مدارس رسمی، آموختنی‌ها را به تو بیاموزد و تو امروز حسرت می‌خوری که کاش به همان روال پیش می‌رفت.

اما چه باید کرد. تو از وقتی در قم به دنیا آمدی تا امروز که ساکن یکی از محله‌های منطقه ۲ هستی، راه دشوار و سختی را پیموده‌ای. تحصیلات دبیرستان را نخست در رشته ریاضیات تمام کردی. بعد برخی علوم ادبی اسلامی و ادبیات عرب را در مشهد خواندی. به‌طور متفرقه امتحان دادی و دانشگاه رفتی. برای تأمین مخارج زندگی برخلاف اینکه نمره بالای رشته ادبیات را کسب کردی به دانشکده حقوق رفتی تا نصف روزت برای خودت باشد و بتوانی کار کنی. وقتی ساواک تو را به جرم کتاب‌های متفرقه گرفت، ۴ سال از عمرت را در آزار و اذیت و شکنجه‌های مداوم ساواک طی کردی. انقلاب که شد وارد سیاست شدی و اتفاقات مختلفی را تجربه کردی. حالا در خانه‌ات می‌نشینی و برای خدمت به کلمه، روز و شب می‌نویسی و کار می‌کنی و شعر می‌گویی:

پایان سخن

پایان من است

تو انتها نداری ...

کد خبر 670694

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha