سواد در عصر ما ماجرایی عادی است، اما برای نسلهایی از پیشینیان اینطور نبود. در بسیاری از شهرها و روستاها تعداد زیادی از مردم کوچه و بازار از امتیاز خواندن و نوشتن محروم بودند. کسانی که به دلیل شرایط اقتصادی خانواده امکان حضور در مدرسه را پیدا نکرده بودند و به همین دلیل دشواریهای بسیاری را تحمل میکردند. یک کودک دبستانی میتوانست نام کوچه و یا خیابان را روی تابلو بخواند، اما آنها نمیتوانستند. آن کودک میتوانست نشانی و نام فرستنده یک نامه را بفهمد، اما آنها باید از کسانی کمک میخواستند تا به جای آنها بخواند.
عکس: خبرگزاری مهر
شاید این احساس را زمانی بفهمیم که نامهای به زبانی بیگانه دریافت کنیم. کلمهها را میبینیم، اما قادر به فهمیدن نیستیم و بیاختیار دنبال کسی میگردیم که کمکمان کند. ناتوانی حاکم بر آن لحظه، همان احساسی است که افراد بیسواد را از درون در هم میشکست و آزارشان میداد. سخت بود آن که به پیری برسی و نتوانسته باشی حتی یک نامه از عزیزی را بخوانی. سخت بود که نتوانی حتی یک خط برای فرزندی دور از خانه بنویسی. دلهرهآور بود وقتی نمیدانستی که پای چه تعهدی را انگشت میزنی. تشکیل نهضت سوادآموزی به فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، آغازی بود برای پایان محرومیت آنهایی که در دام بیسوادی تنها مانده بودند و نیاز به کمکی متفاوت داشتند. هنگامی که تعدادی از افراد بزرگسال از طریق نهضت سوادآموزی با سواد شدند، راه برای دیگرانی باز شد که فکر میکردند خیلی دیر است و فایدهای ندارد، اما دیر نبود و راه هنوز باز بود. نهضت سوادآموزی به جستوجو و استقبال آنها آمده بود و میشد خجالت را کنار گذاشت و به انجام کاری اندیشید که سالها غیرممکن به نظر میآمد. در قاب خاطرات نهضت سوادآموزی میتوان تصویر کسانی را دید که پس از سالها ناتوانی احساسی متفاوت را تجربه میکردند و از رویایی ناب سیراب میشدند. چرخ زمانه چرخیده بود تا تولدی دوباره از راه برسد.
و امروز هنوز نه تنها بزرگان که کودکان و نوجوانان بسیاری هستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند، همراهی تو و دوستان هم سن و سالت برای ورود آنها به دنیای سبز آگاهی و دانایی چه شیرین خواهد بود.