و جالب آنکه همان سریال زیرزمین که برخی لحظاتش به طنز تنه می زد(آنهم با ویژگی های خاص بازی فتحعلی اویسی) در نظرخواهی ها از سایر مجموعه ها(حتی مجموعه هایی که بنا به تعریف رایج، معناگرا و یا ماورایی قلمداد می شدند مثل آخرین گناه و صاحبدلان ) به لحاظ محبوبیت عمومی پیشی گرفت.
اما همه عدم موفقیت سریال های به اصطلاح معناگرای ذکر شده، به خاطر عدم طنز آمیز بودنشان نبود، چرا که مجموعه های کمکم کن و او یک فرشته بود نیز از لحظات طنز و کمدی فارغ بودند، ولی به رغم این مسئله در نظرخواهی ها بر سریال های کمدی سال های گذشته فائق آمدند.
بدون تعارف باید گفت که سریال های تلویزیونی امسال ماه مبارک رمضان آشکارا نسبت به سال های گذشته از سطح کیفی پایین تری برخوردار بودند.
این موضوع چه از طریق آمارهای روابط عمومی خود سازمان صدا و سیما و چه به وسیله صحبت با مردم، به خوبی قابل دریافت بوده و هست.
از همین رو سریال های فوق نتوانستند توقع تماشاگرانی که در سال های قبل، مجموعه هایی همچون او یک فرشته بود ، کمکم کن ، متهم گریخت و خانه به دوش را به تماشا نشسته بودند، برآورده سازد.
اما چرا مجموعه هایی همچون آخرین گناه و یا صاحبدلان (علیرغم کارگردانی قوی و ساختار خوب تصویری و زحمات گروه تولید) آنچنان که باید نتوانستند توجه مخاطبان همیشگی اینگونه سریال ها و فیلم ها را جلب نمایند؟
به نظر می آید علت اصلی به فیلمنامه و محتوای این آثار برمی گردد و آن پاسخ همیشگی که آثاری می توانستند در زمره قویترین کارها باشند ولی از فیلمنامه خود لطمه دیدند. خصوصاً در مورد این دو سریال برخی منتقدان و کارشناسان دینی بر این باور هستند که نگاه سطحی به مقولات مذهبی باعث اصلی این نقیصه گشته است.
مثلاً اینکه چگونه یک چشم می تواند باعث تعمق بینش یک فرد عادی شود؟ مگر در نگاه دینی جز این است که تنها این فضل و کرم الهی است که بنا به مکاشفه و تذهیب تزکیه نفس انسان ها، آنها را شایستگی نگاه تیز و به قولی چشم برزخی اعطا می نماید؟
مگر نگاه لاجرم بایستی درون آن کره مادی چشم مستتر باشد که با انتقالش، از این فرد به آن فرد انتقال یابد؟!(در فیلم استاکر ساخته آندری تارکوفسکی، اتاقی در منطقه ای ممنوعه وجود دارد که معروف شده به اتاق آرزوها و هر کس که بتواند به آن اتاق راه یابد، هر آرزویی بکند، برآورده می شود. در این بین، فیزیکدانی با تلاش و کوشش قصد منفجر کردن بمبی در آن اتاق را دارد تا نکند که اتاق آرزوها به دست دیکتاتورها بیفتد! اما در نهایت معجزه نه در آن اتاق، بلکه در نگاه دخترک معلول استاکر می افتد.)
برخلاف موضوع سریال آخرین گناه که عدم شایستگی دکتر مودت برای دریافت چشم برزخی، فجایعی به بار می آورد که حتی اعطاکننده آن چشم یعنی جناب استاد هم بدان ها رضایت ندارد.
به نظر این همان بینش مادی گرایانه ای است که تمامی فضیلت ها و رذیلت های روحی و معنوی آدم ها را درون همان چند صدگرم ماده خاکستری به نام مغز می داند.
همان بینشی که اساساً برای روح، هویت مستقلی قائل نبوده و همه مسائل روانی و روحی انسان ها را ناشی از ترشحات و فعل و انفعالات شیمیایی مغز می داند.
اینجاست که در دیدگاه معنوی، مقوله چشم دل به میان می آید و آن هم به قول شهید بهشتی نه این دلی که در سمت چپ سینه من و شما قرار دارد!به جز این، تقلید بی پرده مجموعه آخرین گناه (تقریباً از نیمه هایش و با پیش آمد مسئله قتل ها و ورود کارآگاه به داستان) از فیلم هفت دیوید فینچر و مقوله هفت گناه دوزخ دانته کاملاً واضح به نظر می رسد، با این تفاوت که برخلاف اکتیو بودن کارآگاه پلیس در آن فیلم برای کشف ارتباط کلماتی که قاتل زنجیره ای پس از هر قتلی از خود به جا می گذارد(مثل نقاشی های جناب مودت)، آقای کارآگاه آخرین گناه کاملاً پاسیو عمل می کند و نه تنها از تماشاگر، بلکه از سایر کاراکترها هم بسیار عقب می نمایاند، یعنی وقتی که حتی خانم اکرمی و آوا و آقای صدوق و ... دریافته اند که دکتر مودت قاتل نیست، او هنوز مشغول فکر کردن است! و هنگامی که اصل ماجرای برخوردها در حال وقوع است، وی تمام وقت در اتومبیلش در حال رفت و آمد است!
فیلمنامه نویس مثل همان فیلم هفت ، قاتل را با کیفر 5گناه گرفتار می کند تا 2گناه بعدی در تقابل قهرمان داستان با قاتل رخ دهد اما متأسفانه این بخش تقلیدی نیز در آخرین گناه به انجام نمی رسد و با موعظه جناب صدوق و تهدیدهای از راه دور آقای کارآگاه، فیصله می یابد. ضمن اینکه آن تصویرهای چشم برزخی دکتر مودت هم آنقدر کاریکاتوری(در تبدیل به خرس و خوک کارتونی) و باری به هر جهت است(هر وقت فیلمساز یادش بیفتد ناگهان چشم برزخی هم آنچه نباید ببیند، می بیند!!)که بعد از چند بار دیگر تماشاگر آن را چندان جدی نمی گیرد.
اما حکایت صاحبدلان از نوع دیگری است. مجموعه ای که کارگردانی حساب شده ای دارد ولی فیلمنامه ای پر از ضعف و حفره های جدی، آن هم از فیلمنامه نویسی همچون علیرضا طالب زاده که اثر مثال زدنی و محکمی مانند در پناه تو را در کارنامه اش دارد. به جز مقوله آداپته کردن سطحی قصص قرآنی با برخی داستان های از نوع برویم پیش قاضی کوروس بابایی و قصه های اشک برانگیز ر-اعتمادی که خود جای نقد و بررسی کارشناسانه از سوی مفسرین قرآنی دارد.
فقط این نکته را متذکر شوم که اگرچه نسل ما به تبعیت از فرهیختگانی همچون امام خمینی(ره) و استاد مطهری و دکتر بهشتی و مرحوم شریعتی و خیلی از انقلابیون مسلمان تاریخ معاصر از سیدجمال الدین اسدآبادی گرفته تا سیدحسن مدرس و شیخ محمد خیابانی و نواب صفوی و... همواره خواستار در صحنه بودن قرآن بوده و هست و هنوز تفاسیر قرآن در صحنه مرحوم آیت الله طالقانی در گوشمان زنگ می زند و تمام مبارزات یکصد سال اخیر از همان خیزش سیدجمال تا انقلاب اسلامی و برپایی نظام جمهوری اسلامی و همه تبعات آن از دفاع مقدس تا دفاع از مظلومان عالم و تلاش برای برقراری عدالت و... همه و همه را بارقه هایی از همان به صحنه آوردن قرآن تلقی می کنیم و از این بابت نیت نویسنده این سریال که تلاش داشته مفاهیم و قصص قرآنی را در زندگی روزمره تعبیر نماید، قابل تقدیر و ستایش می دانیم(شخصاً ایده ختم قرائت قرآن به وسیله عمل به آیات و رهنمودهایش که از سوی نویسنده در این سریال آمده را تحسین می کنم)، اما ترجمان امروزی سفر معرفتی حضرت موسی(ع) همراه حضرت خضر با گز کردن شبانه پیرمردی عابد و جوانکی ناشناس که شیشه ماشینی را می شکند و آدم مفلوکی را جلوی اتوبوس هل می دهد، اصلاً قابل هضم نیست.
یا ماجرای حضرت یوسف و برادرانش چه دخلی دارد با قضیه نامعلوم و داستان الکن دینا خانم و عموی قالتاقش! و یا کتک خوردن رامین مردد و مذبذب توسط شاهین در واقع هالو، چه مدل تفسیر امروزی از قتل تاریخی و اسطوره ای هابیل به وسیله قابیل است؟! به این شکل است که امر بر خود جناب حاج خلیل هم مشتبه شده و (نعوذبالله) خود را هر از گاهی به جای یکی از انبیاء الهی می گیرد، یک بار خود را در حد حضرت یونس می بیند که با نفرین مردم، به دهان ماهی رفت و زمانی در اندازه حضرت یعقوب که در انتظار یوسف خود چشمانش بی سو شد!
منتها این جناب یعقوب امروزی از جنس دیگری است که حتی از مفقود شدن یوسفش(یعنی دینا خانم) نه تنها چشمش کم سو نمی شود، بلکه گویا ککش هم نمی گزد و به جای حتی یک ابراز نگرانی خشک و خالی به دنبال انجام بقیه رسالت خود است!
از اینجاست که ضعف فیلمنامه خود را می نمایاند. فیلمنامه ای که تا صحنه مباهله حاج خلیل و برادرش جلیل، با کمترین گاف پیش آمده، ناگهان پس از آن، گام به گام و قدم به قدم از نفس می افتد.
از همان جا که حاج خلیل با خفت و خواری و لگد شاهین بیرون رانده می شود، ولی فردایش گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، شاهد خوش و بش این دو با یکدیگر هستیم! تا اینکه خلیل مدام وعده عذاب الهی می دهد، ولی گویا خود هم به آن باور ندارد!(این چه عذابی است که در روی زمین فقط قرار است دامن خانواده جلیل، آن هم نه خود افراد را، بلکه گریبان خانه شان را بگیرد؟!
چرا خلیل مدام تأکید می کند که از آن خانه بیرون بروید؟ مگر عذاب مختص خانه است؟) او از یک سو، افراد خانواده جلیل را از عذاب می ترساند، از سوی دیگر گاهی آن را به زن و پسرش نیز وعده می دهد.
از یک طرف خانواده جلیل را به خانه اش دعوت می کند تا عذاب بر سرشان فرود نیاید و از طرف دیگر، با چوب، در و دیوار خانه اش را بست می زند تا نکند در اثر عذاب فرو بریزد! و بعد قایقی می سازد و روی حوض قرار می دهد... و تماشاگر باید تفسیر همه این کارها را از زبان محمود بشنود که با گزافه گویی و هزارخروار کلمات بی ربط و لغو آن را تفسیر می کند.
دیالوگ های پرطمطراق و پر از کنایه و مثل و متل که از زبان اغلب کاراکترها هم خارج می شود، قوزبالاقوز دیگر این سریال است.
شنیدم یکی از سازندگان مجموعه سختی این دیالوگ ها را نشانه عمیق بودن آنها دانسته و اینکه برخی افراد مسن و خانم های خانه دار آن را درک نکرده و دوباره به تماشای هر قسمت نشسته اند -تا معنی حرف های پیچیده صحاف و بازاری و تاجر و بقال و راننده و رهگذر و پلیس و باغبان و وکیل و... را بفهمند- را از محسنات اثر قلمداد کرده بود! آیا واقعاً یک سریال تلویزیونی از نوع ملودرام اجتماعی تناسبی با اینگونه دیالوگ های پرطمطراق دارد؟
به راستی چند درصد مخاطبان این سریال توانستند معانی آن مثل های پی در پی و مسلسل وار اولین مکالمه بهادری را با حاج خلیل دریابند؟ حقیقتاً این سریال که در پربیننده ترین ساعات تلویزیون پخش می شد برای چه قشر جامعه و چه گروه سنی ساخته شده بود؟
صحبت درباره محتوای سریال صاحبدلان بسیار است که فرصت و مجال بیشتری می طلبد و کارشناسانی که با ادله محکمتر آن را بررسی کنند. فقط همین بس که کاش فیلمسازانی که قصد ساخت فیلم براساس مضامین دینی و مذهبی دارند، گوشه چشمی هم به برخی فیلم های خارجی در این باب می انداختند که آنها با چه ظرافتی سوژه های مورد نظرشان را به تصویر کشیده و به خورد ما می دهند و حتی از مفاهیم مذهبی ما الهام می گیرند، ولی ما که منابع اصلی این مضامین و مفاهیم را در اختیار داریم و از کودکی با آنها مأنوس بوده ایم، چقدر نسبت به قالب ارائه آنها وسواس به خرج می دهیم.
غافل از آنکه همان قرآن، کلام خدا، با چه فصاحت و بلاغت و ظرافتی و چه قصه ها و داستان ها و مثال های جذاب و تأثیرگذاری، مفاهیم الهی و حقایق قدسی خود را بیان داشته است.