همشهری آنلاین _ رضا نیکنام : به بهانه نزدیک شدن سال نو سراغ چند هممحلهای رفتیم و از آنها پرسیدیم که سالهای دور چطور خودشان را برای عید آماده میکردند!؟
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
فرشها رو با چوب میزدیم و خاک میگرفتیم
حاجیه خانم اعظم عابدینی، سالهاست در کوچه ابراهیمی محله جوادیه زندگی میکند. این بانوی ۶۴ ساله زنجانی است و فارسی را با لهجه آذری صحبت میکند. او که سالها با جاری و ۱۰ بچهاش در یک خانه زندگی کرده، از اسفندهای سالهای جوانیاش اینطور تعریف میکند:«من و جاریام همیشه سعی میکردیم دست همدیگر را بگیریم و کمک حال هم باشیم. نزدیک عید ملحفههای زیر و رو را در آورده و پشم و پنبه تشکها را میشستیم. چون ماشین لباسشویی نداشتیم، ملحفهها را در تشت خیس میکردیم. من میشستم و جاریام آب میکشید.»
او ادامه میدهد:«آن موقع مثل الان نبود که هر سال فرشها را بشویند. اغلب اوقات فرشها را به کوچه میبردیم و پشت و رو میکردیم. فرشها را با چوب میزدیم و خاک میگرفتیم مگر اینکه فرش خیلی کثیف یا نجس بود. همه خانهها حیاطدار و شیر آب هم ۲۴ ساعته باز بود. فرشها را در حیاط پهن میکردیم و ۲، ۳ نفره میشستیم. با اینکه کارخانههای قالیشویی در محل بود اما کسی فرش خود را به قالیشوییها نمیداد! اسفندماه که از جلو خانهها رد میشدی، آب کف بود که از زیر در حیاطها به کوچه میآمد.»
عابدینی در جمله آخر تعریف میکند:«چراغها نفتی بود و آنها را در حیاط میشستیم. روی آن پارچه میکشیدیم و برای سال بعد روی کمد میگذاشتیم. برای بچهها از همین بازارچه جوادیه خرید میکردیم. البته پدرشوهرم بزازی داشت و پارچهها را از او میگرفتیم. شوهر و برادر شوهرم هم تولیدی داشتند و برای بچهها لباس میدوختند.»
لباس جاریها شبیه هم بود!
حاجیه خانم نادره عباسی، ۷۴ ساله از اهالی محله خزانه بخارایی است. فرزندان و نوههای خانم قربانی هرسال روز اول مهمان خانهاش هستند و سیزدهبهدرها هم دورهم جمع میشوند. با اینکه از ۱۳ سالگی در تهران زندگی میکند اما هنوز لهجه شیرین اراکیاش را حفظ کرده است. با حسرت از روزگار زندگی در اراک یاد میکند و میگوید:«زمانی که اراک بودیم، نزدیک عید که میشد، چون چراغها نفتی بود و دود میزد، به اصطلاح خودمان «گرده دود» میگرفتیم و در و دیوار را از دوده تمیز میکردیم.»
عباسی اضافه می کند:«یکی از کارهایی که حتماً زنها قبل از عید انجام میدادند کوبیدن نمک بود. نمکها سنگی بود و آن را در هاون آنقدر میکوبیدیم تا نرم شود. البته نخودچی هم بود که میکوبیدیم و آرد نخودچی درست میکردیم. ۱۳ ساله بودم که عروسی کردم و به تهران آمدم. با مادرشوهر و جاریها در یک خانه زندگی میکردیم. مادرشوهرم زن خوب و مهمان دوستی بود. چه عید و چه غیر از عید، مادر و خواهر من که به دیدنمان میآمدند، خوشحال میشد. وقتی هم میخواستند بروند، مقداری پول پر قنداق بچههایشان میگذاشت. ۳ تا جاری بودیم که مثل خواهر زندگی میکردیم و سرمان به کار خودمان گرم بود. کاری به کار هم نداشتیم و مادر شوهرم بین ما فرق نمیگذاشت. دم عید که میشد، به بازار مولوی میرفتیم و نفری یک دست لباس برای خودمان و بچهها میخریدیم. همیشه هم سعی میکردیم لباس جاریها شبیه هم باشد و مثل حالا چشم و همچشمی نبود.»
صله رحم، مشاعره و قصهگویی
حاجیه خانم بتول میرباقری، بیش از نیم قرن است که در محله نازیآباد زندگی میکند. هرچند اصالتش به قم میرسد اما متولد تهران است و از آداب و رسوم قبل از عید طایفهشان اینطور میگوید:«در کل خانواده ما خیلی پایبند تجملات نبود و نیستیم. تا وقتی که خانه پدر بودیم، خانه تکانی میکردیم تا همه جا تمیز شود. البته در طول سال هم خانه را تمیز میکردیم اما دم عید کمی با وسواس بیشتر. چیزی که در خانواده ما به آن اصرار میشد و الان هم اصرار داریم، صله رحم بود. در جمعهای خانوادگی که دورهم جمع میشدیم، پدرم مشاعره میکرد و قصههای قدیمی میگفت.»
این بانوی ۶۵ ساله ادامه میدهد:«بعد از ازدواج هم چون همسرم سید است، ما عید غدیر را سنگینتر میگیریم، حتی خرید لباس نو بچهها را عید غدیر انجام میدهیم و برای عید نوروز همان لباسها را میپوشیم. ما هر موقع که نیاز به لباس و وسایل منزل داشته باشیم، خرید میکنیم و زیاد دربند این نیستیم که حتماً برای عید رخت و لباس و ظرف و ظروف را نونوار کنیم. خیلی وقتها بچهها و نوههای من برای عید لباس نمیخرند و میگویند لباس داریم. اما برعکس بعضی از خانوادهها که عید را وسیله چشم و همچشمی کردهاند، عید برای ما وسیلهای است برای صله رحم. ما از قبل از عید در این فکر هستیم که در دید و بازدیدها جوانان و اعضای جدید فامیل را به هم آشنا کنیم و به نظرم این از همه چیز ارزشمندتر است.»
نظر شما