او به قصهای رئال پرداخت که تلنگری انسانی و شریف به یکی از معضلات بشری دارد؛ معلولیت ونقص عضو گروهی از آدمها و پذیرفته شدن آنها در جامعه آدمهای به اصطلاح عادی. موضوعی که از دیرباز مورد توجه هنر، ادبیات و سینما بوده است. از «گوژپشت نتردام» ویکتورهوگو گرفته تا «معجزهگر» آرتور پن تا «بهترین سالهای زندگی ما» ویلیام وایلر (که اتفاقاً به معلولیتهای ناشی از جنگ میپردازد) تا «مرد فیلنما» دیوید لینچ تا «رین من» برای لوینسن و تا «من سام هستم»جسی نلسن.
خود رسول ملاقلیپور نیز در یکی از اپیزودهای فیلم «نسل سوخته» نگاهی حاشیهای به مسئله معلولیت داشت. اما در فیلم «میم مثل مادر» موضوع مذکور در میان یک پیش زمینه و یک پس زمینه قوی قرار گرفته و مفهوم تازهای مییابد. پیش زمینه کاربرد سلاح شیمیایی در جنگ تحمیلی و پس زمینه عشق مادری.
ثمره ازدواج دو رزمنده سابق (یکی جنگجو به نام سهیل کاویانپور و دیگری پرستار به نام سپیده) نوزادی معلول است با اسم سعید که پدر آن را برنمیتابد و سعی در نابودیاش دارد ولی مادر به هر صورت حفظش میکند ولو به قیمت جدا شدن از همسر. پدر که اینک دیپلمات است، به سفرهای خارجیاش میپردازد و مادر کودک معلول را با همه سختی و دشواری بزرگ میکند. کودکی که هم در تنفس مشکل دارد و هم یک پایش ناقص است. اما توسط مادری که نوازنده ویلن است و در این مسیر استعدادی هم دارد، تربیت میشود و در عین نقص عضو به نوازندهای ماهر در همان سنین کودکی بدل میشود و در آسایشگاه معلولین به همراه مادرش ضمن دستگیری از انسانهایی که از اجتماع جدا افتادهاند، خواندن و نواختن به آنها میآموزد و همراهشان است...
رسول ملاقلیپور قصه فوق را با صحنههایی پر حس و حال پرداخت مینماید به طوری که در طول اثر بارها و بارها میتواند، مخاطبش را به شدت تحت تأثیر قرار دهد اگرچه در برخی لحظات به سانتیمانتالیسم هم تنه میزند. و برخلاف معمول سینمای ملاقلیپور، این بار این واقعگرایی اوست که به حس و حال اثرش کمک میکند. واقعگرایی که مثل همیشه ریشه در خاطرات و تجربیات او از سالهای جنگ تحمیلی و ایام دفاع مقدس دارد و نشان میدهد که ملاقلیپور همچنان دغدغه آن دفاع مقدس، آدمها و بازماندگانش را در سینه حفظ کرده؛ دغدغه رزمندگان شیمیایی شدهاش که هنوز در این گوشه و آن گوشه، چون شمع میسوزند و آب میشوند و متأسفانه جامعه نه تنها قدردانشان نیست که حتی چندان هم در یادش نگهشان نداشته است، دغدغه فجایع جنگ که توسط رژیم صدام و حامیان غربیاش به این کشور تحمیل شد، حامیانی که امروز سنگ حقوق بشر و مقابله با سلاحهای کشتار جمعی به سینه میزنند ولی آن روز موتور محرک جنایات جنگی صدام بودند و آتش بیار معرکهاش، تا هزاران انسان بیگناه از زن و مرد و کودک و پیر و جوان در حلبچه و سردشت و شلمچه و... با گاز خردل و امثال آن خفه شوند (به قول آنچه که در فیلم هم گفته میشود از 12 هزار نفر اهالی سردشت، 8 هزار نفرشان شیمیایی شدند). دغدغه همان آدمهای جنگ که برخیشان در فراموشی به گوشههای عزلت پناه بردند (مثل روبیک فیلم «میم مثل مادر» که از قضا یک هموطن مسیحی هم هست ولی گویا همچنان در سنگر خاموش خود زندگیاش را سپری مینماید) و بعضیها گرهگیر میز و منصب و پست شدند و آرمانهایشان را به فراموشی سپردند. (مثل سهیل کاویانپور فیلم «میم مثل مادر») و همچنین دغدغه رزمندگانی که در کسوت پرستار و امدادگر در جبههها خدمت میکردند و همچون مادری از مجروحین و زخمیها مراقبت مینمودند و حالا هم پس از آن سالهای خون و آتش در کسوت مادر به تربیت فرزند خود و در مقام معلم به پرورش فرزندان دیگر همت گماردند.
اما رسول ملاقلیپور از آن پسر بچه معلولی که به نظر نقص عضوش ناشی از فجایع جنگ تحمیلی است، به محرومیتی در جامعه میرسد که درکش برای خیلیها ثقیل مینمایاند. تصویری که ملاقلیپور از این انسانها نشان میدهد اگرچه در ابتدا کمی هراسناک است (در وحشتهای سپیده از بچه ناقصالخلقهای که هنوز متولد نشده و او را کابوسوار در گهوارهای که تهیه دیده تصور میکند) و یا در نماهای درشت اولیه از آسایشگاه معلولین، نابهنجار به تصویر میکشد ولی به تدریج آن را تلطیف کرده و به صحنههایی شریف و دلانگیز بدل میسازد، خصوصاً در دوصحنه آواز خوانی آنها که خصوصاً در صحنه دوم آن (که فصل نهایی فیلم هم هست) شاید کمتر چشمی را به اشک ننشاند. در همین لطافت و شرافت است که احساسات مادری را نمایان میسازد. سپیده (با بازی همچنان چشمگیر گلشیفته فراهانی) به عنوان مادری که پرستار شیمیایی شده سالهای دفاع مقدس هم هست، ثمره ازدواجش با یک رزمنده سابق را با چنگ و دندان پرورش میدهد و همه موجودیت انسانیاش را به عنوان یک مادر صرف او مینماید. در طول این ایثار، بارها و بارها شاهد نمایش پاکترین احساسات انسانی هستیم که به خوبی در کادر دوربین ملاقلیپور مینشیند، از جمله در صحنهای که برای تهیه داروی تزریقی پسرش (سعید) خطر حضور در دخمه قاچاقچیان دارو را به جان خریده و بعد در حالی که عوارض شیمیایی شدنش مجدداً پس از سالها بروز نموده، شاهد از بین رفتن سرنگهای حیاتی بیماری فرزندش در زیر دست و پا است، گویی شیشههای عمرش یکی یکی میشکنند و سپس برای تزریق آخرین سرنگ به پسرش، در مقابل اصرار وی ناچاراً تن به نصف کردن داروی همان یک سرنگ میدهد.
و یا در صحنه دیگری سعید را نیمهجان از وان حمام بیرون میکشد و در حال تنفس مصنوعی وی وقتی یک لحظه میماند، با تمام وجود فریاد میزند و خدا را صدا میزند.
«میم مثل مادر» میتواند نقطه عطفی در سینمای رسول ملاقلیپور باشد، چراکه در آن تقریباً از فضاهای عصبی و پرتنش آثار قبلیاش خبری نیست (مثل آن قیامت جنگی داخل سنگر فیلم «هیوا» یا شلوغکاریها و رفتار عصبی سلیمان در فیلم «قارچ سمی» و یا خودویرانگری جوخه گیر افتاده در دام دشمن در فیلم «مزرعه پدری» و حتی آسایشگاه معلولین آن مانند آسایشگاه فیلم «قارچ سمی» آزار دهنده نیست.)، پیچشهای آنچنانی در فیلمنامه و ساختار سینمایی اثر وجود ندارد (مانند فلاشبکها و فلاشفورواردهای متعدد و زمانهای تو در تو در فیلمهای «سفر به چذابه» و «هیوا» که در بسیاری اوقات تماشاگر عادی سینما را سردرگم میساخت) و حتی احساسات تماشاگر رقیقالقلب را بیپاسخ نمیگذارد (خم به ابروی سعید که حسابی تماشاگر را درگیر خودش ساخته نمیآید و به قول معروف پتانسیل احساسی تماشاگر تخلیه میشود و سپیده هم پس از مقدمه چینی بسیار به نقطه پایان میرسد).درواقع گذر ملاقلیپور از آن فضاهای قبلی او را به نگاهی شریف و حتی در مواردی تکاندهنده کشانده است، چه در مورد رزمندگان سابق، چه درباره معلولین، چه در رابطه با اقلیتهای مذهبی حاضر در دفاع مقدس و چه در خصوص مادر که هسته اساسی داستان و فیلم به نظر میآید. و شاید این نوعی نگاه مادرانه باشد که در جای جای قصه و فیلم جای گرفته است.
کارگردانی فیلم نشان از پختگی روزافزون ملاقلیپور در فیلمسازی کلاسیک امروزی دارد: حرکات دوربین، کاربرد اسلوموشن در مواقع ضروری، استفاده از نماهای درشت تأثیرگذار، بهرهگیری از میزانسهای مفهومی و... همگی به درستی در خدمت فضاسازی فیلم قرار میگیرند و کمتر نکته اضافهای در کل اثر به چشم میخورد.
و بالاخره اینکه شاید معلولیت سعید و سعیدهای دیگری که در آسایشگاه معلولین فیلم میم مثل مادر زندگی میکنند ناشی از جنگ نباشد ولی آنچنان که در صحنهای از فیلم مشاهده میکنیم و تصویر آلبوم عکسی از تأثیرات گازهای سمی بر فرزندان افراد شیمیایی شده در مقابل دوربین قرار میگیرد، برخی جنایات جنگی سالهای متمادی پس از پایان جنگ هم اثرات خود را نشان میدهد، همان طور که بعد از گذشت بیش از 60 سال از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط آمریکا، هنوز آثار آن جنایات فجیع در مردم این دو شهر هویداست.
سکانس نفس گیر ...........
ملاقلیپور در فیلم «میم مثل مادر» با کمترین حاشیه و خیلی سریع تماشاگرش را وارد ماجرای اصلی کرده، به طوریکه در همان 15 دقیقه اول مخاطب درمییابد که اصل قضیه چیست. سپس با پرداخت صحیح کاراکترها و روابط بین آنها، بخصوص در مورد ارتباط سپیده و پسرش و همچنین با سایر معلولین آسایشگاه روانی به خوبی احساسات این مخاطب را گرفتار میکند تا بتواند صحنههای پرتعلیق خود را خصوصاً در مورد به خطر افتادن مکرر سعید ارائه دهد و به راستی صحنهای که سعید در وان حمام گیر افتاده، یکی از نفسگیرترین سکانسهای آثار ملودرام سینمای ایران به شمار میآید.