همشهری آنلاین - روناک حسینی: در ماه می ۱۹۵۸، کمپانی پارامونت، از فیلم آلفرد هیچکاک در سینماها رونمایی کرد. فیلم هیجانانگیز و معمایی سرگیجه با بازی جیمز استوارت و کیم نواک در سی و یکمین دوره جوایز اسکار، در دو رشته کارگردانی و صداگذاری نامزد شد. نقد هالیوود ریپوتر در آن زمان را با عنوان «داستان عاشقانهای جذاب، پچیده در راز و رمز» در ادامه میخوانید:
آلفرد هیچکاک، رکورد شگفتانگیز خود در تعلیق را با فیلم سرگیجه، داستان فوقالعادهای از قتل، جنون و رازآلودگی با بازی جیمز استوارت و کیم نواک، بالاتر برده است. جدا از موفقیت بزرگ در باکسآفیس، سرگیجه فیلمی است که هیچ فیلمسازی نباید تماشای آن را از دست بدهد، اگر حتی فقط به این دلیل باشد که تکنیکهای پیشگامانه هیچکاک و همکارانش را بررسی کند.
پس از سقوط هولناک از یک ساختمان بلند، یک کارآگاه اهل سانفرانسیسکو با بازی جیمز استوارت، از فوبیای ارتفاع و حملات مکرر سرگیجه رنج میبرد. پس از بازنشستگی از نیروی پلیس، مردی ثروتمند با بازی تام هلمور، تصمیم میگیرد کارآگاه سابق پلیس، اسکاتی را برای تعقیب همسرش که اخیرا رفتارهایی عجیب از خود نشان میدهد، استخدام کند. گمان میرود که این زن دوستداشتنی عجیب و غریب، قربانی تسخیری شیطانی است و روح مادربزرگ دیوانهاش به طور دورهای در کالبد زیبای او ساکن میشود. در حین بررسی این موجود ماورایی، کارآگاه عمیقا عاشق او میشود. کارآگاه گویی نمیتواند در برابر اطاعت از آنچه زن میگوید، مقاومت کند. آنها به یک کلیسای اسپانیایی میروند، و وقتی کارآگاه با عجله به بالای برج ناقوس میرسد، ترس از ارتفاع مانع از ادامه تعقیب زن میشود. کارآگاه میبیند که زن سقوط میکند و میمیرد.
اما داستان به اینجا ختم نمیشود. مرد مملو از اندوه و احساس گناه، در جستجوی یافتن یا خلق مجدد زنی که دوستش داشته و از دست داده است، نسبت به هرچه شبیه او است، وسواس پیدا میکند. یکی پس از دیگری، او در زنان متعدد، لحظهای دورنمای معشوق را میبیند، اما وقتی نزدیکتر میشود، سرخوردگی نصیب او است. سرانجام در یک زن فروشنده معمولی با سرووضعی نامرتب، او تصویر زن رویاهای خود را میبیند.
در اینجا، هیچکاک با روایت داستانی فوقالعاده، برای تماشاگران فاش میکند که دختر مغازهدار از همان ابتدا، نقش همسر مرد ثروتمند را بازی میکرده است، و در همین حین، عاشق کارآگاهی شده که گول خورده و شاهد یک سقوط ساختگی بوده است. از اینجا به بعد، تعلیق در اینجاست که آیا دختر گناهکار میتواند محبت مرد عاشق را نسبت به خود حفظ کند، بدون اینکه اجازه دهد غرایز نهفته در او به عنوان یک کارآگاه پلیس، دوباره بیدار شود. البته که فاش کردن پایان داستان در اینجا ناعادلانه خواهد بود.
هیچکاک سه نوع داستان متمایز را در این فیلم، بدون لحظهای ناهماهنگی یا سردرگمی مخاطب برایمان تعریف میکند. قسمت اول فیلم، لحنی جذاب و ماوراءالطبیعی دارد، قسمت دوم از نقطه نظر وسواس قهرمان روایت میشود و سومی، پایان یک داستان عاشقانه و کارآگاهی است.
ارزش یک کارگردان بزرگ، به توانایی او در الهام بخشیدن به همکارانش برمیگردد؛ اینکه بتوانند از ارزشهای معمول خود بالاتر بروند و هیچکاک در انجام این کار در فیلم سرگیجه نبوغ مطلق از خود نشان میدهد. مارپیچهای متحرک در طراحی عنوان از ساول باس در همان ابتدا اثری از سرگیجه به مخاطب القا میکند. در زمینه نورهای رنگی، فیلترها و چاپ رنگی (در Technicolor) فیلمبردار رابرت بورکز مهارتی عالی نشان داده است. هیچکاک پلان به پلان، صحنههای معمولی از ترافیک سانفرانسیسکو را هم وحشتناک جلوه میدهد. سکانس ویژه کابوسهای استوارت، مو بر اندام آدمی راست میکند.
استوارت در نقش کارآگاه بهترین عملکرد دوران حرفهای خود را ارائه میدهد. او وسواس را تا حد شیدایی به تصویر میکشد، بدون اینکه ذرهای از کار کم بگذارد یا در دام اوراکت و بازی ملودراماتیک بیفتد. خانم نواک به یک بازیگر خوب تبدیل شده است، به خصوص در بخش پایانی فیلم که در آن به عنوان دختر مغازهدار عاشق ظاهر میشود. در اینجا، بدون تکیه بر زیبایی اثیری خود، او بازی بسیار خوبی ارائه داده است.
باربارا بل گدس به عنوان یک بازیگر سینما به عنوان دوست شوخطبع و دوستداشتنی استوارت ظاهر میشود. و هنری جونز از نقش خود به عنوان یک پزشک قانونی طعنهزن بسیار فراتر میرود. تام هلمور یک قاتل ساده و قابل قبول است. الن کوربی و کنستانتین شاین در نقشهای کوچک خود میدرخشند.
مهارتی که الک کاپل و ساموئل تیلور با آن فیلمنامه خود را از روی رمانی از پیر بولو و توماس نارسژاک ساختند، دو چیز را ثابت میکند: یک اینکه اگر به آن زمان بدهید (با مونتاژ و ساختهای ظریف) مخاطب هر تغییر شگفتآوری در رفتار انسان را میپذیرد. دوم اینکه معمای یک قتل میتواند بزرگترین شکل از یک درام احساسی باشد اگر به جای ریاضیات و مهندسی طرح، بر احساسات شخصیتها تمرکز کنیم.
هال پریرا و هنری بامستد، مناظر خوبی طراحی کردهاند (هم در استودیو و هم در مکانهایی در خارج شهر) و دکورهای سام کومر و فرانک مککلوی هم خوب هستند. ادیت هد یکی دیگر از شاهکارهای شخصیتپردازی در طراحی لباس خود را ارائه کرده، جورج توماسینی، تدوینگر فیلم با استفاده از اسپلایسر و موویولا به ترکیب منظمی از سه سبک تصویربرداری دست یافته و موسیقی برنارد هرمان به رهبری مویر ماتیسون، مخاطب را برای هرگونه هیجان و وحشتی آماده کرده است.
منبع: ترجمه از هالیوود ریپورتر با تغییر و تلخیص.
نظر شما