یکی از مهمترین انگیزههای گردشگری، دیدار از آثار تاریخی و طبیعی است، اما در عین حال گردش انبوه و بهویژه، گردشگری غیرمسئولانه که با ریختوپاش زباله، رها کردن پساب فراتر از ظرفیت محدود جایگاههای دیدنی و روستاهای ییلاقی...، یا ساختن بیحساب هتل و دیگر تأسیسات همراه است، میتواند تخریبکننده آثار باارزش فرهنگی و محیط زیست باشد.
حفاظت از میراث فرهنگی (بناها، اشیاء، محوطههای تاریخی، میراث شفاهی و دیگر جلوههای باارزش فرهنگ) مانند حفاظت از محیط زیست، گونهای از اندیشه را میطلبد که کمتر درگیر سود اقتصادی کوتاهمدت باشد و بیشتر به افق منافع اجتماعی درازمدت بنگرد.
به همین دلیل، تقریباً همهجا، نگهداری از آثار منحصربهفرد یا آثاری که ارزش ملی و جهانی دارند، برعهده دولتهاست، چراکه سوددهی این آثار به شکلی که کلیت و در دسترس بودن آنها آسیبی نبیند، معمولاً طی نسلها خود را نشان میدهد و این زمانبری در حوصله اشخاص یا بنگاههای اقتصادی نیست.
ارتباط میراث فرهنگی (دستاوردهای بشری) با محیط زیست (پدیدههای طبیعی) در دهههای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه روند ثبت آثار طبیعی و تاریخی در «کنوانسیون میراث جهانی» (یونسکو، 1972) نشان میدهد، به تقریب یکسوم آثار ثبت شده در فهرست این کنوانسیون، جایگاههای طبیعی هستند، و درمورد بسیاری از آثار فرهنگی هم دخل و تصرف در محیط طبیعی اطراف آنها – دستکم در محدودهای که منظر اثر میتواند مخدوش شود – جزء حریم به حساب میآید.
یکی از مهمترین انگیزههای گردشگری، دیدار از آثار تاریخی و طبیعی است، اما در عین حال گردش انبوه و بهویژه، گردشگری غیرمسئولانه که با ریختوپاش زباله، رها کردن پساب فراتر از ظرفیت محدود جایگاههای دیدنی و روستاهای ییلاقی...، یا ساختن بیحساب هتل و دیگر تأسیسات همراه است، میتواند تخریبکننده آثار باارزش فرهنگی و محیطزیست باشد.
نمودهای مخرب اینگونه گردشگری، در کشورهای با رشد اقتصادی ناموزون چشمگیرتر است: در ایران، استانهای کوچک حاشیه خزر بهخاطر جنگلها، کشتزارهای سبز و ساحل معتدل، مقصد سالانه میلیونها نفر از سراسر کشور است. اما، همین گردشگران عامل آلودهسازی شدید محیط و با تمایل به خرید زمین و حصارکشی و ساخت و ساز، عامل تخریب جبران نشدنی چشماندازهایی هستند که بهخاطر آن به «شمال» میروند.
متأسفانه، بسیار دیده میشود که سازمانهای دولتی هم درگیر ساخت و ساز و بهرهبرداری کوتاهمدت اقتصادی به سبک بنگاههای معاملات املاک و بساز و بفروشها شدهاند. برای مثال: تملک گسترده زمینهای ساحلی – حتی حریم دریا – برای ساخت «مجتمع رفاهی» یا ساخت و ساز در عرصههای جنگلی و مرتعی ... که سراسر استانهای گیلان و مازندران و گلستان را لکهدار کرده است.
به نظر میرسد که قرار گرفتن تشکیلات گردشگری در زیرمجموعه سازمان میراث فرهنگی، شاید چندان موفقیتآمیز نباشد. چرا که اولاً شناسایی و حفظ آثار فرهنگی سرزمینی باستانی مانند ایران به خودی خود آنقدر کار بزرگی است که سازمانی با چند برابر توان میراث فرهنگی کنونی هم بهسختی خواهد توانست از عهده کار برآید. در ثانی، گردشگری امری است از نوع اقتصادی که در آن دیدگاه خیلی دوراندیش (برخلاف امر حفاظت از آثار تاریخی – طبیعی) غلبه ندارد.
سازمانهایی مانند میراث فرهنگی و محیط زیست باید بیشتر نقش «استراتژیست» و مدیران برنامهریزیهای درازمدت، و ناظران بر کارکرد سازمانهای اقتصادی را بازی کنند، نه سهامداران فعالیتهای اقتصادی. وارد شدن آنها به این عرصه، افق دیدشان را مانند هر فرد یا شرکت عادی حداکثر محدود به «آینده قابل دسترسی» میسازد، از سوی دیگر اگر خودشان اقدامی برخلاف معیارهای فرهنگی یا زیستمحیطی انجام دهند، ناظر پرقدرت دیگری نیست که مانع کارشان شود.
این موضوع، در کشوری با اقتصاد و مدیریت متمرکز و دولتی مانند ایران، میتواند به معضلی خطیر بدل شود. آوردن مثالی در این زمینه شاید به روشنتر شدن موضوع کمک کند:
در قوانین شهرداری آمده است که «... قطع هر نوع درخت ... در محدوده قانونی و حریم شهرها بدون اجازه شهرداری ممنوع است» (ماده 1 لایحه قانونی حفظ و گسترش فضای سبز در شهرها، مصوب 1359).
در شرایطی که شهرداریها خود متولی ساخت و سازهای کلان (خیابانکشی، ساختن بناهای اداری، ...) هستند و نیز صدور پروانه ساختمان برای اشخاص، راه درآمد عمده آنها است، تفسیر ماده قانونی یاد شده این میشود که «قطع هر نوع درخت در شهر با اجازه شهرداری مجاز است»!
درحالیکه روح قانون این بوده است که یک نهاد پرقدرت و مستقل از منافع کوتاهمدت شخصی، ناظر بر حفظ فضای سبز باشد. اما در شرایط کنونی بسیاری از شهرداریها، با توجیه توسعه شهر و فراهم ساختن امکانات شهری و مانند اینها، درختان قدیمی را قطع میکنند و حتی ساختار تاریخی خیابانهایی را که صورت باغ داشتهاند، به هم میزنند.
اکنون این نگرانی وجود دارد که خدای نکرده سازمان میراث فرهنگی هم برای به دست آوردن درآمد بیشتر، و با دلایلی مانند «ایجاد اشتغال، گسترش صنعت گردشگری و ارزآوری» به دست کاری در آثار تاریخی و طبیعی بپردازد.
هماینک میتوان نشانههایی از تأثیر اینگونه نگرانی را در مرمتهای تعدادی کاروانسرا و آسفالته کردن راههای دسترسی به آنها برای تبدیل این مکانهای تاریخی به رستوران و هتل دید. طرحهای بزرگ دیگری برای دخل و تصرف در وضع طبیعی معدود زیستگاههای بکر کشور در دست اجرا است که موید این نکته است که باید نهاد ناظر بر حفظ آثار تاریخی و طبیعی، کاملاً مستقل از نهادهای ذینفع در ساخت و ساز باشد.
طرح توسعه گردشگری در آشوراده یک نمونه از این دست است که هنوز اجرایی نشده، و طرح «موزه میراث روستایی گیلان» نمونه دیگری است که از سال 84 در تنها محدوده جنگلی کم و بیش بکر نزدیک رشت (پارک جنگلی سراوان) به اجرا درآمده و قرار است که در گسترهای به مساحت 200 هکتار توسعه یابد.
موزه روستایی در تقابل با جنگل
با آنکه رشت مرکز پربارانترین استان کشور است، امروزه در خود شهر و حومه آن، آثار ناچیزی از جنگل میبینیم. سهل است، حتی در بسیاری از خیابانهای شهر و جادههای اطراف، چشماندازها و فضای سبز چندان تفاوتی با شهرهای کویر مرکزی کشور ندارد!
پارک جنگلی و جنگل سراوان، در این میان یک استثنا و یادآور منظر اصلی گیلان (که به سرعت رو به زوال میرود) است. اما، از آنجا که گویا همه ما دست به دست هم دادهایم تا تتمه میراث طبیعی و تاریخی سرزمین خود را به باد دهیم(!)
این طرحها را که در سراوان در دست اجرا داریم: اولاً یک جاده عریض از دوراهی سنگر (حدود 20 کیلومتر مانده به رشت، از سمت امامزاده هاشم) به سوی شفت در دست ساخت است که آسیبی اساسی به این جنگل تپهماهوری زیبا وارد ساخته و قطعاً پس از افتتاح، ساخت وسازهای دیگر در اطراف آن و زبالهپراکنیها، آسیبها را باز هم بیشتر خواهد کرد.
در ثانی، در ابتدای این جاده، یک پروژه بزرگ توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با همکاری تقریباً یکی دوجین سازمان پراسم و رسم داخلی و خارجی (دانشگاه گیلان، وزارت فرهنگ و ارتباطات فرانسه، دانشگاه ایکس آن پروانس، اکوموزه آلزاس، استانداری گیلان یونسکو) در دست اجراست که میتواند نمودی باشد از اینکه اگر خود ما درک درستی از حفظ آثار فرهنگی و طبیعیمان نداشته باشیم، جهان هم نمیتواند به ما کمک کند.
فکر اولیه و ستودنی طرح این بوده است که خانههای روستایی قدیمی گیلان و جلوههایی از آداب و رسوم سنتی این خطه، حفظ شود. در این راستا، چندین خانه روستایی که قدمتی تا یکصد سال داشتهاند، شناسایی شده و با تکنیکهای ویژه، باز شده و در محل جدید (محوطه 200 هکتاری در جنگل سراوان) دوبارهچینی شدهاند.
با اطمینان میتوان گفت که اگر این خانهها به حال خود رها میشدند، همچون هزاران مورد دیگر، در جریان توسعههای روستایی و شهری و بساز و بفروشیها نابود میشدند. اما دستکم دو اشکال بزرگ بر این طرح وارد است:
1 - چرا. در این مورد هم مانند تمام طرحهای اقتصادی بزرگ دیگر، زمین مورد نیاز از عرصههای منابع طبیعی آن هم از نوع بسیار کمیاب آن، تامین شده است؟ تردیدی نیست که علت، مفت انگاشتن اموال عمومی و نپرداختن هیچ هزینهای برای تملک آن بوده است.
کافی است که عنوانی مانند «ملی»، «فرهنگی»، «استانی» و مانند اینها بر یک پروژه گذاشته شود و زمین از سازمان جنگلها و مراتع گرفته شود. در طرح مورد بحث، تا همینجا، فقط برای بر پا کردن چند خانه، سطح قابل توجهی از جنگل تراشیده شده است.
قطعاً تکمیل شدن موزه و شناخته شدن آن، سبب بریده شدن تعداد بیشتری درخت و تخریب و آلودگی منطقه خواهد شد. راه درست آن بود که به همان شیوه که خانههای رو به زوال را بازسازی کردهاند، یک قطعه زمین سابقاً جنگلی، یا حداکثر یک جنگل مخروبه در مجاورت یک روستا را با گونههای گیاهی بومی احیا و پروژه را در آنجا پیاده میکردند.
در این حال میشد نمونه شالیزارها و باغهای توت و محلهای نگهداری دام را که اجزای زندگی روستایی گیلان است، نیز بدون نیاز به تراشیدن جنگل در این مجموعه ایجاد کرد.
2 - چرا این موزه روستایی، در جایی برپا شده که هیچ پیوند ارگانیکی با جامعه روستایی زنده ندارد؟ موزه یا مجموعه سراوان، همچون یک جزیره بهدور از روستاهای کنونی فراهم شده است.
نمونههای اینگونه توسعه گردشگری را میتوان در جزیره کیش یا در روستای علی سرد (علی صدر) همدان دید که در هر دو مورد، آگاهانه و عمداً تاسیسات گردشگری را از بافت سنتی مجزا کردهاند.
شیوه درست، آن هم برای یک «موزه روستایی» آن بود که یک روستای زنده را به عنوان پایگاه اجرای پروژه برمیگزیدند و پس از یکی دو سال کار تبلیغی و آموزشی، جامعه محلی را درگیر این طرح میکردند. این کار چند حسن داشت:
* حفظ سنتهای معماری و فرهنگی باارزش، در بستر «طبیعی» یا واقعی خود پیش میرفت، نه مانند وضع کنونی در یک «جزیره»ی دور افتاده. وضع کنونی، مهر تاییدی است بر این فکر نادرست که رسمهای کهن و معماری سنتی نمیتواند کاربردی در زندگی امروزین داشته باشد و حداکثر به درد نمایش در برابر دوربین عدهای مسافر زودگذر میخورد.
* در وضع کنونی، موزه نقشی در ایجاد اشتغال برای جامعه محلی ندارد، بلکه حداکثر تعدادی جوان شهرنشین و کارمند را در این مجموعه که شکل اداره به خود خواهد گرفت، مشغول خواهد کرد. در این حال، هیچ تعلق خاطری که ریشه در کنش دوسویه مجموعه روستایی و روستانشین داشته باشد، پدید نخواهد آمد، و حالت مصنوعی و متظاهرانه «موزه روستایی» پیوسته حس خواهد شد.
اگر موزه در یک روستا برپا میشد، تمامی روستانشینان کم و بیش از رفت و آمد بازدیدکنندگان بهرهمند میشدند و با جان و دل در حفظ «روستا - موزه» میکوشیدند.
* هزینه نگهداری مجموعه، در وضع کنونی بسیار سنگین خواهد بود؛ عده زیادی راهنما و نگهبان - با توقعهای یک شهرنشین تحصیلکرده - برای کار در محیطی دور از شهر باید استخدام شوند تا مجموعه را اداره کنند.
این عده باید هر روز فاصله محل زندگی خود را تا محل موزه رفت و آمد کنند. خطر دزدیده شدن اشیای مجموعه، در آن محیط باز، در شرایط کنونی که چشمان مراقب، دلسوز و ذینفع جامعه محلی از آن دور است، بسیار زیاد است.
* ساخته شدن موزه روستایی در دل یا در نزدیکی یک روستا میتوانست الگویی فراهم سازد برای روستاهای دیگر و اهالی آنها را تشویق به حفظ یا احیای میراث فرهنگی خود کند. در وضع کنونی، حفظ خانههای سنتی و دیگر جلوههای زندگی بومی، سرگرمی عدهای «شکمسیر» به نظر خواهد آمد.
* خود طراحان موزه حتماً میدانند که در فرهنگ سنتی گیلان، «آباد کردن» یک منطقه به معنای جنگلزدایی آن (به منظور ساختن خانه و درست کردن کشتزار و باغ) بوده است. یعنی، روستاهای گیلان هیچگاه در داخل جنگل نبوده است (برخلاف موزه روستایی سراوان) و فقط «گالش»ها (دامداران کوهنشین) که اقلیت کوچکی از جمعیت گیلان بودهاند، در جنگل میزیستند.
پس میتوان گفت که موزه کنونی، جلوه واقعی روستاهای قدیم را نشان نمیدهد. روشن است که اگر قرار باشد «آباد کردن» به شیوه گذشته ادامه یابد، با جمعیت امروزین و ریختوپاش زندگی جدید، دیگر هیچ نشانی از طبیعت باقی نخواهد ماند.
بازسازی خانههای سنتی در مجاورت یک روستا، میتوانست نمایش بهتری از واقعیت زندگی قدیمی روستاهای گیلان باشد.
***
صفت «بزرگترین موزه روستایی جهان» که دستاندرکاران طرح به مجموعه دادهاند (همشهری 26/7/85)، هیچ ارزش ذاتی و قابل تاملی ندارد؛ آنان میتوانستند بهجای 200 هکتار، مثلاً 1000 هکتار جنگل را به زیر ساخت و ساز ببرند و بعد صفت «بزرگترین موزه کهکشان»(!) را به پروژه اطلاق کنند.
چهقدر زیباتر و مسئولانهتر بود اگر جنگل مخروبهای را، حتی به مساحتی کمتر از 200 هکتار، با گونههای بومی احیا میکردند و نیز چند هکتار کشتزار و باغ را برای کشاورزی به شیوه گذشتگان - یعنی بدون کاربرد کود شیمیایی و سم - سازماندهی میکردند تا با فروش محصولات «بیو» که بازار خوبی هم در جهان دارد، روستای بازسازی شده به درآمد پایداری دست مییافت.