با این حال، گاهی اوقات از وجهی اخلاقی، انتقاداتی به سنجشگرانهاندیشی وارد میشود؛ انتقاداتی از این دست که شناساندن مغالطهها و نیرنگهای زبانی و استدلالی، به رواج آنها مدد میرساند و در واقع وجهی از بدآموزی را در این عرصه گسترش میدهد. مطلب حاضر میکوشد تا با طرح این انتقاد اخلاقی درصدد پاسخگویی به آن برآید.
دو ایراد شبهاخلاقی به رواج سنجشگرانهاندیشی وارد شده است؛ نخست آنکه گفته میشود آشناکردن افراد با سنجشگرانهاندیشی بسیاری از کسانی را که با مغالطهها و نیرنگهای گوناگون در سخنگفتن و استدلالکردن آشنایی ندارند، با این مغالطهها و نیرنگها آشنا میکند و بدین ترتیب به نحوی باعث رواج آنها میشود.
اکنون ببینیم که آیا این ایراد بجا و منصفانه است یانه! بهنظر میرسد که پیشفرض مطرحکنندگان ایراد ذکرشده این است که خواندن کتابهای سنجشگرانهاندیشی، تنها راه یا دستکم مؤثرترین راه آموختن ترفندهای خطابی و مغالطههاست اما باید به این امر توجه کرد که کسانی که روحیه فریبکاری دارند معمولا بدون آموزش و بهطور خودجوش و غالبا حتی بهطور ناخودآگاه، روشهای مغالطهکردن و فریبکاری را یاد میگیرند و بیشتر آنها شاید هیچگاه با الفاظی که برای این مغالطهها و فریبکاریها به کار میروند آشنا نمیشوند. چهبسا برخی از سیاستمداران یا روزنامه نگارانی که یک عمر از طریق ارائه اطلاعات ناقص مردم را فریب دادهاند اما حتی یک بار نام «توریهگویی» را نشنیدهاند. بنابر این میتوان گفت کسانی که نیاز به نیرنگزنی در زندگیشان وجود داشته باشد و اهل فریبدادن و گمراه کردن دیگران باشند، معطل نمیمانند تا کتابی در این زمینه بخوانند و سپس با استفاده از مطالبی که از کتاب آموختهاند کار خود را پیش ببرند. بنابراین بعید است که مطالعه کتابهای سنجشگرانهاندیشی چیزی به توانایی اینگونه افراد اضافه کند.
واقعیت این است که رواج سنجشگرانهاندیشی و آشناکردن هرچه بیشتر عموم مردم با مغالطهها و نیرنگها سلاح اصلی فریبکاران را از آنها میگیرد و آن سلاح چیزی نیست جز جهل عمومی نسبت به مغالطهها و نیرنگها. حقههایی که فریبکاران از آنها استفاده میکنند، زمانی کارآمد هستند که فقط برای آنها شناختهشده باشند وگرنه حقهای که برای همه شناخته شده باشد، دیگر حقه نیست. بنابراین سادهترین و در عین حال مؤثرترین راه برای مبارزه با نیرنگ، شناساندن آن به همگان است و این دقیقا همان کاری است که سنجشگرانهاندیشی انجام میدهد؛ یعنی آشنایی با ترفندهای خطابی، مغالطهها را از انحصار عدهای خاص خارج میکند.
سنجشگرانهاندیشی علاوه بر نامگذاری نیرنگها کارهای دیگری نیز انجام میدهد و بهعنوان مثال ایرادهای مغالطات و اینکه چرا مغالطهاند را نشان میدهد، اما اگر هیچ کار دیگری جز نامگذاری گامهای انحرافی انجام نمیداد باز هم میتوانستیم بگوییم که گام بزرگی برداشته است، زیرا با نامگذاری گامهای انحرافی آنها را نشاندار میکند و با این کار اشاره به آنها را آسان میکند و همین امر، قدم اساسی در شناساندن همگانی آنهاست.
ایراد شبهاخلاقی دومی نیز به رواج سنجشگرانهاندیشی وارد شده است؛ میگویند سنجشگرانهاندیشی افراد را عیبجو و ملانقطی بارمیآورد. حتما دیدهاید کسانی را که خودشان شلختهاندیشی و شلختهگویی را به اوج رساندهاند و در عین حال هیچ نقد و پیشنهاد اصلاحی را در مورد خودشان نمیپذیرند اما استعداد حیرتانگیزی در خردهگیری و عیبجویی از دیگران دارند. برای اینگونه افراد معمولا اندکی دانش کافی است تا یک مکانیسم روانی در درونشان فعال شود.
کارکرد این مکانیسم این است که ارزشداوری منفی در مورد دیگران و پایینتر دیدن آنها را برای شخص آسان میکند و از این طریق به او اجازه میدهد که خود را بالاتر از دیگران ببیند و آسودگی روانی کاذبی برایش به ارمغان میآورد. البته این بلیه، یعنی دانستن و فهمیدن چیزی قبل از کسب ظرفیت آن، ممکن است گریبانگیر افراد زیادی شود و شاید بتوان پذیرفت که توقفی کوتاه در این مرحله برای کسانی که قدم در راه رسیدن به فهمی فراعرفی گذاشتهاند، بدون ایراد است اما سخن درباره کسانی است که مدتی طولانی و شاید تا پایان عمر در این مرحله میمانند. اینگونه افراد شنوندگان خوبی نیستند و معمولا در اولین فرصت بهانهای پیدا میکنند تا قضاوتی منفی در مورد گوینده انجام دهند و بهخودشان زحمت نمیدهند که ادامه سخنان طرف مقابل را گوش دهند.
بهعنوان مثال ممکن است گوینده در حال تبیین پدیده یا رویدادی باشد. در اینجا شخص شبهسنجشگر که با مفهوم تبیینهای بدیل آشنایی دارد ممکن است در همان ابتدای سخن دست به قضاوت زده و بگوید که گوینده، تبیینهای بهتری را نادیده گرفته است؛ حال آنکه اگر قدری صبر و تامل پیشه کند شاید گوینده بتواند برتری تبیین خودش را نشان دهد. چهبسا عرضهکننده تبیین حتی تبیینهایی را که مورد نظر شنونده شبهسنجشگر هستند ذکر کند و دقیقا بیان کند که چرا تبیینی که ارائه کرده از تبیینهای مورد نظر او برتر است.
حالت بدتر وقتی پیش میآید که قضاوت منفی به زبان نمیآید و شنونده در حالی که قضاوت منفی نهاییاش را انجام داده به خاطر محافظهکاری یا به خاطر اینکه به زعم خودش، میخواهد به طرف مقابل احترام بگذارد یا او را نرنجاند، سکوت میکند یا حتی با حرکت سر نظر او را تایید میکند، درصورتی که اگر نظرش را بیان کند دستکم این امکان را به طرف مقابل میدهد که به نفع نظر خودش بیشتر و دقیقتر (یا اگر شنونده دیرفهم است، سادهتر) استدلال کند.
مثالی دیگر: فرض کنید دوستتان مشغول استدلال درباره عدمکفایت آقای الف برای تصدی مقام ب است و اشاره به برخی ویژگیهای شخصیتی آقای الف بخش عمده استدلال او را تشکیل میدهد.
در اینجا اگر شما بهکلی با سنجشگرانهاندیشی بیگانه باشید ممکن است استدلال او را نسنجیده قبول کنید و اگر یک سنجشگرانه اندیش ورزیده باشید بررسی میکنید تا ببینید که آیا ویژگیهای شخصیتی ذکرشده میتوانند ربطی به کفایت یا عدمکفایت برای تصدی مقام ب داشته باشند یا نه. اما اگر شبهسنجشگر باشید و آشنایی نادقیقی با مفهوم گام شخصبنیاد داشته باشید، شاید به محض اینکه ببینید مبنای استدلال دوستتان ویژگیهای شخصیتی آقای الف است با او مخالفت میکنید، در حالی که ممکن است ویژگیهای ذکرشده واقعا به کفایت یا عدمکفایت آقای الف ربط داشته باشند.مثال آخر مربوط به مقوله ابهام و دشوارگویی است. وضوح و پرهیز از دشوارگویی، در سنجشگرانهاندیشی از اهمیت خاصی برخوردارند. این جمله معروف جان سرل که«اگر نمیتوانی مطلبی را واضح بگویی، خودت هم آن را نفهمیدهای» در واقع یکی از شعارهای اصلی سنجشگرانهاندیشان است.
تاکید بر وضوح و تبدیلکردن آن به یک ارزش، دستکم دو فایده دارد؛ نخست اینکه باعث میشود خوانندگان و شنوندگان نظرات گوناگون بتوانند با صرف وقت و انرژی کمتری از سخنان و مطالب استفاده کنند. در واقع به جای اینکه یک نفر بر خود آسان بگیرد و دست خود را در شلختهگویی و شلختهنویسی باز بگذارد و در عوض هزاران نفر برای فهم گفتهها و نوشتههای او به زحمت بیفتند، یک نفر زحمت واضحگویی را بر خود هموار میکند تا هزاران نفر دیگر با رنج کمتری از حاصل کار او استفاده کنند. فایده دوم تاکید بر وضوح، این است که سخنان و نظرات بیارزش نمیتوانند خود را در پس نقاب ابهام پنهان کنند.
نکتهای که برخی شبهسنجشگران نادیده میگیرند این است که وضوح امری نسبی است و وضوح، کامل، یک آرمان است؛ آرمانی که شاید نتوان بدان دست یافت. میتوانیم از نویسندگان و گویندگان انتظار داشته باشیم که واضح بگویند و واضح بنویسند اما باید در نظر داشته باشیم که بسیاری اوقات- خصوصا زمانی که یک حوزه معرفتی هنوز در دوران کودکیاش به سر میبرد- وضوح کامل امری ناممکن است و تحمل ابهام، برای رشددادن آن حوزه معرفتی، امری اجتنابناپذیر است.
در اینگونه مواقع حداکثر انتظاری که میتوان داشت این است که شخص، اندکی از ابهام موضوع بکاهد و به ابهام موضوعات و مطالب نیفزاید و نهایت سعی خود را انجام دهد تا از کوششهای دیگران برای وضوحبخشی به مفاهیم استفاده کند، نه اینکه بهدلیل سهل انگاری و تنبلی، خود را از این کار معاف کند و آنگاه به روشهای مختلف بکوشد ضعف خود را در پس پرده ابهام مخفی کند (پردهپوشی).
کاری که برخی شبهسنجشگران انجام میدهند این است که هیچگونه ابهامی را برنمیتابند، غافل از اینکه گاهی اوقات، تحمل ابهام میتواند یک ارزش باشد و یک سخن یا مطلب با وجود برخی ابهامها همچنان میتواند مفید باشد یا دستکم زمینه را برای پژوهشهای واضحتر بعدی آماده کند.
اگر دقت کرده باشید در هر سه مثالی که ذکر کردم پادزهر تاثیرات منفیای که سنجشگرانهاندیشی میتواند داشته باشد در خود سنجشگرانهاندیشی وجود دارد و یکی از کارآمدترین این پادزهرها اصل حمل به احسن است که درست در نقطه مقابل خردهگیری و عیبجویی قرار دارد. بنابراین یک سنجشگرانهاندیش ورزیده و واقعی هرگز فردی خردهگیر و عیبجو و ملانقطی نخواهد شد.