با توجه به وقوع اغلب صحنههای این جنگ و درگیری در دشتهای خوزستان و مناطق کوهستانی کردستان، بیشتر نویسندگان، مکانهای یادشده را اغلب بهعنوان بستر و پس زمینه داستانهای خود برگزیدهاند و مکان وقوع حوادث داستانهایشان در این مناطق است؛البته مناطق باتلاقی و نیزارهای خوزستان هم در بعضی از داستانها بهعنوان مکان وقوع حوادث انتخاب شده است.
با این حال بستر دریاهای متلاطم و رودخانههای خروشان جنوب معمولا بهندرت برای بستر داستانهای ایرانی انتخاب شده است.
در این بین داستانهای فیروز زنوزی جلالی تقریبا از موارد استثناست که در اغلب داستانهایش به این موضوع پرداخته است.
«سکان، سمت میانه اروند» بهتازگی از سوی انتشارات سوره مهر در قالب «کتاب خشت» در تهران چاپ و منتشر شده است. داستان این کتاب درباره روزهای آغازین جنگ تحمیلی در مناطق دریایی جنوب کشور بهویژه آبراه اروند است.
شخصیت محوری داستان، ناواستوار قلیل است که ماجراهای قصه از صافی ذهن او میگذرد. بخش وسیعی از حجم داستان به شکل ذهنی روایت میشود. ناواستوار قلیل، مسئولیت نظم و انضباط روی عرشه ناو را دارد، برای همین سعی میکند موقعیت حال و رویدادهای احتمالی روی عرشه ناو را تحت کنترل داشته باشد.
ماجراهای داستان با حرکت یک ناو جنگی ایرانی از سمت آبهای آزاد (دریای جنوب) به طرف آبراه اروند شروع میشود. دیدگاه داستان، دانای کل محدود معطوف به ذهن ناواستوار قلیل است. نویسنده از زاویه نگاه او، موقعیت آن لحظه را با تمام جزئیات شرح و توضیح میدهد اما در کنار توصیف جزئیات ملموس، احساس ناشناختهای را هم که ناواستوار قلیل حس میکند ولی قادر به بیان آن نیست، مطرح میکند؛ حس گنگ و ناشناختهای که رفتهرفته پررنگتر میشود تا جایی که به مسئله اصلی داستان تبدیل میشود. از همان ابتدا، تلاش شخصیت اصلی قصه، شناخت آن احساس گنگ است که تقریبا تعادل فعالیت روزمره او را
بر هم زده است.
او هر چقدر در این زمینه جلوتر میرود، بیشتر اسیر آن حس ناشناخته میشود، با این حال سعی میکند همچنان وظایف و فعالیت روزمره خود را داشته باشد.
ناواستوار قلیل برای رهایی از فکر و خیالهایی که به سراغش آمده اند، به مرور خاطرات گذشته میپردازد که ارتباط تنگاتنگی با روحیات فعلی او دارند. از جمله بمبگذاری در بازار خرمشهر که او به همراه همسر و پسرش از نزدیک شاهد آن بودهاند و حالا خاطرات تلخ آن لحظه اذیتش میکند. او ناخودآگاه نگران پسر کوچکش(امید) میشود که مبادا بهانه گشتوگذار در بیرون از خانه را بگیرد و همسرش(فاطمه) او را به بازار ماهیفروشها در خرمشهر ببرد. احساس میکند آنجا ناامن است و احتمال میدهد حادثهای برای خانوادهاش در شرف وقوع است. تکرار این حس باعث تسری احساس ناامنی در فضای داخلی ناو میشود.
ناواستوار قلیل با سرکشی به بخشهای مختلف ناو که جزو وظایف کاریاش هم محسوب میشود، تلاش میکند به نگرانی درونیاش پایان دهد اما این حس به مرور تقویت شده و باعث برهم خوردن تعادل ذهنیاش میشود. این در حالی است که ظاهرا درون محیط ناو امنیت برقرار است. نویسنده با نمایاندن درونیات رو به آشفتگی یکی از خدمه ناو (ناواستوار قلیل)، بهنوعی حادثه احتمالی در شرف وقوع برای ناو و خدمهاش را پیشاپیش به مخاطبان اعلام میکند.
زنوزی جلالی، همانند اغلب آثارش، در این داستان هم با انتخاب یک موقعیت خاص(این بار روی عرشه یک ناو که به سمت یک موقعیت جنگی پیش میرود)، شخصیتهای داستانی خود را در موقعیت برونفکنی محتویات ذهنی و درونیشان قرار میدهد.
ناواستوار قلیل، بدون اینکه اتفاق بیرونی خاصی درون محوطه ناو بیفتد، شروع میکند به خیالبافی پیرامون رویدادهای ناگوار احتمالی که خودش احساس میکند در شرف وقوع است. بنابراین در وهله اول به مهناویها مشکوک میشود. احساس میکند آنها از ماجرایی خبر دارند که از او پنهان کردهاند اما وقتی در رفتارها و حرکات آنها دقیق میشود، مورد مشکوکی را نمیبیند. با این حال از فکر و خیالهایی که به سراغش آمدهاند خلاصی ندارد و بار دیگر به ریشههای این احساس برمیگردد.
داستان، شروع نرمی دارد که رفتهرفته به سمت گرههای پیچ در پیچ پیش میرود. صحنههای شروع داستان در یک روز ملایم و آفتابی است اما لحظاتی بعد با دستور ناخدا مبنی بر حرکت ناو به سمت میانه اروند، نشانههای بحران (هم از نوع درونی آنکه ناواستوار قلیل، نماد آن است و هم از دریچه بیرونی که چشمانداز
پیش رو آشفته است)، در طرح داستان خود را نشان میدهد.
در بخش شخصیتپردازی داستان، تمرکز روی یک شخصیت(ناواستوار قلیل)، باعثشده بقیه شخصیتها در سایه قرار بگیرند و مخاطب تقریبا از روحیات درونی آنها در مواجه با موقعیت اضطراری (جنگی) بیخبر باشد. در طول داستان، به غیراز شخصیت محوری قصه، فقط رفتارها و حرکات مهناویها توضیح داده میشود که آن هم از زاویه دید همان ناواستوار قلیل است که طبعا از صافی ذهن او میگذرد و خواننده همچنان از آنچه در ذهن بقیه خدمه ناو میگذرد، بیخبر است.
داستان هر چه به پایان خود نزدیک میشود نشانههای جنگ هم بیشتر خود را نشان میدهد. در این بخش، نویسنده موضوع مرگ و زندگی را پیش میکشد و اغلب دغدغههای شخصیت محوری داستان به دلبستگیهای زندگی در مواجه با یک جنگ و کشتهشدن معطوف میشود.
«...حالا این جغله توپچی پی چی میگشت؟ او هم پی فاطمهاش؟ حتم، لابد او هم مثل خودش از بریدن ترس دارد. دیروز بهش گفته بود این را؟ تقصیر خودش بود پس نباید بهش میگفت و
این طور خوف به دلش میانداخت.
-ها بله...راستی یک حرف دیگر سرکار ناواستوار قلیل؟
- بنال...پسر
-ها بله یعنی امروز جنگ میشود؟
- جنگ؟
-ها بله...جنگ؟
بی اختیار، نگاه نخلستان کرد. جنگ. پس او هم مثل خودش یک جورهایی بیم از این زار و زندگی بدپیل را دارد؟» (ص35و36)
در بخشهای انتهایی داستان، شخصیتهای داستانی واقعیتهای موجود را میپذیرند و سعی میکنند حالا که در یک موقعیت ویژه و اضطراری (جنگی) قرار گرفتهاند، به نحوه احسن از عهده آن برآیند.
آنها جانفشانی میکنند و جزو نخستین مدافعان سرزمین خود محسوب میشوند که به جنگ با دشمن میپردازند؛ آن هم زمانی که خیلی از هممیهنانشان از وجود چنین جنگی اصلا خبر ندارند.(زمان وقوع داستان، روزهای آغازین جنگ تحمیلی است.)پایان داستان به صحنه خونین نبرد در اروندرود ختم میشود.
«...نامردها؟ صورت مسلمی، غرقابه خون، سرخ سرخ، چه پرپر میزند مسلمی؟مسلمی، حبیبش، پسر، اید افتاد. سوخت سوخت. عجب سرخ است این آسمان. لوله توپ کج، آسمان کج، خورشید...خورشید دارد میافتد. افتاد تو اروند، دارد میسوزد. جزوجز، اروند میسوزد. بیچاره ماهیها، بیچاره...ماهی...ها...بیچاره...ما...ی ها...خدایا چرا...یکی اینجا...لاقل...به فکر...ماهی...هانیست؟» (ص47)