طبیعی است که بخش عمدهای از موفقیت و اعتبار یک جشنواره در جذابیتهای آن است که با گنجاندن بخش ویژه در جشنواره موسیقی میتوان بر قابلیتهای جذاب آن افزود. امسال محمدرضا لطفی با گروه همنوازان شیدا و گروه بانوان شیدا در این بخش حضور دارد.
پرسش اینجاست که وجود یک تفکر مناسبتگرا باعث چنین اتفاقی شده است یا ضرورت فرهنگی و هنری ایجاب میکند که این کنسرتها برگزار شود. حقیقت اینجاست که باید فراتر از این پرسش اندیشه کرد و در این رهگذر اجرای دو رپرتوار ماندگار را یک یادآوری نیک تلقی کرد؛ یادآوری روزگار سپری شده مردمان سالخورده.
حالا دیگر چاووش یک الگوی «انگار» ابدی برای موسیقی ایرانی است که هنوز پس از 30سال میتوان ردپای انگارههای آن تفکر را در موسیقی ایرانی دید. نکته دیگری که در این مقدمه لازم است گفته شود وجه نوستالژیک و ریتم نهان و آشکار مجموعه چاووش است که بدون شک اجرای آن میتواند در ایام رکود و رخوت موسیقی ایران حال و شور و وجد تازهای به موسیقی ایرانی ببخشد؛ فقط امیدواریم اجرای مجدد این دو اثر با قوت و قدرت انجام بگیرد. ما به نوستالژی و ریتم و امید در موسیقی نیازمندیم.
- رفتن سراغ آثار قدیمی(چاووش6و8) و اجرای آن پس از 30سال یک ضرورت اجتماعی بود یا یک ضرورت موسیقایی؟
هربار که دست به ساز میبرم، در حالت خاصی هستم و طبیعی است که دوست ندارم آن حالت را مجددا تکرار کنم؛ به همین دلیل کارهای قبلی خودم را نمیشنوم. میخواهم ببینم آیا ذوق و قریحهام هنوز روی صحنه کار میکند یا نه. در مورد کارهای ساختهشده، داستان فرق میکند. خودم ترجیح نمیدادم که مثلا در مجموعه چاووش «به یاد عارف» را دوباره اجرا کنم. اگر دیگران بخواهند این کار را بکنند من کمکشان میکنم اما برایم سخت است که خودم دوباره سراغ چنین آثاری بروم؛ علت سختیاش هم این است که من را به دورهای خاص میبرد که در آن حرمان هست، رنج هست، شادی هست و خیلی چیزهای دیگر.
هرکدام از کارهای من داستان و حکایتی دارد که با رفتن دوباره به سمت آنها، ماجرا یا ماجراهایشان برای من زنده میشود. درمورد چاووش6 و چاووش 8 باید بگویم که اینها سرود نیستند بلکه موسیقی ایرانی محسوب میشوند من با ابداع یک فرم خاص توانستم مردمی را که دوست نداشتند ساز و آواز ایرانی گوش بدهند، دوباره دعوت کنم تا آن را باور کنند و به سمت آن بردند. نکته قابل توجه در این فرم، ریشهداشتن در موسیقی ایرانی است. در واقع تلاش کردم که در رهگذر تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، موسیقی ایرانی به دست فراموشی سپرده نشود.
- آیا هنوز هم بر این عقیده هستید که در فرم موسیقی ایرانی باید تجدیدنظرهایی شود؟
صددرصد. الان هم عقیده دارم باید فرمهایی برای موسیقی سازی و موسیقی آوازی ایرانی به وجود بیاید که بعضی از بچههای دورهافتاده از موسیقی ایرانی بتوانند دوباره موسیقی ایرانی را با علاقه فراوان گوش بدهند. اجرای این دو چاووش برای نسلی که در آن سالها حضور نداشتند، میتواند تداعیگر دورهای باشد که آن را لمس نکردهاند. حال موسیقی وسیلهای است که آنها را با یک مقطع از تاریخ پیوند میزند. دلیل دیگر نفس جشنواره است که من را به اجرای این دو اثر ترغیب کرد. به هر حال ارتباطی بین این کارها و بهمنماه وجود دارد که این فستیوال به خاطر اتفاقهای این ماه در سال 57 برپا میشود.
- با این وجود برگزاری این کنسرت یک اتفاق مناسبتی به نظر میرسد؟
نه، به هیچوجه. درست در چنین روزهایی در سال 57 انقلاب به بهمنماه خودش نزدیکتر میشد و شور و هیجان و التهاب خاصی میان مردم به چشم میخورد که این موسیقی هم بخشی از آن زندگی بود. حالا وقتی 30سال بعد در همان روزها شما به این موسیقی گوش میدهید، موسیقی، شما را به آن فضا میبرد. اگر در غیر این صورت بود، میتوانستم یک کنسرت تکنوازی در این جشنواره داشته باشم چون آنها که تعیین نمیکنند من چه چیزی اجرا کنم و با چه برنامهای روی صحنه بروم؛ این خواست خودم بود. برنامههای هنری دیگری نیز در همین ایام و دهه برگزار میشود که سوژهها و موضوعاتش هیچ ربطی به انقلاب ندارد؛ به خصوص که جایگاه چاووشها باعث شده بارها شاگردان و دوستان و علاقهمندان از من بخواهند که آنها را اجرا کنیم. بالاخره وقتی یک نفر زیر چنین فشارهایی قرار دارد. پس چه بهتر کاری میکند تا وقتی خودش زنده است، این اتفاق بیفتد و اثر آنچنان که دلخواهش است، اجرا شود؛ تا اینکه گروههایی بخواهند بعد از نبودن شما این کار را بکنند.
- طبیعی است که وقتی یک اثر خلق میشود، اتمسفری هم با خودش به وجود میآورد که برای مخاطبان آن فضا همیشگی است؛ اجرای مجدد یک اثر همیشه میتواند این نگرانی را به وجود بیاورد که آن اتمسفر و ذهنیتها به هم بریزد و باعث پس زدن مخاطب شود!
نه، اصلا نگران نیستم. ما باید این جرات را پیدا کنیم که بتوانیم در مواقع درست، دست به این قبیل کارها بزنیم چون اگر چنین باشد ما نمیبایست مرغ سحر را هم اجرا میکردیم.
مرغ سحر با صدای قمر و تار نی داوود به وجود آمده و به قول شما اتمسفری هم داشته است. اما آیا کس دیگری یا افراد دیگری نباید آن را دوباره اجرا کنند؟ همین تصنیف را من اجرا کردهام با خانم اخوان، بعدش آقای گلچین خوانده و بعد آقای شجریان در کنسرتهایش دارد آن را مرتب اجرا میکند اما میبینید که هنوز هم که هنوز است تمام اقشار جامعه گرایش زیادی به شنیدن این تصنیف دارند. این است که من فکر میکنم نباید زیاد نگران این موضوع باشیم که آیا اجرای دوباره یا چند باره یک اثر میتواند ذهنیت مردم را نسبت به آن خراب کند! ما سعی میکنیم مثل هر کنسرت دیگری آن شور وحال را از خود به مخاطب منتقل کنیم. نکته دیگر که شاید از محاسن یک اجرای مجدد باشد این است که امکان دارد حال و هوای افراد جدید بتواند چیزی هم به مجموعه قبلی اضافه کند.
- بیشک چاووش تاثیرگذارترین جریان موسیقی معاصر بوده است تا جایی که هنوز پس از این همه سال به عنوان یک پارادایم مورد توجه موزیسینهای ماست. شما دلیل این غلبه را عدم زایایی در سالهای اخیر میدانید یا قدرت و توانایی تاثیرگذاری بیش از حد چاووش؟
در هر انقلابی پتانسیلهای زیادی برای خلاقیت به وجود میآید. در واقع وجود انسداد در نقاطی از اجتماع موجب انقلاب میشود و طبیعی است که در چنین شرایطی خلاقیت گل میکند. طبیعی است که وقتی آثاری با انرژی فراوان تولید میشود، تا سالها بر جریانهای هنری یک فرهنگ تاثیر میگذارد؛ همانطور که ماکسیم گورکی بر سایر نویسندگان پس از انقلاب اکتبر روسیه تاثیر فراوانی گذاشت. این قانون در همه جا صدق میکند و فرهنگ ما از آن جدا نیست. به هر حال انقلاب هم بخشی از تاریخ ماست که با خود پدیدههای مختلفی به همراه داشت؛ همانطور که انقلاب مشروطه این خصوصیتها را داشت. حالا اگر راجع به انقلاب مشروطه صحبت کنیم و جشنی هم برای آن بگیریم بد است؟ فرانسویها پس از گذشت سالها از انقلاب فرانسه به رغم همه فلاکت و بدبختی و دشواریهایش تصمیم گرفتند به عنوان بخش مهمی از تاریخ خودشان آن را حفظ کنند و به خاطرش جشن بگیرند.
باید دریابیم که اگر انقلابی مثل انقلاب مشروطه، کمیتاش هم لنگ بود، تاریخ یک مجموعه پیوسته است. فکر میکنم در این بین و از پس این همه تحلیل و بررسی باید نگاهها را به سمتی برد که حرکت مثبت و رو بهجلو به وجود بیاید. معتقدم اگر مثبت نگاه کنیم حرکتمان هم مثبت و رو به جلو خواهد بود. تاثیر این اندیشه و نگاه مثبت را در طول این چند سالی که به ایرانآمدم به تدریج دیدم. اما متاسفانه یک منفیگرایی عجیب درونی، بخشی از جامعه ما- بهخصوص جوانها- را احاطه کرده است. آن امید کم شده است و اندکی خشکسالی به وجود آمده. خب! در این کار زار وظیفه یک هنرمند چیست؟! آیا باید با نگرش منفی این خشکسالی را تقویت کند؟ شک نکنید که خشکتر شدن، مساوی با یک نتیجه بهتر نیست.
هنرمند در این شرایط وظایفی دارد که بیشک، ایجاد شور و امید اولین آنهاست. شما در اشعار حافظ معانی مختلفی را ملاحظه میکنید، اما هیچوقت نشده که او در اشعارش سکان امید را از دست داده باشد. این علت ماندگاری حافظ است. بخش عظیمی از ماندگاری یک اثر هنری، در همین امید بخشی به آیندگان است که من اصولا این نگرش را میپسندم و دوست دارم همه امیدوار باشند. این کشور باید موفق باشد و موفقیت با افراد یک کشور تعریف میشود؛ درغیر این صورت همه کنار میروند و پای فترت به میان باز میشود. یکی هم پیدا میشود که همه چیز را جارو میکند و میبرد.
- شاید باید پرسشم را به گونهای دیگر مطرح میکردم. آیا عدم زایایی نیست که باعث شده چاووش هنوز پارادایم غالب در موسیقی ایرانی باشد؟
این را خودتان بهتر میتوانید جواب دهید. وقتی نسلهای پس از ما میآیند، طبیعی است که پشتوانهای از انقلاب و ماجراهایش نداشته باشند. در واقع یک انقطاع به وجود آمده که سبب بلاتکلیفی آنها شده است. اما من در عمق و بطن انقلاب و سالهای قبل از آن بودهام و میدانستم که چه میکنم.
- شاید در این میان موزیسینهای ما هم تا حدودی کوتاهی کردهاند که موسیقی روح تازه و جریان دیگری به خودش ندیده است!
اصولا سطح دریافت و تحلیلهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نوازندههای ایرانی با سازهای ایرانی ضعیف است و بخش بهترش به پیروان وزیری مربوط میشود. آنها
اندیشه ورزانهتر برخورد میکنند. بالاتر از اینها کلاسیکنوازان هستند. دلیل این دورماندن هم به خاطر این است که خیلی از موزیسینهای ایرانی دوست دارند در گوشهای فقط ساز خودشان را بزنند؛ علاقهای ندارند که گستره فردی خودشان را بزرگتر کنند. از سال50 تاکنون شاید فقط 3 موزیسین بودهاند که کارهایشان ابعاد اجتماعی، فرهنگی و گاهی هم نسبتا سیاسی داشته است. این بستر فرهنگی ما ضعف داشته و به حالا هم مربوط نمیشود. شما چند نفر در دوره قاجار میشناسید که مرغ سحر ساخته باشند؟
اما وقتی وارد دنیای شعر میشوید، میبینید، بهار هست، فرخی هست، میرزاده عشقی هست و خیلیهای دیگر. البته فراموش نکنید که کلمات، ابزار بهتری برای اندیشه ورزی هستند تا سازها. از طرف دیگر مکانیسم تولید و عرضه موسیقی، یک مکانیسم دشوار است. شما یک نقاش را در نظر بگیرید؛ تابلویش را خلق میکند، نمایشگاه میگذارد، اطلاعرسانی میکند و سر وقت تابلویش را هم به قیمت مناسبی میفروشد و میرود. اما در موسیقی این طور نیست؛ تولیدش هزینه دارد و ارائهاش دشوار است. پس نباید همیشه موزیسینها را به رغم تمام مسائلی که از آنها صحبت کردیم، مقصر دانست. بخش دیگر به سیاستگذاریهای فرهنگی نظام مربوط میشود که امیدوارم هر روز بیشتر به سمت بهترشدن موسیقی برود.