همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور: مسیر کوهستانی کن و سولقان، به دلیل نزدیکی به پایتخت و کاخهای شاهنشاهی، انتخاب اول ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای شکار بود. درباره این شکارگاه، شاهزاده ملک قاسم میرزا، بیست و چهارمین پسر فتحعلی شاه قاجار، در روزنامهای با نام «شکار کن و سولقان» بسیار نوشته است. (این روزنامه نخستین و قدیمیترین سفرنامه مسافرتها و اردوهای شکار ناصرالدین شاه است که به دستور او نوشته شده و به عنوان یکی از نسخههای خطی ارزشمند در کتابخانه ملی ایران نگهداری میشود.)
شکار در قوری چای کن
ملک قاسم میرزا در بخشی از این روزنامه نوشته است: «صدای توپ شکار به گوش بندگان رسید. اسبها را زین کرده، سوار شدیم و بیرون ده رفته، با سرکشیکچیباشی و سایر خدام، ایستاده صحبت میکردیم که اعلیحضرت شهریاری با جناب اتابک اعظم، صحبتکنان آمدند، رو به طرف قوریچای رفتند. (قوریچای از نواحی کوههای کن و سولقان است که در گذشته به سبب داشتن گلههای بزرگ آهو و شکارگاه مورد توجه سلاطین قاجاریه بوده است.)
رد پلنگ در دوشانتپه
قوچ ایرانی و صدالبته پلنگ از شکارهای مورد علاقه ناصرالدین شاه و پسرش مظفرالدین شاه بود. دشتهای دوشانتپه تهران نیز به خاطر پلنگهایش شکارگاه جذاب شاه صاحبقران بود. آنچنانکه ناصرالدینشاه در دستنوشتههای خود (فاطمه قاضیها - سفر و شکار در دوشان تپه، اسناد بهارستان، پاییز ۱۳۹۰، شماره ۳ . صص ۲۲۷-۲۵۶) مینویسد: «ناهار که خوردیم، سروکله را پیچیده، پیاده از بالا به پایین آمدیم. صحراها سفید و بهقدر چهار کوه برف دارد. چون میدانستیم روز شکار است، گفتیم معدودی همراه ما بیایند و باقی پیشخدمتها، صنیعالدوله، محقق، چرتی، ناظم خلوت و سایرین را گذاشتیم در عمارت باشند که از شکار برگشته چای و عصرانه بخوریم...
راندیم برای دره رزک. هنوز به دره رزک نرسیده، اسب خواسته، سوار شدیم و راندیم تا دره رزک. با مجدالدوله و سایرین صحبت میکردیم. قدری که رفتیم نزدیک و نرسیده به درّه بیدی، ردّ پلنگی را ما خودمان دیدیم، میرشکار و حضرات را صدا کرده رد پلنگ را نشان دادیم. میرشکار گفت این ردّ مال دیروز است، مجدالدوله هم گفت مال دیروز است، امّا آنها نفهمیده بودند، چون هوا خیلی سرد بود، جای پای پلنگ که از همان ساعت بود یخبسته بود. ما رّد پلنگ را گرفته، میرفتیم. اول نیدرّه کبک زیادی، سمت دست راست سختان، میرفتند. مجدالدوله گفت اذن بدهید یکدست قوش بیندازم، ما هم اذن دادیم، او رفت و طرلان میانداخت، ما هم میرفتیم و رد پلنگ را گرفته بودیم.... در بیددره، پهلوی درخت، خودمان دیدیم یک قوچ بزرگ افتاده. معلوم شد پلنگ همین قوچ را عقب کرده، آورده است اینجا و شکار کرده. گفتند پلنگ اینجا است، من هم میخواهم پیش بروم. ملیجک عرض میکرد، جای خطرناکی است و احتیاط زیاد دارد، همینطور هم بود، من هم خیال کردم که خوب است پلنگ را به یک تدبیری از سوراخ بیرون بیاورند و ما بزنیم.
نظر شما