نخست وحدتگرایی معرفتشناختی و دیگری کثرتگرایی معرفتشناختی. براساس وحدتگرایی معرفتشناختی، تعبیر علم دینی بیمعنایی آشکاری خواهد داشت. این موضع از سوی اثباتگرایان منطقی و عملگرایان اتخاذ شده است، اما کثرتگرایی معرفت شناختی حاکی از آن است که معرفت بشری، بافتی یکدست ندارد. در این کثرتگرایی، معرفت دینی نیز گوشهای از معرفت است، اما نسبت آن با معرفت علمی تباین و تغایر است. بر حسب این موضع نیز تعبیر علم دینی بیمعناست؛ زیرا امور متباین نمیتوانند وصف یکدیگر قرار گیرند.
میتوان گفت که تعبیر علم دینی در برخی از کاربردهای آن، به واقع بیمعناست و در برخی کاربردهای دیگر به ناروا، بیمعنا دانسته شده و در این موارد، دیدگاه مبنایی چنین حکمی قابل تأمل و تردید است.
در نهایت کاربردی از این تعبیر یافت میشود که مبتنی بر کثرتگرایی تداخلی در معرفتشناختی است و در این کاربرد، تعبیری معنادار است.بنابراین، علم دینی معنایی موجه دارد که نه با هویت علم ناسازگار است، نه با هویت دین. در این معنا، دین همچون معرفتی مقدم بر علم، منبع الهامی برای مفاهیم، فرضیهها، مدلها و سبک تبیین خواهد بود. هنگامی که فرضیههایی از این دست که رنگ تعلق آنها به دین آشکار است از بوته تجربه بگذرند، علم دینی خواهیم داشت.
محدود کردن نفوذ معرفت دینی در علم، به مقام کشف و باز داشتن آن از مقام داوری، متضمن پیدایی رخنهای میان دو مرحله پیشنهادی «رایشنباخ» است که ارتباط این دو مرحله را از شکلی پویا بهصورتی ایستا بدل میکند.آوردن قیدهایی پس از علم، لزوما جولانگاهی برای نسبیتگرایی مذموم یا نسبیتگرایی معرفتشناختی فراهم نمیآورد، بلکه حکایت از نوعی دیگر از نسبیت دارد که نسبیت معرفتی است و خود، خون رگهای علم است و بدون آن، وضعیت کنونی علم و تعدد نظریههای موجود در رشتههای علمی را نمیتوان دریافت.
علم دینی به هیچ وجه پدیده غریبی نیست، همه نظریههای موجود در علوم انسانی، قیدی - آشکار یا پنهان- از منبعی ناعلمی به همراه دارند. البته علم دینی درصورت تحقق، در میان مباحث علمی زمان معاصر، پدیده جدیدی خواهد بود. اگر معناداری علم دینی پذیرفته شود، نوبت سخن گفتن از درست و نادرست در علم دینی فراخواهد رسید. به سخن دیگر، کسانی که تعبیر علم دینی را معنادار تلقی میکنند، ممکن است نوع پیوند علم و دین را در علم دینی به انحای مختلف لحاظ کنند.
بحث علم دینی از سویی دیگر غیرتبرانگیز است و این جنبه از مسئله در میان دینداران آشکار میشود. به سخن دیگر، پارهای از دینداران، به انگیزه دفاع از حیثیت دین، درباب امکان وجود علوم تجربی دینی به سهولت پاسخ مثبت میدهند و این را امری ضروری میدانند که از علوم دینی مختلفی سخن به میان آورند و چنین تصور میکنند که اگر کسی وجود علوم دینی را منکر شود، تزلزلی در بنای دین پدید آورده است.
اما نه آن ستیز عام در نفی هر گونه علم دینی و نه این غیرت تام در اثبات همه انواع علوم دینی، هیچیک محققانه نیست، بلکه برخاسته از عصبیتی است که با روح علم بیگانه است. علم دینی باید به منزله یک امکان بررسی شود. تا جایی که به دستاندرکاران عرصه علم مربوط میشود، این امکان نباید، به ضرورت، چون تهدیدی برای بیرون راندن علم از مسیر مطلوبش تلقی شود، بلکه باید این احتمال نیز داده شود که فرصتی مغتنم برای بالیدن علم باشد.
همچنین تا جایی که به دستاندرکاران عرصه دین مربوط میشود، این امکان نباید، به ضرورت، چون فرصتی برای بسط و گسترش دین تلقی شود، بلکه باید این احتمال نیز در نظر باشد که سخن گفتن از علوم تجربی دینی، تهدیدی برای سلامت دین باشد. بنابراین، دست یافتن به نتیجه قابلقبولی درباره علم دینی، محتاج تأمل و اندیشهای محققانه و به دور از تعصب است.