در جلسهای که از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و انتشارات سوره مهر برای نقد و بررسی آرا و آثار مکتوب او برگزار شده بود، او و دکتر پارسانیا، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع)، در باب ماهیت علم، فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی و... سخن گفتند. البته در اصل، این جلسه برای بررسی 9 جلد از مجموعه آثار دکتر افروغ که از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده تشکیل شده بود و عطف به مباحثی که در این مجلدهای 9گانه بسط یافته بود، مباحث سامان یافت.
رئیس پژوهشکده علم و دین پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، اولین فردی بود که رشته سخن را بر دست گرفت و از تأملات خود سخن به میان آورد و چنین گفت: «نزدیک به دو دهه است که دوشادوش پی گرفتن مطالبات آکادمیک به دلیل نقد محور بودن نگرش خود با توجه به مبانی هستیشناسی و رویکرد روششناسی خاصی که به آن دلبستگی دارم، میکوشم مباحث و چالشهای معاصر و به روز اجتماعی ایران و در مواردی فراتر از آن، مطلب و اندیشهای در قالبهای مختلف ارائه و درمعرض داوری قرار دهم. در این آثار هم تلاش کردهام با پایبندی به دغدغهها و ظرائف علمی و نظری، پرسشهای مفهومیای طرح شود و پاسخهای محتمل با مفاهیم و زبانی نسبتاً ساده به مخاطب انتقال داده شود. در عین حال آنچه که آثار فوق را به هم پیوند میدهد، علاوه بر مسئله محور بودن و گره خوردنشان با سرنوشت و حیات روزمره اجتماعی- سیاسی، برخاسته از دلمشغولیها و حقیقتجوییهای متصور یک روشنفکر است.»
پس از سخنان کوتاه افروغ در باب آثار خود، این دکتر پارسانیا بود که در باب آرا و آثار افروغ سخن گفت؛ «نوع کارهای دکتر افروغ بهزعم من پاسخگوی فقدان نظریهپردازی مستقل برای مسائل اجتماعی- سیاسی ایران است. نظریه در حوزه علوم انسانی جزء مسائل هر جامعه محسوب میشود. هر نظریهای مبادی و مبانیای دارد که در لایههای عمیقتر معرفت و علم با فرهنگ عجین میشود. این امر که ما تصور کنیم نظریههای علمی در خلأ شکل میگیرند و از حوزه فرهنگ منفک هستند، خلط است.
در محیطهای علمی ما متاسفانه تحت تاثیر غلبه نگرش پوزیتیویستی به علم، این امر یعنی تلقی شکلگیری نظریه در خلأ وجود داشته و دارد. اما واقع امر این است که هر نظریهای که در حوزه علوم انسانی بیان میشود، چه بخواهد و چه نخواهد و ایضاً چه بداند و چه نداند، یک مبانی هستیشناختی و معرفتشناختی خاص را دارد و نمیتواند نسبت به این مبانی بیتوجه باشد، یا از آنها تغذیه نکند. یکی از فیلسوفان حلقه وین بیان کرده است که ما خیلی از گزارهها را شرح میدادیم که دقیقا آن چیزی بود که ما پیشتر آن را مهمل میدانستیم، یعنی نمیشود خارج از چارچوب آن گزارهها سخن گفت. در محیطهای علمی ما به این مسئله کم توجهی میشود و عمدتا در عرصه نظریهپردازی با بیتوجهی به این مسئله خیلی راحت نظریهها را از حوزه فرهنگی دیگری وارد عرصه عمومی کشور خود کردهایم.»
پارسانیا با بیان اینکه در حیطه علم رسمی این امر، شکل غالب نظریهها بوده است، گفت: «ما در عرصه علوم اجتماعی و سیاسی مکاتب را به طرق مختلف تقسیم بندی میکنیم. بخشی از تقسیمبندیها، جغرافیایی است؛ یعنی به رغم فرهنگ مدرن زمینههای معرفتی مشترکی دارد.آنچه که در فرانسه میگذرد با آنچه که در انگلستان میگذرد، رنگ محیط جغرافیایی فرهنگی خود را میگیرد. اما در محیطهای علمی ما فیالمثل در یک دانشکده میبینیم که همه اینها حضور دارند به تناسب اینکه اساتید با این مکاتب حشر و نشر داشتهاند! در عین حال فضای نظری و تئوریکی که متعلق به زادبوم ما باشد نه وجود دارد و نه به آن احساس نیاز میشود. به نظر من از اینحیث وجه تفاوت آقای دکتر افروغ با این وضعیت، این است که ایشان فرزند محیط خویش است و این امر از ثمرات آن چیزی است که با یک «رویکرد شهودی» قابل دسترس است. »
نگاه تمدنی به انقلاب اسلامی
دکتر پارسانیا سپس به طرح این مطلب پرداخت که نقطه قوت آثار و آرای دکتر افروغ، نگاه تمدنی به انقلاب اسلامی ایران است. او این مسئله را در تحلیل انقلاب، یک نگرش واقعبینانه برشمرد و چنین به تحلیل قضایا پرداخت: «برخی در قالب فرهنگ دیگری به انقلاب میپردازند و با نوعی شبیهسازی تاریخی به مسائل میپردازند و واکنش تمدنیای که در متن این انقلاب وجود داشته است را نمیبینند و بالطبع لغزشهای جدی تحلیلیای رخ عیان میکند. ورود به عرصه جامعهشناسی سیاسی با نگاه همدلانه به جامعه اسلامی ایران نکته مهم دیگری است که در آرای آقای افروغ وجود دارد.
مشکل رشته علوم سیاسی در ایران از این نظر بسیار جدی است. البته ما باید از تجربه دانش سیاسی جهان و تلاش فکری اندیشمندان و تئوریپردازان سیاسی در جهان معاصر خود و در جهان گذشته مطلع باشیم، اما سیر در تئوریهایی که برای حل بخشی از مسائل تاریخی در بخشی از جهان شکل گرفته است و آنها را به عنوان علم محض و فراگیر منتقل کردن و در چارچوب آن مفاهیم به تحلیل مسائل اجتماعی پرداختن یک مصیبت شایع در دانش سیاسی جامعه ماست. کافی است که نگاهی به کتابهایی که در حوزه جامعهشناسی سیاسی ایران، نوشته شده است، بیندازیم تا به درک این مهم نائل شویم.»
عماد افروغ پس از سخنان پارسانیا به شرح و بسط ایدههای خود در باب مسائل مختلف تئوریک پرداخت. او گفت:« من همیشه سعی کردهام که تأملات فلسفی داشته باشم. در همین راستا، با حوزه روششناسی و شناختشناسی مواجه شدم. من معتقدم که این مباحث همواره فضل تقدمی نسبت به مسائل دیگر دارند؛ هیچ معرفتشناسی ادعای این را ندارد که ابتنای بر یکسری پیشفرضها ندارد. حتی پوزیتیویستها هم نمیتوانند بگویند که ما از مشاهده آغاز میکنیم.
اینکه چرا از مشاهده باید آغاز کرد، خودش یک پیشفرض است. در تأملات فلسفی بنده، هم نقادی نسبت به پوزیتیویسم وجود دارد و هم به هرمنوتیک که فقط در فهم و تفسیر درجا میزنند و به تبیین نمیرسند. بنابراین به «رئالیسم انتقادی» رسیدم و کتاب «روش در علوم اجتماعی، رویکردی رئالیستی» اثر آندرو سایر را ترجمه کردم. پیشفرض اصلی من این است؛ شرایط اجتماعی و فرهنگی و تاریخی تولید معرفت، بر محتوای معرفت اثر میگذارد.این امر بحث کلیدی است. در عین حال تعریف خاصی از علیت نضج میگیرد که در آن، علیت قابلیت تقلیل به روابط قابل مشاهده و انضمامی بین پدیدهها را کسب نمیکند. چهبسا پدیدههایی که میتوانستند به وجود آیند، اما به وجود نمیآیند.»
افروغ افزود: « بنابراین علیت به سازوکارهای درونی اطلاق میشود. رئالیستها به ربط مستقیم میان ایده و عمل اعتقاد دارند و میگویند در پس هر واقعیتی یک ایدهای است و ایده غلط میتواند عمل و واقعیت غلط را رقم بزند.
بنده در باب اینکه علیت به معنای خاص در نظر گرفته شود و ضرورت برای پدیدهها در نظر گرفته شود و شرایط تاریخی و فرهنگی هم در نظر آید، دریچهای را روبه خود گشوده دیدم. بر همین اساس فیالمثل در باب انقلاب اسلامی من احساس کردم که تئوریهای جامعهشناسی نمیتوانند آن «عامل علی» و آن عاملی که فقط با واکاوی فلسفی به دست میآید را تحلیل کند. چون فقط به عنوامل انضمامی ارجاع میدهند. من تلاش کردم که بدانم که آرای امام(ره) به عنوان نظریهپردازی که تصریح میکنند این انقلاب، انقلابی «الهی» است، با این تئوریها قابل تبیین است؛ من احساس کردم که میتوانم با رئالیسم انتقادی به درک عامل علی و پنهانی این انقلاب دست پیدا کنم. سالها تأمل کردم و دریافتم که در پس اندیشه امام یک «کلگرایی توحیدی» نهفته است که هر سنخ ثنویتی را کنار میزند؛ ثنویت میان دین و سیاست، ثنویت دنیا و آخرت و ثنویت فرد و جامعه.»
افروغ سپس به مسائلی ملموس در باب نظام آموزش ایران پرداخت؛ «در نظام آموزشی ایران بدون توجه به پتانسیلهای محیطی و شرایط زیستجهانی به توسعه علمی، آن هم با نگاه خاص و کمی و سطحی پرداخته میشود؛ بنابراین هیچ نیازی برآورده نشده است و تنها شکافهای عدیده و عمقیای بین ساختار شغلی و نظام آموزشی پدید میآید.
من متاسفم که این نگرشهای عمیقی که امروز در دنیا نسبت به علم وجود دارد، که به شرایط محیطی و تاریخی و حتی متافیزیکی خاص وجود دارد، در کشور ما نادیده گرفته میشود و به یک فرمالیسم و شکلگرایی افراطی توجه نشان داده میشود. ما همواره گفتهایم اگر قصد این است که کشور از لحاظ علمی رشد کند، چرا شاخصها کیفی و محتوای تعیین نمیشود؟ چرا مقاله ارزیابی نشود و چرا «مجله» ارزیابی میشود؟ اگر اصالت با محتوا است، فرضا مقالهای که تا به حال چاپ نشده یا در یک روزنامه چاپ شده است باید بررسی شود. در دانشگاه صنعتی شریف، من راهنمای یک رساله دکتری بودم که بررسی میکرد چه نسبتی است میان گردانندگان یک نشریه ISI و میزان مقالاتی که توسط آنها به چاپ رسیده است؛ نتیجه این بود که مشخص است آقایان تا به حال مقالهای نداشتهاند، اما به محض تصدی مجلهها، مقالات خود را به کرات به چاپ رساندهاند!»