بدین ترتیب برخورد فرهنگها در هنر تجلی یافت، همانطور که نبرد تمدنها در گذشته و حال کار را به ستیزه و جنگ کشاند. با این فرض بحث درباره رابطه دمکراسی و هنر بیراه نبوده و این نکته تنها یکی از دلایل اهمیت آن در جهانی است که هنر آن بیش از گذشته در موقعیتهای خاص سیاسی قرار گرفته و تعریف میشود.
دمکراسی و هنر
مجموعه مقالات
گروه ترجمه شیراز
نشر چشمه
1385
ندا مختاری: دموکراسی و هنر مجموعه 13 مقاله بلند از سران پستمدرنیسم است. این مقالهها در سمیناری در امریکا ارائه شده و به بررسی این موضوع میپردازد که آیا هنر با دموکراسی ارتباط مستقیم دارد یا خیر؟ دموکراسی و هنر در زمینههای مختلف هنری چون معماری، نمایشنامهنویسی، شعر، داستان و تلویزیون به بررسی سازگاری نخبهگرای هنر عامگرایی و دموکراسی میپردازد.
گردآوردندگان این مجموعه مقالات سه تن از اساتید علوم سیاسی در کالج جیمز مدیسون در دانشگاه میشیگان هستند و ریاست اجرایی سمپوزیسم علم، عقل و دموکراسی نوین بر عهده دارند. آرتور ملزم و جری واین برگر استاد علوم سیاسی هستند.
کتاب با درآمد این سه تن در مورد رابطه بین دموکراسی و هنر آغاز میشود و با زمینه سیاسی که این افراد دارند. نویسندگان این بخش نگاهی ظریف و موشکافانه به رابطه بین هنر و دموکراسی داشتهاند. سیری مرحلهوار و پله پله ریشههای این رابطه در آثار و اندیشههای افلاطونی جستوجو کردهاند، آنجا که افلاطون بر این باور است که «هر دگرگونی در ذوق موسیقایی، یک دگرگونی وابسته به خود را در نظام اداره زندگی به بار میآورد».
به کتاب بوطیقای ارسطو اشاره میکنند و به طور کلی یونانیان باستان را مظهر دقیق این پرسش میدانند. پس از آن به افرادی چونهابز و لاک که دو تن از فلاسفه بزرگ انگلیسی هستند اشاره کرده که با دیدی گستردهتر به رابطه بین این دو مقوله (یعنی هنر و دموکراسی) پرداخته، و با ورود به قرن 17 است که دیدی بازتر به این قضیه در میان اندیشمندانی چون روسو شکل میگیرد و تا اواخر قرن 19 با ظهور افرادی چون هگل، نیچه وهایدگر رابطه بین هنر و دموکراسی معقول و منطقی مینماید.
اما این نویسندگان معتقدند که سیاست گرایشی فرهنگی یافته و مقولاتی چون رفاه اقتصادی و آزادی فردی جای خود را به موضوعهایی چون هویت قومی و فرهنگی واگذاشتهاند که خود عمدتاً بر روی موضوعاتی چون موسیقی، زبان و ادبیات و اشکال دیگر خویشتننمایی هنر تکیه میکنند.
نویسندگان پس از آن گریزی به جنگ سرد دارند، ناکامیهای ناشی از جنگ سرد، بدبینیهای ژرف سیاسی و به طور کلی پایان روزگار سیاستهای بزرگ باعث میشود که احساس گسترده برخورداری از انرژی و پویایی در محافل دیگری خودنمایی کند. سپهر فناوری، کامپیوتر و اینترنت امید به آینده را همچنان حفظ میکند.
دگرگونیهای بزرگی که در روشها و رسانهها رخ داد، معنای جدید را برای زندگی هنری و سرگرمی ایجاد کرد. «پیدایش تلویزیون در دهه 1950 شکلگیری و گسترش علاقه به موسیقی مردمی (پاپ) در سالهای 1960و رشد روزافزون اقتدار و برد فرهنگ مردمی» و به طور کلی با کمرنگ شدن تمایز میان فرهنگ مردمی و فرهنگ نخبه، فرهنگ مردم امریکایی به فرهنگی جهانی تبدیل شد و سرگرمی به بخش اصلی زندگی مدرن شد.
به واقع تحولات عظیم در گستره فرهنگ و تمرکز تازه بر مقوله فرهنگ شاید مدیون پیدایش قلمرو تنگ در دامنه سیاست بوده است. به دنبال این بحث نویسندگان وارد حوزه روشنفکری و قلمرو دانشگاهی شده، جنبش پستمدرنیسم را جنبشی هنری به ویژه در زمینه معماری و ادبیات و نظریه ادبی میدانند، و در نهایت پستمدرنیسم را شاخصترین جنبش روزگار معاصر دانستهاند، که پیروزی شعور ادبی در برابر شعور علمی است.
اینکه هنر به دموکراسی خدمت میکند یا دموکراسی در خدمت هنر است؟ و چگونه؟ پرسشی است که به عقیده نویسندگان به خصوص در یک چارچوب امریکایی میتوان بدان پرداخت. برای بررسی این مقوله سنتهای مختلف چون جمهوری خواهی کلاسیک و یا لیبرال نگرشهای متفاوتی به این مقوله داشتهاند. جمهوریهای دموکراتیک در نهایت به این جمله شیلر «آموزش و پرورش زیبایی شناسانه انسان» نیازمندند.
در حالی که لیبرالها کمتر شیفته فضیلت مدنیاند و از واگذاری نقش اداری یا سیاسی به هنر به طور کلی خودداری میکنند. هرچند که منتقدان اجتماعی، در کشورهای لیبرال هنر را به عنوان مقولهای فرهنگی و یکی از عناصر انگشت شمار جامعه مدنی میدانند که میتواند با خطرها و نارساییهای سرشتی دموکراسی مبارزه کند.
اما دید کلی به این مقوله به صورتی یگانه به هنر، به منزله نیرویی اجتماعی است که میتواند به بهترین صورت به آن ذوقها و احساسها شکل بدهد. اما آیا دموکراسی نیز کاربردی برای هنر دارد؟ «بسیاری بر این باورند که میان روحیه آزادی پرست و قاعده گریز و تبشکن دموکراسی و سرشت منضبط و ساختار یافته و شکل پرست عظمت هنری، ناسازگاری اصولی در کار است».
اما از منظر دیگر برابری و آزادی دموکراسی با آزاد ساختن استعدادها و شایستگیهای تازه و انرژیهای خلاق مرتبط است که خود بهترین شرایط را برای پیشرفت هنری فراهم میآورد. اما نویسندگان معتقدند که هنر در دوران دموکراسی و پسامدرن از طریق راههای تازه و شگفتی خودنمایی میکند و ما برای آنکه در برابر آن گشاده نظر باشیم و به دور از داوری شخصی قضاوت کنیم، نیازمند آن هستیم که سیالتر و تجربیتر باشیم.
تغییر زاویه دید هنرمندانه نویسندگان این متن نقطه اوج درآمد این کتاب است، آنجا که به این نکته اشاره دارند که چه چیزی هنر دموکراتیک را میسازد؟ و یا به عبارت دیگر تعریف هنر به نظام اداره جامعه منسوب میشود؟ اینکه «آیا راکاند رول موسیقی دموکراتیک است؟ آیا از میان همه انواع هنری یک نوع معین از همه دموکراتیکتر است؟» شاید سینما هنری دموکراتیک و شعر هنری اشرافی است.
سئوالات بیشماری در این مقوله مطرح میشود. هنر چیست؟ چه میکند و چه اهمیتی برای ما دارد؟ «آیا در دموکراسی، هنر همان نقشی را برعهده میگیرد که روزی بر عهده دین بود؟ یا به به حد یک سرگرمی فرو میلغزد، در سطحی کلیتر، این رویکرد را بر میانگیزد که بر آنچه در دموکراسی شکوفا میشود بنگریم و آن را هنر قلمداد کنیم. ولی آیا این امر، در نهایت، کار ما را به پرسش موفقیت و سلیقه و ذوق اکثریت، یعنی پیروزی نهایی سنت دموکراتیک بر سنت هنری، نمیکشاند؟»
اینها پرسشها و پاسخهایی است که در این 13 مقاله بدانها پرداخته شده است. این مجموعه با مقالههایی درباره تأثیرهای دموکراسی بر هنرها، به ویژه هنرهایی که بیشترین پیوند را ذوق و سلیقه مردم دارند آغاز میشود.
اولین مقاله تحت عنوان «دموکراسی و هنر» که توسط بروستاین ارائه شده است. او معتقد است که نه تنها هنر والا و فرهنگ مردمی از یک ماه عسل کوتاه لذت نبردند، بلکه نتیجه کار هم خوشآیند نبوده است. شکافی که میان هنر والا و هنر مردمی بوجود آمد و سرانجام این هنر والا بود که محکوم به شکست شد.
اینکه بروستاین در قسمتی از مقاله خود یک تعادل میان هنر والا و هنر مردمی برقرار میکند. و معتقد است که همانطور که گرش وین بدون تأثیر موسیقی سیاهان، یاکاپلند بدون دسترسی به ضرباهنگهای رقص مکزیکی و آمریکای لاتین قابل تصور نیست، تبلیغات تجاری امریکا، و یا جهان مد یا هیچ یک بدون دسترسی آزادانه به شمایل نگاری هنر والا، توان آفریدن این همه اندیشه اصیل را نداشتند.
مقاله دوم از جان سایمون تحت عنوان «سینما، هنر دموکراتیک؟» است. عنوان معماگونه مقاله خود حکایت نگاه متفاوت و منتقدانه نویسنده دارد. سینما به عقیده سایمون دموکراتیکترین هنرهاست، هیچ دلیلی وجود ندارد که آن را هنر ندانیم.
سینما ترکیبی از هنرهای مختلف است، خلق تصویر و موسیقی که فیلم از موسیقی بسیار بیش از آنچه موسیقی زمینه فیلم است میراث میبرد، «از موهبت قصهگرایی به اندازه ادبیات داستانی برخوردار است، به اندازه نقاشی از موهبت خلق تصویر». قدرت مانور فیلم، ناشی از ترکیب بودن آن از هنرهای مختلف است از مجسمهسازی و معماری تا هنرکم ارج و این همه باعث شده که به قول واگز بتوان آن را شکل جهانی هنر دانست.
مقاله سوم با عنوان «دموکراسی مدرن و رمان» نوشته یهوشوا است. نگاه متضاد یهوشوا به رابطه بین رمان و دموکراسی نقطه قوت مقاله او محسوب میشود. او معتقد است که رمان دموکراتیکترین شکل ادبی است، از حیث ساختار باز بود به مخاطب خود فرصت تصویرسازی میدهد به امور معمولی ولی ظریف میپردازد و چشماندازها و صداهای چندگانه را به کار میگیرد.
او به این نکته ظریف اشاره دارد که اگر ده رمان بزرگ و مهم را از میان رمانهای سده بیست انتخاب کنیم هیچ کدام از آنها در پنجاه سال اخیر نوشته نشدهاند، به عبارت دیگر بزرگترین رمانها به دوران غیردموکراتیک باز میگردند. به عبارت بهتر دموکراسی به بارور شدن رمان کمکی نکرد.
نویسنده در قسمتی از مقاله شش اصلی را بیان میکند که از ارزشهای دموکراتیک در گونه رمان به طور کلی جای دارد، خصوصیاتی چون: لیبرال و گشوده داشتن صداهای چندگانه، و این خصوصیات رمان است که به قول نویسنده آن زمان که کسی از دموکراسی چیزی نمیدانست دنکیشوت نوشته میشود. مقاله بعدی تحت عنوان «معماری و دموکراسی و دموکراسی و معماری» نوشته کارول ویلیام وستفال است.
وستفال خود رئیس دانشکده معماری دانشگاه نوتردام و صاحب آثاری در زمینه معماری چون «اصول معماری در روزگاران تاریخگری» است. مقاله وستفال با شرحی از یک ساختمان مربوط به دوره کلاسیک آغاز میشود و که در نهایت ما را به نیاکان باستانیمان مرتبط میسازد و در نهایت این پیام را برای ما دارد ارتباط بین الگوهای سیاسی و معماری، فرمهای سیاسی و معماری برگرفته از طبیعت تقابلی که باعث استحکام فرمهای سیاسی و معماری میشود، اما امروزه، دیگر متقابل بودن رابطه سیاست و معماری برای ما اهمیت چندانی ندارد.
آنچه که خواهان تحقق آن هستیم دموکراسی به بهترین شکل آن است. در واقع نویسنده از تقابل معماری کلاسیک و مدرنیسم صحبت میکند که در معماری کلاسیک اهمیت در درجه نخست به سیاسی و همگانی بودن آن داده میشود در حالی که سیاسی بودن آن حالت بردهوار نداشت در عین حال که به یک نظام سیاسی وابسته بود در نهایت انتقاد خود را از نظام نیز بیان میکرد. اما با روی کار آمدن مکتب کلاسیک نو، معماری به نوعی در خدمت سیاست است.
اوج مکتب کلاسیک نو و حضیض معماری را میتوان در زمان رایش سوم جستوجو کرد که نازیها از معماری به شیوهای زیرکانه استفاده میکردند آنها از مکتب کلاسیک نو برای ساختمانهای نمایشی و همگانیشان و از مدرنیسم سرد برای کارهای عملیتر مانند اردوگاههای مرگ استفاده میشد. و اینگونه است که سنت امریکایی سست میشود، آنچه که در پایان مقاله نویسنده وظایف مردم را به آنها یادآوری میکند «که به احیای معماری در خدمت زندگی مدنی بپردازند تا معماری بتواند زیبایی شهری را به نمایش گذارد.» مقالهای که جان راک ول ارایه میکند، درباره موسیقی است.
او معتقد است که موسیقی خوب در امریکا امروز زنده است و دموکراسی و موسیقی هیچ تضادی باهم ندارند و به واقع دموکراسی موسیقی خوب را تهدید نمیکند هرچند بازاری شدن موسیقی و تبدیل شدن آن به کالایی از صنایع فرهنگی باعث عوامانه شدن موسیقی شده؛ ولی با این همه، کیفیت اصیل موسیقی در متن دموکراسی وجود دارد. از سوی دیگر فردگرایی موجود در موسیقی عصر حاضر زمینه را برای نوآوریهای بیشتر فراهم میکند، چیزی که سنتهای مختلف موسیقی به خاطر سلسله مراتب خشک و انعطاف ناپذیرش تا در به درک آن نبود.
کروچ جاز و گریل مارکوس پاپ را برترین موسیقی میدانند آنچه که باعث برتر بودن موسیقی جاز گشته هرچند که ریشه در موسیقی سبک و سرمستی چون بلوز دارد این است که منعکس کننده دموکراسی مشروط امریکایی است. کروچ معتقد است، که جاز با تکیه بر استعدادهای فردی، واقعگرایی و روشنی احساسی خود به این مبهم نائل شده است.
استنلی کروچ با مقاله به رسمیت شناختن غم(آواهای سیاهان) در قانون اساسی جانی تازه به موسیقی جاز میبخشد. مقاله سومی که به موسیقی با دیدی متفاوت نگاه میکند از گریل تحت عنوان «امریکای شگفت پیر» است. او مقاله خود را با این مفهوم آغاز میکند که چرا این نام را برای مقاله برگزیده است و در نهایت برای گشودن این عرصه به جنگ موسیقی عامیانه امریکایی نوشته هری اسمیت میرسد که در 1952 و آغاز دهه 1960 است و زیربنای آن نوع موسیقی و فرهنگی است که تا به حال تداوم داشته است.
او معتقد است که موسیقی عامیانه نه تنها موسیقی ساده مردم عامی نیست و تنها وسیله اعتراض ستمدیدگان نمیباشد، بلکه عرصهای برای بروز احساسات متفاوت از یاغی گری تا محبت و مذهب است. مفاهیم سیاسی و قدرت همواره بر این موسیقی شناور بودهاند و هنرمندان بزرگ موسیقی عامیانه با آشکار کردن این جهان بر فرهنگ گستردهتر خود را به اوج رساندهاند.
«پرورش ابر مرد» از جانی واتیمو مقالهای است که به بررسی مد میپردازد و اینکه رابطه مد و دموکراسی به گونهای بوده که در مورد دموکراتیک پوشاک از شکل قبلی خارج گشته و به سوی گستاخی و بیقانونی حرکت نموده و جانی واتیمو که به بینشهای سنتی تجربه زیباشناختی میپردازد و در نهایت افراد را در گزینش نوع زندگی و مسئولیت آزاد میشمارد.
اما مقاله «اراجیف تلویزیونی» نوشته مارتا بیلز منتقد تیزهوش وال استریت جورنال یکی از مقالات جالب این مجموعه است که با دو نگرش متفاوت نظریه ارتباطات و نقد مارکسیستی جامعه تودهوار به بررسی تواناییهای تلویزیون در زمینه هنری میپردازد این نتیجه را میگیرد که هیچ اثر هنری از دنیای سیاست برکنار نیست و مبحثی جدید تحت عنوان «در انتظار گودو» را باز میکند، بحث میان مدرن و پستمدرن که با مقاله پسامدرنیسم به عنوان زیباییشناسی دموکراتیک پلکانتور مطرح میشود، نویسنده از قول کانتور میگوید که مدرنیسم همواره پایه در نیستانگاری داشته. منظور آن است که همه فرهنگها برپایه توهم است.
حقیقت انگاری مدرنیسم چیزی جز توهمات مدرنیسم نبود چراکه حقیقتی درکار نبود. «به نظر کانتور، در انتظار گودوی ساموئل مکتب، زندگی در این لحظه تاریخی تسخیر میکند که ما در آن، اصل برابری جانشین همه معیارهای دیگر اخلاق و ارزش شده است. در این روزگار پایانی، تفاوت در آن واحد همه چیز و هیچ چیز است: همه چیز است چون هیچ نظام رتبهبندی در کار نیست؛ هیچ چیز است؛ چون شکل زندگی نمیتواند به تنهایی نسبت به دیگران شاخص شود».
«در جهان نسبیگرایی پسامدرن، به نظر مکتب مردم با از دست دادن آنچه ارزش دارد در راهش بمیرند، کل معنای آنچه را که باید به خاطرش زنده بمانند، از دست میدهند»