همچنان پای تلویزیون نشستهاند و کارتونی نگاه میکنند که در آن آدمآهنیها و موجودات عجیب و غریب به جان مردم افتادهاند. همسرتان مشغول دوخت و دوز روپوش پسر کوچکتان است که در درگیری جومونگوارش با همکلاسیها، در مدرسه پاره شده است.
جنگ و دعوای دیجیمونها تمام شده و بچهها کانال را عوض میکنند. در این یکی شبکه، فیلمی سینمایی پخش میشود که حشرات غولپیکر دارند دل و روده یک آدم نگون بخت را درمیآورند، با چشمانی از حدقه درآمده چشمتان در کنار مسلسل آگهیها که همینطور از زیر تصویر رژه میروند به علامت «زیر 12 سال ممنوع» میافتد. بهرغم اعتراض بچهها با استفاده از موقعیت پدرانه خود کانال را عوض میکنید.
در این یکی، سریالی ایرانی پخش میشود. نفسی به راحتی میکشید اما طولی نمیکشد که میبینید همه آدمهای سریال دارند به هم پرخاش میکنند و فحش میدهند. به همسرتان نگاه میکنید که از نمایش این همه دعوا، کلافه شده است. مردد میمانید که چه کنید؟
باز هم موقعیت پدرانه به فریادتان میرسد. از بچهها میخواهید که به درس و مشقشان برسند تا شما بتوانید اخبار را ببینید. در برنامه خبری صحنههایی از انفجار بمب، جسدهای سوخته و... به نمایش گذاشتهاند.
حالتان منقلب میشود. با خودتان فکر میکنید که بچهها چگونه باید دوست داشتن را یاد بگیرند و چگونه تصویری از یک خانواده با روابط عاطفی مشاهده کنند. تلویزیون برای آنها الگویی بیبدیل شده است.
تا کی باید ذهن و روح آنها درگیر نمایش خشونت باشد؟ اگر روابط انسانی درگیر جرح و تعدیلهای ممیزی میشود، چرا خشونت آن هم تا این حد بیبند و بار بهراحتی از زیر قیچی رد میشود؟ خشونت در تلویزیون بیداد میکند و شما ماندهاید که چه کنید با روح زلال بچهها که ناخودآگاهشان انباشته از تصاویر خشونتبار شده است.