به گزارش همشهری آنلاین، یکی از ابعاد شخصیتی امام خمینی رحمه الله علیه که شاید برای خیلی از مردم هنوز غریب مانده باشد. زندگی شخصی و خانوادگی ایشان است. امام خمینی در جایگاه یک روحانی بلندپایه و مبارز سیاسی، تا زمان وفاتش علاقهای مثالزدنی به همسرشان داشتند. زندگی شخصی ایشان و تعاملاتشان با خانواده و به ویژه همسرشان نمونهای کامل برای تمام خانوادههایی است که میخواهند عشق و احترام و صمیمیت بر محیط خانهشان حاکم باشد.
- ببینید | ماجرای بوسه همسر امام خمینی بر پای ایشان
- زندگی به وقت امام | مروری کوتاه بر ۲۴ ساعت زندگی بنیانگذار انقلاب اسلامی
خوش به حال خانم که شما اینقدر دوستشان دارید
علاقه امام به همسرشان چیزی نبود که بخواهد از چشم کسی مخفی بماند. رفتار امام آنقدر پر محبت بود که هرکس به خانه ایشان رفتو آمد داشت. متوجه ارادت ایشان به همسرشان میشد. امام احساس دلتنگی برای همسرشان را به راحتی ابراز میکردند. خانم که نبود اهالی خانه میدانستند آقاهم حوصلهای ندارد. یکی از نوههای امام میگوید: یکبار خانم مسافرت رفته بود و آقا خیلی دلتنگی میکرد. وقتی آقا اخم میکرد ما به شوخی میگفتیم. اگر خانم باشد آقا میخندند. وقتی نباشد آقا ناراحت است و اخم میکند. هرچه سر به سر آقا گذاشتیم اخم ایشان باز نشد. بلاخره من گفتم:« خوش به حال خانم که شما اینقدر دوستشان دارید.» آقا گفتند: «خوش به حال من که چنین همسری دارم!»
همه میدانستند تا وقتی خانم برنگردد لبخند هم به لبهای آقا نمیآید. همین که چشم آقا به دیدن خانم روشن میشد دوباره خندههای مهربانشان جاخوش میکرد روی صورتشان. فریده مصطفوی دختر امام دراین باره خاطرهای روایت میکند که علاقه امام به همسرشان را بیشتر به تصویر میکشد: در اول ازدواجشان با خانم قرار گذاشته بودند که سالی یکبار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذراند. خودشان هم به خمین میرفتند. این برنامه همیشه بود و تا بزرگ شدن ما هم ادامه داشت. از روزی که خانم به مسافرت میرفت، اخمهای امام درهم بود تا خانم برگردد. خانم که پایش به منزل میرسید آقا با لبخند به استقبال شان میرفت و میخندید.
تو نباید بشوری؟!
آقا نمیگذاشتند خانم در خانه کار کند. مثل بعضی از مردها این را وظیفه زن نمیدانستند که در خانه کار کند. اعتقاد داشتند زن اگر خودش دلش خواست انجام دهد ولی مرد نباید دستور بدهد و مثلا بگوید شام درست کن! دختر امام میگوید:«یک بار همه نشسته بودیم و مادرم سینی غذا را در دستشان گرفتند و آوردند سر سفره. آقا گفت: «وامصیبتا فریده خانم!! خانم دارد سینی میآورد.»
خانم اگر کاری را انجام میدادند. آقا تشکر میکردند و قدردان زحمتشان بودند. اگر روزی خانم غذا را تهیه میکرد. هرچقدر هم که بد میشد کسی حق اعتراض نداشت. امام غذا را میخورد و تعریف میکرد. فریده مصطفوی یکی دیگر از دختران امام میگوید:«خانم اگر کاری را انجام میدادند. حتی اگر استکانی را جابهجا میکردند و ما نشسته بودیم. امام ناراحت میشد و به ما میگفت:«شما نشستهاید و خانم کار انجام میدهد.»
گاهی آقا خودشان آستین بالا میزدند و به خانم کمک میکردند. مثل همان روزی که خانم مهمان داشتند و آقا نگذاشتند خانم کار کند. مهمانها سرزده آمده بودند. کارها درست و آماده نبود.خانم با دستپاچگی میخواستند. شیرینی و میوهای جور کنند. آقا گفتند نه شما بروید پیش مهمانها. من انجام میدهم. آنوقت رفتند سراغ سماور و چای دم کردند و تشریفات چیدند.
حال خانم چطور است؟!
خانم میگفتند چون بچه ها شبها خیلی گریه میکردند و تا صبح بیدار میماندند.امام شبها را تقسیم میکردند. یعنی مثلا دو ساعت خودشان بیدار میماندند و از بچهها مراقبت میکردند تا خانم بخوابد. دوساعت هم امام میخوابیدند و خانم بچهها را نگه میداشتند. آقا همیشه حواسشان به خانم بود و سعی میکردند با دقتی که به احوال ایشان داشتند. مراعات حالشان را بکنند تا کوچکترین سختی ای به خانم وارد نشود. حتی روزهای آخر عمرشان هم همینطور مراقب خانم بودند و نام ایشان ورد زبانشان بوده. دختر امام میگوید:آقا هربار که چشمشان را باز میکردند. اگر قادر به صحبت کردن بودند حال خانم را میپرسیدند. میگفتیم:«خوبند بگوییم بیاید پیش شما؟!» میگفتند:« نه! خانم کمرش درد میکند. بگذارید استراحت کنند.»
من حق ندارم به ایشان امر کنم
ندیدم در طول زندگی آقا به خانم بگوید در را ببندید. بارها میشد خانم وارد اتاق میشدند و کنار آقا مینشستند اما آقا خودشان بلند میشدند و در را میبستند. یک روز به آقا گفتم خانم که وارد اتاق میشود. همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند تا خودتان آنقدر بلند نشوید! آقا گفتند:« من حق ندارم به ایشان امر کنم!» اینها را دختر امام میگوید. البته اگر پای خاطرات امام بنشینید زیاد میشنوید که ایشان اصلا در هیچ کاری به همسرشان دستور نمیدادند. جز واجبات و محرمات دین! همانطور که همسر ایشان گفته: «اوایل زندگیمان امام به من گفتند من به کار تو کاری ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش. اما آنچه از تو میخواهم این است که واجبات را انجام دهی و محرمات را ترک کنی؛یعنی گناه نکنی. هر طوری که دوست داشتم زندگی میکردم و ایشان به رفت و آمد با دوستانم یا اینکه چه وقت برم و چه وقت برگردم کاری نداشتند.» اطرافیان امام میگویند ایشان حتی به صورت خواهش هم از خانم چیزی نمیخواستند.
خانم نیامد؟
ماجرای عشق امام به همسرشان به همینجا ختم نمیشود. آقا در تمام رفتارهای روزانهشان به خانم احترام میگذاشتند و سعی میکردند احترام به ایشان را با کارهایی که میکنند یاد بقیه اعضای خانواده هم بدهند. فاطمه طباطبایی عروس امام میگوید: «مادر اگر سر سفره نمینشست، آقا لب به غذا نمیزدند. اگر همه سر سفره حاضر بودند ایشان منتظر مادر میماندند. تا اواخر عمرشان هم همینطور بودند. گاهی که دست به غذا میبردیم. نمیگفتند چرا صبر نمیکنید. میپرسیدند:«خانم نیامد؟!» آنوقت چندبار ایشان را صدا میکردند. گاهی خانم میآمد و میگفت:«آقا، من مهمان دارم باید غذا بکشم. شما بخورید. من میآیم.» این رفتار آقا در همه اثر گذاشته بود.»
آقا به فرزندانشان یاد داده بودند که اولویت با مادرشان است. اینکه با او مهربان باشند و به او احترام بگذارند از هر چیزی برای آقا پسندیدهتر بود. این را نوه امام در یکی از خاطراتشان به صراحت بیان میکند:«گاهیاوقات که برای دیدن آقا به اتاقشان وارد میشدیم از ما میپرسیدند: خانم را دیدهاید یا نه؟ اگر میگفتیم خانم را ندیدیم. میگفتند: یاعلی! خانم را ببیند بعد بیایید پیش من. یاد گرفته بودیم قبل از دیدن ایشان باید پیش خانم برویم و اول خانم را ببینیم.»
خانم بینظیر است
شاید این سوال در ذهنتان ایجاد شود که این میزان علاقه و مهر و محبت به همسر برای چه بوده؟! که آقا اینطور با همسرشان رفتار میکردند. یکی از نوههای امام این سوال را از ایشان میپرسد و میگوید:«آقا چه کنیم که شوهرمان مثل شما اینقدر به ما علاقهمند باشد؟» امام خمینی پاسخ جالبی میدهند و میگویند:«اگر شماهم اینقدر فداکاری کنید. همسرتان تا آخر همینقدر به شما علاقه خواهد داشت.» خانم وقتی به منزل امام میآیند و با ایشان ازدواج میکنند، زندگی در قم را دوست نداشتند اما هرگز این مسئله را به امام اظهار نکردند. بعدها نیز ۱۵ سال در آب و هوای گرم نجف مشکلات را تحمل کرده و همهجا همراه امام بودند. علت علاقه امام هم همین فداکاری بوده و همیشه در خانه میگفتند :«خانم بینظیر است.»
نظر شما