همانطور که مجالس روضه را برچیدند و همانگونه که حجاب از سر زنان برداشتند. گرچه این دو آخری چندی نپایید اما تعزیهای که در تکیه دولت برپا میشد از پایتخت به دل روستاها کوچید و همانجا ماند.
هنر ملی که مایه مباهات بود و اجرایش کلهگندههای تئاتر غربی را انگشت بهدهان میگذاشت، شد موسمی در برخی ایام سال و همیشه جایی دور از صحنه؛ چرا که روشنفکرها این اعمال فناتیک را نمیپسندیدند و دلشان برای تئاتر غربی غنج میرفت. تعزیه شد آئینی باستانی و البته موزهای.
گرچه با فرا رسیدن انقلاب اسلامی، نمایش تعزیه جانی دوباره گرفت، اما آنقدر پیر و گوشهگیر شده بود که نتواند جایی برای خود دست و پا کند و تقریباً شد وبال گردن نهادی که هنرهای نمایشی را راهبری میکرد. سالها حیاط تالار محراب محل اجرای تعزیه بود اما با خاموش شدن چراغهای این تالار، تعزیه همچنان بیجا و محل شد.
چند سالی است که در موسم عزای سالار شهیدان و کمرونقی استوانه پیر تئاتر شهر، خیمهای برپا میکنند برای اجرای تعزیه در همان محوطه جلوی پارک دانشجو؛ بی هیچ امکانات مناسب و تنها با دلخوشی جمعی که هنوز زیر بال و پر تعزیه را گرفتهاند تا زمین نخورد. امسال خیمهای که به نام عاشورائیان برپا شده بود از بخت نیک، ساعتی پس از اجرا، طعمه حریق شد.
واویلایی بود اگر ساعتی جلوتر، جرقههای الکتریسیته بر برزنت خیمه مینشست که نه امکانی برای اطفای آتش بود و نه راهی برای فرار خلقالله. طرفه در این میان، واکنش همان مدیران مرکز هنرهای نمایشی بود که کاسه چهکنم بعد از واقعه به دست گرفتند و نالیدند که چرا تعزیه را محلی نیست و چرا کسی هشدار نداده بود، امکان آتشسوزی را.
عجبا از این همه مسئولیتپذیری که اگر تعزیه را مکان نیست، گناهش را باید به گردن کدام نهاد گذاشت؟ و اگر نبود دعای خیر و توجه الهی معلوم نبود آیا باز هم مسئولان تئاتر میتوانستند با گردن افراشته و حقبهجانب، طلبی را بخواهند که خود وامدار آنند؟