البته مسلماً یک سری از عوامل بازدارنده خارجی هم وجود دارند که در صورت فعال شدن عوامل بازدارنده درونی، قدرتی دو چندان پیدا میکنند.
یعنی چی؟ یعنی اینکه، مثلاً، وقتی جلوبندی ماشین خراب باشه، شاید توی خیابانهای معمولی با آسفالت مناسب مشکلی ایجاد نکنه و بتونیم حالا حالا باهاش سرکنیم، اما وقتی این ماشین تو مسیری پر از دستاندازهای ناهنجار بیافته، اینجاست که عوامل بازدارنده محیطی میتونند عوامل بازدارنده درونی را تقویت کنند و مسلماً جلوی حرکت طبیعی ماشین را خواهند گرفت.
مثل زندگی اجتماعی ما، فردی که از اعتماد به نفس خوبی برخوردار نیست در محیط امن خانواده شاید کمتر متوجه ضعف عدم اعتماد به نفس خودش بشه، اما بیشک شما هم تجربه کردید، با پا گذاشتن به مدرسه یا محیط کار به ویژه در محیطهای رقابتی که بسیاری از ارزشهای اخلاقی سبک گرفته میشدند، آنجاست که ضعف اعتماد به نفس ما شدت گرفته و دردسرهایی هم برایمان ایجاد خواهد کرد.
بله اینها مثالهای مختصری از اتفاقات همسفری با وسائل نقلیه روزمره ماست که شاید در روز بارها و بارها مستقیم و غیرمستقیم با آن درگیر هستیم، یا حتی زندگی میکنیم و جزئی از ما شدهاند. خوب اگر نیمنگاهی به وسائل نقلیهمان بیندازیم شاید بهتر بتونیم خودمونو بشناسیم و جلوی ریپ زدنهامونو بگیریم!
و اما بریم سراغ ماشین درون خودمان؟ آیا تا حالا نیمنگاهی با تأمل به افکار، احساسات، رفتار، کنشها و واکنشهای خودمون انداختیم:
* شده جایی ریپ بزنیم
* یا دائم خاموش کنیم
* تو سر بالاییها نکشیم
* تو سرپائینیها ترمز نگه ندرایم
* روزهای بارانی برف پاک کن مون خوب کار نکنه
* چراغهامون یک درمیان نیمسوز شده باشند
* لاستیکهامون باد دزدی پیدا کنند
*زود به زود داغ کنیم و جوش بیاریم
* دندههامون به سختی و با صدای دلخراش جا برود
* به روغنسوزی یا هزینههای سرسامآور گرفتار شویم
* آئینههامون خوب تنظیم نشده باشن و پشت سر و گذشتهمون را خوب نبینیم و از کنار اطرافیانمان غافل بگذریم
* آئینههای بغل را از دست بدیم و بیخبر از طرفین، مسیر زندگی را تو ابهام و شک و ترس طی کنیم
* شیشه نگاهمون کثیف و خاکی باشه و نشه چشمانداز جلو را به خوبی دید و مسیر را درست رفت
* برف پاک کن چشامون درست شیشه نگاهمون را پاک نکنه
* تو صندوق عقب آن قدر بار بگذاریم که کاپوت عقب باز بمونه و نتونیم عقب یا گذشتههامونو خوب ببینیم و از ترس پیشامدهای پشت سر هوشیاری جلو را از دست بدیم
* بیش از ظرفیت ماشین و خودمون بار سوارش کنیم، طوری که از هر طرف ماشین زندگیمون یک چیزی آویزان و سرگردون باشه
* درهای ماشین یا دستهامون به هیکلمون خوب چفت نشند و دستامون کج باشند و هر حرکت ناموزونی را انجام بدند،
* روغن ماشین دائم کم بشه و حواسمون بهش نباشه و به معنایی سوء تغذیه پیدا کنیم
* چرخ و فرمونمون بالانس نباشن و تو مسیر دائم کج بریم و با فشار و انرژی زیادی خودمونو تو مسیر نگه داریم
* انگیزه و میزان گاز دادنهای ماشین زندگیمون بشه میزان سرعت ماشین بغلی که یا میریم تا روشو کم کنیم یا با دلخوری و بعد از کلی چراغ زدنهای اون میکشیم کنار و تا مدتها به این، جا ماندن فکر کنیم.
میبینید چقدر از ماشین یا این تن خسته خود غافل شدیم. شاید از صبح تا شب فقط به بزکش میرسیم، رینگ عوض میکنیم، رنگ چراغهامونو از حالت استاندارد خارج میکنیم، بوقمونو فانتزی میکنیم و هزار تا چیز دیگر را دائم به صورت غیرمتعارف تغییر میدیم، تا میان آن همه ماشین یا آدم تک باشیم؛ اما
* شده بعد از مدتها بعد از آن همه ریپ زدن و برق دزدی بالاخره تصمیم بگیریم و این تن و روح صدمه دیده را پیش کارشناس و طبیب ببریم.
* شده یک بار هم بریم پیش یک کارشناس و تفاوت خودمونو با مدلهای جدیدتر و کاملتر یعنی نخبگان یا محققین جویا بشیم، بپرسیم یا حتی فقط یک بار آنها را ملاقات کنیم.
* شده چند وقت یکبار بدون هیچ دلیلی فقط از سر پیشگیری بریم سراغ اهل فن، و روح و جسم این تن خسته را به درمان بگذاریم.
* شده تا وقتی که ماشین نداریم، یا فرصت بعضی مراحل زندگی هنوز جور نشده، از غصه حتی امکان پیادهروی یا یک زندگی معمولی را هم از خودمون دریغ کنیم.
* شده یک وقتهایی آنقدر از خودمون غافل بشیم که اصلاً ندونیم چهمونه و فقط یک لحظه ببینیم که دیگه روشن نمیشیم و راه نمیریم، یا به قول معروف دل و رمق زندگی کردن نداریم، بعد با خواهش و التماس از آدمهای دور و برمون بخواهیم که قدری هولمون بدند یا به قول امروزیها بهمون انرژی مثبت بدند.
البته بعضی وقتها با یکی دو هول یا جمله مثبت دوست و آشنا و حتی غریبهها راه میافتیم و بعضی وقتها هم اصلاً تکان نمیخوریم و آخرش هم کنار جاده پارک میکنیم تا استاد اهل فن بیاد و ما رو راه بیندازه.
* شده تو مسیر زندگی یا اتوبان و خیابان، اختیار مسیر را بسپاریم به آدمهای بیرون یا داخل ماشین و چراغ راهنمای راست و چپ آنها یا اشارههای داخلیشون تعیین کننده مسیر ما بشه.
* شده وقتی به یک سواره یا رهرو دیگه برسیم و دائم بهش بگیم، خوش به حالت، مال تو بهتره، مال من بد، و خودمونو با دست خودمون سرکوفت کنیم.
* شده از جایگاه خودکمبینی، زندگی یا ماشینمون دیگه برامون بیارزش بشه و هیچ کنترل و مراقبتی از آن نکنیم و غافلانه فرصت بدیم تا افراد ناپاک و سودجوی محیط بهش دست درازی کنند. بعد هم یک حس قربانی و مظلومیت بشه شیرینی روز و شبمون.
* شده وقتی از روی رفاقت، ماشین یا بخشی از زندگیمونو در اختیار کسی بذاریم، دائم حساب و کتاب کنیم و ارتفاع توقعات را تا کهکشانها بالا ببریم.
* شده وقتی فرصتی پیش آمده و ماشینمون 2 مدل بالا رفت یا زندگیمون رنگ و لعابی پیدا کرد، زود بریم سراغ آدمها و شروع کنیم به فخرفروشی.
* شده وقتی ماشین زندگیمونو بزنیم به کسی یا جایی و از قیافه بیندازیم، بعد هم بریم یه گوشه پارکینگ یا تو حاشیه و از ترس حرف و حدیث مردم تا مدتها فرصت اطلاع یا زندگی دوباره رو از خودمون بگیریم.
* شده سیر طبیعی ترکیب و مدل ماشین یا زندگیمونو فقط به این بهانه مخدوش کنیم که یک تنوع و دلخوشی ایجاد کنیم و بعد همین تمایز بشه اسباب دردسر و مزاحمتها.
* شده هنگام پارک ماشین یا استقرار زندگی طوری مخصوصاً قرار بگیریم که جای بیشتری رو به خودمون اختصاص بدهیم. البته به این بهانه که راحت باشیم، راحت بریم و راحت بیاییم و جای دیگران رو به عمد تنگ کنیم.
* شده وقت راه افتادن و حرکت کردن سهواً یا بیتفاوت یا خدای نکرده برای صاف کردن حسابهای گذشته طوری رد شیم که به وسیله یا زندگی دیگران خط بیندازیم و از همه بدتر پشت سرمونو هم نگاه نکنیم.
* شده تومسیر زندگی غافل و شتابان چنان رد شیم که کسی رو زیر چرخهای ماشین زندگیمون له کنیم، بعد هم بترسیم و فرار کنیم و تا آخر عمر کابوس ببینیم و عذاب وجدان داشته باشیم.
* وای از روزی که ناشکری کنیم و از خودمون بدمون بیاد و نگاهمون حریصانه و تو چشم هم چشمی و یک وقتها ناپاک بره سراغ ماشین یا ببخشید زندگی آدمهای دیگه و به اصطلاح ماشین خودمونو، یعنی زندگی خودمونو دوست نداشته باشیم و مرغ همسایه غاز بشه برامون.
واقعاً با این همه غفلت نسبت به خودمون، یا ماشین زندگیمون چطور انتظار یک مسافرت یا طی طریق خوب و امن و با لذت را داریم.
چه خوب بود دور از هرگونه مقایسه و چشم همچشمی، بدون هیچ نگاه خیرهای به کمبودها و تاریکیها، با تکیه به همون نقاط قوت هر چند کم و همون یه ذره سوسوی سرنوشت، پاهامونو محکم روی زمین میذاشتیم و به خودمون قوت قلب میدادیم که روی پای خودمون ایستادیم و با هر دو دوستمون فرمون زندگیرو محکم میچسبیدیم و نمیذاشتیم هیچ اهل و نااهلی لغزشی برای ما ایجاد کند.
با نگاهی مصمم و کنجکاو و تیزبین به بلندای افق چشم میدوختیم و مصمم و استوار پا رو روی پدال گاز میفشردیم و با دستان مصمم خود، دنده زندگی رو بسته به نوع مسیر و شتاب لازمه تطبیق میدادیم، کنترل میکردیم و با سرعتی مطمئن خودمونو و آنهایی رو که بهشون اعتماد کردیم و دوستشون داریم و با آرامش و سرخوش به سرمنزل مقصود برسونیم.