به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۷ ساله در حالی که به شدت اشک می ریخت درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: من و خانوادهام اهل کشور افغانستان هستیم ولی من در مشهد بزرگ شدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم. پدرم کفاش بود و دیگر اعضای خانواده نیز در کنار مادرم مشغول خیاطی در منزل بودیم و تنها یکی از برادرانم به پدرم در امور کفاشی کمک میکرد.
با آن که مجوز اقامت در ایران را نداشتیم و شناسنامه هم نگرفته بودیم ولی در مدارس ثبت نام می شدیم و از بسیاری امکانات رفاهی بهره می بردیم. بالاخره هنگامی که تحصیلاتم در مقطع دیپلم به پایان رسید، یکی از اقوام دورمان که در افغانستان اقامت داشت مرا برای پسرش خواستگاری کرد اما من هیچ گاه او و پسرش (ابوطالب) را ندیده بودم ولی پدرم می گفت پدر ابوطالب مردی با نفوذ است که با بسیاری از مسئولان رده بالای افغانستان و تا حد ریاست جمهوری ارتباط دارد.
«ابوطالب» بعد از دیپلم به کشور آلمان رفته بود تا در آن جا به تحصیلات دانشگاهی ادامه بدهد ولی برای کسب درآمد در آن کشور، رستوران های زنجیره ای راه اندازی کرده بود و اوضاع مالی بسیار خوبی داشت. من هم که این شرایط و وضعیت را از زبان اطرافیانم می شنیدم خیلی برای ازدواج با ابوطالب مشتاق شدم و بدین ترتیب با برقراری تماس تصویری با آلمان من و ابوطالب با هم صحبت کردیم و به همین طریق با خطبه عقد اینترنتی، به او «بله» گفتم.
قرار بود «ابوطالب» امور اداری اقامت من در آلمان را هم انجام دهد و بعد از ۵ سال که برایم اقامت رسمی گرفت من هم برای زندگی مشترک به آلمان بروم اما هنوز یک سال بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که به طور ناگهانی «ابوطالب» آلمان را رها کرد وبه مشهد آمد. او با پولی که پدرش به او داد یک رستوران در مشهد به راه انداخت و ما زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
در یکی دو سال اول زندگی خوبی داشتیم و من هم راضی بودم اما آرام آرام دوستان ناباب اطراف شوهرم را گرفتند و او را به منجلاب موادمخدر کشاندند. حالا دیگر «ابوطالب» مانند سابق نبود و هیچ توجهی به من نداشت درحالی که من صاحب دو دختر خردسال شده بودم او شب ها را به منزل نمی آمد و بیشتر اوقاتش را با دوستانش می گذراند.
کم کم رستوران هم مشتریانش را از دست می داد و شوهرم تا لنگ ظهر در خانه می خوابید، من هم که پسرم را باردار بودم، به ناچار باید استراحت می کردم تامشکلی برای جنینم پیش نیاید. خلاصه کار به جایی رسید که شوهرم خودرو و خانه را برای تهیه موادمخدر صنعتی (شیشه و کریستال) فروخت و ما به مستاجری روی آوردیم. هرچه برای پدر «ابوطالب» وضعیت اسفبار او را بیان می کردم نه تنها توجهی نداشت بلکه مرا متهم به دروغ گویی و زیاده خواهی می کرد.
بالاخره آن ها زمانی حقیقت موضوع را دریافتند که دیگر «ابوطالب» رستوران را هم فروخت و پول آن را برای تهیه موادمخدر هزینه کرد. پدر او تا این زمان بر این تصور بود که پسرش منزل را برای گسترش رستوران و راه اندازی رستوران های زنجیره ای در مشهد فروخته است اما پس از آن او را طرد کرد و دیگر به خانهاش راه نمیداد. در این اوضاع آشفته من مجبور شدم در خانه به خیاطی بپردازم تا هزینه های زندگیمان تامین شود ولی ابوطالب از همین درآمد اندک من هم نمی گذشت و با کتک کاری و فحاشی همه درآمدم را می گرفت و صرف خرید موادمخدر می کرد. التماسها و گریههای من برای ترک اعتیادش نیز هیچ فایده ای نداشت.
او هر روز جنجال و آبروریزی می کرد تا من مبلغی را برای تهیه شیشه به او بدهم. خلاصه کار به جایی رسید که دو دختر ۱۲ و ۹ ساله ام را با خودش به بیرون از منزل می برد و آن ها را مجبور می کرد در سر چهارراه ها از رانندگان پشت چراغ قرمز گدایی کنند. هر روز با خروج فرزندانم از منزل من هم کنار اتاق می نشستم و فقط اشک می ریختم تا آن ها به خانه بازگردند! اما همسرم به این کار هم بسنده نمی کرد و به این دلیل که خودش نمی توانست با آن ها بیرون برود به ناچار دو دخترم را به افرادی اجاره می داد که از کودکان برای «گدایی» سوء استفاده می کردند.
حالا دیگر در خانه می نشست و فقط پول اجاره دخترانم را می گرفت و موادمخدر می خرید. در نهایت قصد داشت تا پسر ۷ ساله ام را هم به گدایی وادار کند و برای درآمد بیشتر او را نیز اجاره بدهد! به همین دلیل مقاومت کردم که او دوباره مرا زیر مشت و لگد گرفت و از خانه بیرون انداخت. حالا هم به کلانتری آمده ام تا کمکم کنید که از این وضعیت نجات یابم.
با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) اقدامات قضایی و بررسی های کارشناسی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد تا با هماهنگی های قضایی اقدامات قانونی در این باره به عمل آید.
نظر شما