دوستان کاغذیام
این یک نامه است، یک نامه کاملاً معمولی. از یک دختر کاملاً غیرمعمولی! یک نامه از یک دختر کاغذی! میپرسی چرا کاغذی؟ برای اینکه روز و شبم در میان کاغذها میگذرد. روزها هر وقت مرا نیافتی، بدان همین دوروبرها هستم. یا اینکه جلو دکه روزنامهفروشی ایستادهام و تیترهای روزنامهها و مجلات را میخوانم یا در کتابخانه هستم. بهترین جایی که آرزو دارم زیاد بروم، خیابان انقلاب است! آخر بیشتر انتشاراتیها در این خیابانند. بهترین تفریحم همین تماشای کتاب است. بهترین کادویی که روز تولدم میگیرم، کتاب است. بهترین همدم برای تنهاییهایم دوستان کاغذیام هستند. در تنهایی، کتاب شعر میخوانم یا اینکه کاغذ برمیدارم و مینویسم. بهترین روز زندگیام، روزهایی است که مجله مورد علاقهام به دکه روزنامه فروشی میرسد و من با خوشحالی آن را میخرم. آخر میدانی، من روزنامه و مجلههای زیادی میخرم و همه را جمعآوری میکنم و حتی یک شمارهاش را جا نمیاندازم. آخر همه این کاغذها دوستان صمیمیام هستند. هر سال برای نمایشگاه کتاب لحظهشماری میکنم و هر سال سه چهار دفعه میروم. (چون آن زمان در موقعیت امتحانهای ترم دوم قرار دارم. وگرنه هر روز آنجا بودم!) یکی دیگر از چیزهایی که برایش لحظهشماری میکنم، نمایشگاه مطبوعات است. خودت که بهتر میدانی، چه ذوقی دارد دیدن آن همه دوستان کاغذی و دوستداران کاغذهای مهربان و صدالبته دیدار تو! خلاصه اینکه من با کاغذها زندگی میکنم، اما نمیدانم چرا؛ چند وقتی است که نمیدانم چرا دستم به نوشتن نمیرود. همه دلواپسیام همین است. همین که نمیتوانم بنویسم. من، دختر کاغذی، وقتی از کاغذها فاصله میگیرم، میمیرم.
دوچرخه من! تو مرا به کاغذها برگردان. میخواهم در میان کاغذها غرق شوم.
یاسمن رضائیان، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: آرزو صالحی، خبرنگار افتخاری ،تهران
خبرنگار
کلاغ سیاه از اینکه حرفهای کسی را یواشکی به دیگری میداد خوشش میآمد؛ چون فکر میکرد این کار، کار خبرنگارهاست. اما وقتی فهمید این کار خبرچینی است، دیگر از کارش پشیمان شدو تصمیم گرفت برود دفتر دوچرخه و آنجا خبرنگار واقعی شود؟
خاطره معروفنژاد، خبرنگار افتخاری از بروجرد
پاییز
گوش میکنم به صدای خشخش شکستن برگها زیر پای بچهها و صدای زنگ مدرسه.
نگاه میکنم به نارنجی و قهوهای برگها.
و نفس میکشم و مشامم را
پر میکنم از بوی کتاب، بوی خرمالو...
سارا چکنی، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری:امیر معینی، خبرنگار افتخاری ،تهران
گلها
وای چه گلهای قشنگی!
اگر من این گلها را بچینم و ببرم بگذارم توی اتاقم، اتاقم خیلی قشنگ میشود.
اگر من این گلها را بچینم و ببرم بگذارم توی اتاقم، اتاقم خوشبو میشود.
اگر من این گلها را بچینم و ببرم بگذارم توی اتاقم، دلم شاد میشود.
ولی... ولی اگر من این گلها را بچینم و ببرم بگذارم توی اتاقم، ممکن است نگهبان پارک اخراج بشود!
فرزانه فرهیراد، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری : لیلا عبدالهی، خرم آباد
بته جقهای
هرسال لباس جدیدی مد میشود؛ بته جقهای، راه راه، خال خالی. هر سال رنگ جدیدی مد میشود؛ قرمز، آبی، نارنجی، سبز و....
اما چرا هر سال رفتارهای خوب مد نمیشود؟ صداقت، مهربانی، بخشندگی، خوشاخلاقی...
نیلوفر شهسواریان، خبرنگار افتخاری از تهران