به گزارش همشهری آنلاین، «نایب حسین کاشی» از اول شورشی نبود ولی بعد کارش بالا گرفت و اینطوری شد: «پدربزرگ نایب حسین از خرمآباد به کاشان آمد و در آنجا ساکن شد. نایب حسین مردی دلیر و کاردان بود. سهامالسلطنه حاکم وقت کاشان به دلیل ناتوانیاش در برقراری امنیت از حسین کاشی کمک خواست و ناچار شد وی را نایب حکومت کاشان کند. از آن پس وی به نایب حسین کاشی مشهور شد. نایب حسین در سرکوب راهزنان موفق بود و پس از چندی افرادی به دور خود گرد آورد که به نایبیان کاشان معروف شدند. نایب حسین به همراه فرزند بزرگش ماشاءالله خان و افرادش شروع به مبارزه با ظلم و استبداد کرده بودند».
بعد هم در اواخر دوره قاجار و از سال ۱۲۸۸ اینطوری شد: «نایبیان کاشان به مسیر غیر مردمی که بیشتر شبیه راهزنی بود، کشیده شدند... نایب حسین به همراه پسران خود شروع به جمعکردن آدمهای بیشتر کرد؛ کشاورزانی که زیر بار مالیات سنگین بیکار شده بودند هر کدام تفنگی به دست گرفته و به استخدام او درمیآمدند...
نایب حسین با در اختیار داشتن صدها مرد مسلح در کاشان و اطراف آن تا حدود قم، نطنز و نزدیکیهای اصفهان بهطور بلامنازع حکومت میکرد و تفنگداران او برای تأمین هزینههای لشکر نایب از هیچ جنایتی روگردان نبودند».
خاطره امام خمینی (ره) از نایب حسین
این نایب حسین همان است که امام خمینی (ره) نیز بارها به وی و یاغیگری دارودسته اش اشاره کردهاند و فرمودهاند: «من خودم اطلاع [دارم] یادم هست از آن وقتها، از زمان احمد شاه یادم هست، که ما مبتلا بودیم به دزدیها. مبتلا بودیم به این اشخاصی که میآمدند، مثل رجبعلی و مثل آن نایب حسین کاشی و... که شما حالا اسمهایشان را هم نشنیدید، میآمدند، غارت میکردند. دهاتی که ما در آن بودیم غارت میکردند... ما سنگر میرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله میکردند و میخواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود... کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشی بود؛ نایب حسین و پسرش. [به] آن حدود ما هم حمله میکردند».
معلوم است که طولانیشدن حکومت خودخوانده نایب حسین بر مناطق مرکزی ایران خشک و خالی هم نبود و علاوهبر دزدی و راهزنی کار به جایی رسیده بود که ادعای سلطنت هم میکرد و وضعیت اینگونه بود: «به هریک از پسرانش عنوان و لقب خاصی داده بود به این شرح: ماشاءالله خان؛ سردار جنگ، نایب علی؛ شجاع لشکر، محمدآقا؛ سیف لشکر، حسن خان؛ منصور لشکر و... نایب حسین که دست اجانب نیز او را از لحاظ اسلحه و مهمات و پول و نقدینگی تقویت مینمود و خود یکهتاز قسمت اعظم ایران مرکزی شده بود اقدام به ضرب سکه نمود و روی یک طرف آن این بیت شعر حک شده بود: سکه بر زر زند به آسانی/ شاه سلطان حسین کاشانی».
ماجرای سرهنگ و زن صاحبخانه
نایب حسین کاشی در دوره فرمانرواییاش کارهایی هم کرد که به مذاق بعضیها خوش آمد و خدماتی هم داد به مردم و البته کارهایی در این حد هم از وی تعریف کردهاند: «نایب حسین هر چند هفته یکبار به شهر ما میآمد و در حالی که دهها اسب سوار مسلح او را همراهی میکردند در یکی از میدانها میایستاد و بخش کوچکی از پولی را که از راه چپاول و راهزنی به دست آورده بود به صورت سکههایی نه چندان با ارزش به فقرا و مستمندان میبخشید. البته آمدن او به آران و بیدگل، در اصل، برای گرفتن باج ماهیانه یا سالیانه از ثروتمندان و ملاکین بزرگ بود و آنها نیز میدانستند اگر از فرمان خان سرپیچی کنند سرشان بالای دار است».
در مقابل، مجموعهای از روایات تاریخی درباره ظلم و ستمکاری نایبیان کاشان وجود دارد و روایاتی از این نوع هم هست: «فردی که از نایب حسین درجه سرهنگی گرفته بود به اتفاق جمعی از مأموران زیردست خود برای چپاول و غارت مردم سمیرم به آن شهر میرود. وی پس از انجام مأموریت خود در حالی که خسته است وارد خانه یکی از اهالی میشود. در آن خانه جز زن صاحبخانه کسی نبوده است. زن که از دیدن مرد سر تا پا مسلح بشدت ترسیده است بلافاصله بساط چای را برای مهمان فراهم میکند. سرهنگ پس از خوردن چای در ایوان خانه دراز میکشد تا استراحت کند. زن صاحبخانه کودک خردسالی دارد که به علت نامعلومی گریه میکند. سروصدای کودک، سرهنگ را ناراحت میکند و از زن میخواهد فرزند خود را خاموش کند. اما کودک همچنان به گریه و سروصدا کردن ادامه میدهد و فریادهای سرهنگ که: بچه را خاموش کن! مانع گریهکردن کودک نمیشود. سرهنگ که از بههم خوردن خوابش بشدت ناراحت میشود از جا برمیخیزد کودک را از دامان مادر میگیرد شیر سماور را که میجوشد توی دهان کودک بیگناه باز میکند».
این سرهنگ بیرحم بعدها که در میدان بزرگ شهر کاشان به دار مجازات آویخته شد به این جنایت اعتراف کرده و گفته بود: «دلم سوخت، البته نه برای کودک، بلکه برای مادرش که کودک کشتهشده خود را در آغوش گرفته بود و جرأت بیرون رفتن از خانه و سروصدا را نداشت».
عاقبت نایب حسین کاشی چه شد؟ در دوره وثوقالدوله، نخستوزیر احمدشاه قاجار، پسر بزرگش را که سردسته تفنگداران وی بود و خودش را دستگیر کردند و در سال ۱۲۹۸ در میدان توپخانه تهران به دار آویختند و بعد هم باقی اعضای گروهش در تهران و کاشان مجازات شدند و تمام.
نظر شما