به گزارش همشهری آنلاین، تا اسم نوروز میآید انگار یک حسرت برای فتحعلی بیگی تازه میشود و میگوید: «نوروز برایم سراسر خاطره و نوستالژی است. در خانواده ما سنت زیبای دید و بازدیدهای خانوادگی جایگاه ویژهای داشت و ۲، ۳ نسل در ایام نوروز به این سنت پایبند بودیم. خاطرم است علاوه بر عیددیدنی با اقوام درجه یک از دید و بازدید با اقوام درجه ۲و۳ هم غافل نمیشدیم و حتی تا خانه عمه مادر، دختر دایی پدر و... هم میرفتیم. در واقع هر شب در خانه یکی از اقوام دورهمی داشتیم و دلخوش بودیم که حداقل سالی یکبار به بهانه نوروز فرصتی را برای تازه کردن دیدارها داریم.» اما تغییر سبک زندگی و کوچک شدن حلقه خانوادههای امروزی، دور شدن خانه نزدیکان و سختی تردد در شهر و حکمفرمایی فنآوری در زندگی شهرنشینان کمکمرنگ و بو و لذت و شوق این دورهمی را کم و کمتر کرد و به قول این پژوهشگر نمایشهای سنتی حتی نوروزهای ما هم شکل و حال و هوای فرنگی به خود گرفته است: «زمانی همه فامیل در یک کوچه و محله زندگی میکردند. خبری از دغدغه ماشینسواری، ساعتهای طولانی ماندن در ترافیک و این حرفها نبود. دید و بازدیدها با خیال آسوده انجام میشد. هر اتفاق سادهای، بهانه دورهم نشستن و شبنشینیهای فامیلی بود. اما امروز به دلیل مشغلههای زندگی شهرنشینی حتی نوروزهایمان هم مثل مراسم فرنگیها شده؛ دید و بازدیدها کم و گاهی اوقات حتی به یک احوالپرسی و تبریک ساده تلفنی محدود میشود.»
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
به سنتها احترام بگذاریم مهربانتر میشویم
بعضیها سردی رابطههای انسانی و کم شدن توجه به سنتها را به تغییر سبک زندگی شهری، تغییرات معماری و غلبه زندگی آپارتمانی نسبت میدهند اما فتحعلی بیگی این اتفاقات ناخوشایند را نتیجه کم لطفی به سنتها میداند: «ما نسبت به بسیاری از مظاهر و ریشههای فرهنگی و سنتیمان بیتفاوت شدهایم. همیشه ماحصل احترام به سنتها، ترویج فرهنگ محبت و مهربانی است. همین نوروز که به معنای تغییر و نو شدن فصل است با مظاهر زیبایی همراه بوده که هرکدام فلسفه خاصی داشته است. از قدیمالایام برای استقبال از بهار و نوروز، سنتها و آداب زیبایی داشتهایم. همین مراسم خانهتکانی یک پیشینه و فلسفه دارد. خانهتکانی به منزله زدودن و پاک کردن آلودگیها از هر چیزی در زندگی بهویژه کینهها و دلخوریها از دل است. در واقع نوروز میگوید که همه خشمها، کدورتها و کینهها باید با آمدن فصل نو به پایان برسد. یا همین سنت دید و بازدید فلسفه روشنی دارد. محبت همیشه با ارتباط چشم در چشم ایجاد میشود. دیدارهای نوروزی ایرانی هم بر این اساس شکل گرفته است.» به گفته استاد با احترام به سنتها میتوان مهربانی را دوباره در خانوادهها و جامعه ترویج کر
پلوخوری عید به عید
خوردن شیرینی، شکلات و انواع آجیلها و تنقلات، خوشمزهترین بخش عیددیدنیهاست. اما قدیمیترها خوب یادشان است که در سالهای دور این شهر خبری از این خوردنیهای رنگارنگ نبود؛ حتی سالی یکبار و در نوروز. فتحعلی بیگی در اینباره میگوید: «۱۰۰ یا ۲۰۰ سال پیش که ماشینی برای حملونقل نبود تا مردم پرتقال و سیب یا میوههای مختلف نصیبشان شود دسترسی به هر چیزی ساده و راحت نبود. به همین دلیل مردم هر شهر براساس فرهنگ، سنت و آداب خودشان برای شبعید تدارک میدیدند و غذای ویژه شهرشان را میپختند. البته حتی غذاهای نوروزی هم اغلب ساده مثل آبگوشت و اشکنه و... بود. آن روزها برنج غذای ویژهای محسوب میشد که فقط عید به عید و در بعضی خانهها طبخ میشد. تنقلات ویژه عید برای پذیرایی از مهمانان هم شامل نخود و کشمش، توت خشک و خشکبار ساده بود.»
سفر دستهجمعی با کامیون به جاده چالوس
برای بسیاری از مردم ایام نوروز و تعطیلات طولانی آن بهترین فرصت برای یک دل سیر رفتن به سفر و گشتوگذار است. اما گاهی اوقات این مسافرتها حاصلی جز هدر رفتن زمان استراحت و گذراندن تعطیلات در جادههای شلوغ و پرترافیک ندارد. برای همدورههای فتحعلیبیگی مسافرتهای نوروزی هم حکایتی داشت: «در گذشته آنقدر مردم به دید و بازدیدهای عیدانه مقید بودند که اگر در نوروز برنامه سفر هم برایشان پیش میآمد حتماً بعد از پایان سفر این رسم را به جا میآوردند. علاوه بر این بسیاری از سفرها هم جنبه دیدارهای فامیلی و دور هم جمع شدن اقوام در شهر و دیارشان را داشت.» او یادی هم از مسافرتهای دستهجمعی باصفای نوروزی با اقوام در دوران کودکی و نوجوانیاش میکند: «پدر و عمویم کامیون داشتند. آن زمان مثل امروز نبود که هر خانواده ماشین داشته باشد. اینطور بود که دستهجمعی با اقوام قصد سفر میکردیم. پدر و عمویم برای حفاظت از مهمانان و راحتی آنها پشت کامیون چادر میزدند و با بار وبندیل همراه یک جمع شاد راهی میشدیم. معمولاً سیزدهبهدرها دستهجمعی راهی جاده چالوس میشدیم. خاطرم است یک سال سیزدهبهدر هوا بارانی بود. آن روز مجبور شدیم چند ساعت تابند آمدن باران در یکی از تونلهای میان راه سر کنیم اما باز هم خوش گذشت.»
اسکناسهای یک و ۲تومانی، عیدیهای محبوب بچهها
حالا نوبتی هم که باشد نوبت خاطرات شیرین عیدی گرفتن روزگار کودکی است. استاد نفسی تازه میکند و برمیگردد به سال های قبل و میگوید: «زمان کودکی و نوجوانی ما دست بچهها پول زیادی نبود. بچهها برای تغذیه مدرسه هم از خانه میوه و خوراکی میبردند. بیشترین پولی که به دست ما میرسید یک یا ۲ ریالی بود که با آن آلاسکا میخریدیم. اما ماجرای نوروز ماجرای دیگری بود. نخستین ویژگیاش این بود که بعد از یک سال صاحب لباس نو میشدیم.» یادآوری خریدهای نوروزی دوران کودکی لبخند بر لب فتحعلی بیگی مینشاند: «معمولاً لباسهای عیدانه ما را چند سایز بزرگتر میخریدند تا چند سال قابل استفاده باشد. اما اصل ماجرا عیددیدنی رفتن به خانه اقوام با این لباسهای نو و گرفتن عیدی بود. معمولاً مسیر عیددیدنیها از خانه بزرگترها شروع میشد. هرکسی هم براساس توان مالیاش هدیهای را به رسم عیدانه به بچهها میداد. بعضیها نخود و کشمش در مشت ما میریختند و برخی هم تخممرغ رنگ کرده عیدی میدادند.» اما چشم بچهها دنبال آن عیدی ویژه بود. اینطور بود که از بعضی خانهها با خوشحالی خاصی بیرون میآمدند؛ همان خانههایی که بچهها یک سال برای دوباره مهمان شدن در آن روزشماری میکردند. فتحعلی بیگی میگوید: «بعضی بزرگترها برای بچهها عیدی ویژه داشتند و با دادن اسکناس یک یا ۲تومانی حسابی دل آنها را شاد میکردند.»
امان از مشقهای ننوشته
آن روزها هم عید بیدردسر نبود. هنرمند پیشکسوت تئاتر و سینما هم وقتی به خاطره تکلیفهای نوروزی میرسد چهرهاش در هم میرود. او هم دل خوشی از تکلیفهای تمام نشدنی عید ندارد: «تعطیلات نوروز ۲هفته بود اما معلمان با دادن مشقهای زیاد و تمام نشدنی حسابی ما را خجالت میدادند. به همین دلیل یکی از دغدغههای ما در ایام نوروز، نوشتن مشق شب بود. هرچه مینوشتیم خیال تمام شدن نداشتند.» استاد میخندد و میگوید: «گاهی اوقات برای اینکه دفتر سیاه شود و نشان دهیم کلی مشق نوشتهایم حروف و کلمات را درشت مینوشتیم. به خیالمان با پر شدن دفتر رفع تکلیف میکردیم.»
حاجی فیروز خوش خبر
قدیمترها که در خانهها خبری از ساعت و تقویم نبود بسیاری از مردم عادی حتی موسم آمدن بهار را هم فراموش میکردند. در چنین شرایطی حاجی فیروز بهعنوان پیک خوش خبر بین مردم میآمد و با نوروزخوانی، آمدن نوروز و سال نو را به آنها مژده میداد. فتحعلی بیگی از فلسفه راه افتادن حاجی فیروز در کوی و برزن در روزهای آخر اسفند ماه اینطور میگوید: «در گذشته مردم عادی درقید زمان و هفته و تغییر فصلها نبودند. تصور کنید؛ چند هفته ارتباطمان با همه رسانههای جمعی قطع شود و از آنچه در اطرافمان میگذرد بیخبر باشیم. چه اتفاقی میافتد؟ مردم قدیم زندگیشان به این شکل سپری میشد. افراد انگشتشماری اطلاعات بالایی داشتند و حواسشان به تغییرات ماه و سال و هفته بود. در آن ایام بیشتر براساس موعد برگزاری جشنهای سنتی زمان را تعیین میکردند. مراسمی مانند شب چله، چله بزرگ و چله کوچک و... اینطور بود که مردم در اسفندماه با شنیدن صدای داریه زنگی و ترانههای حاجی فیروز در کوچهها از آمدن بهار و نوروز باخبر میشدند.»
پیک سیاه چهره و مژدگانی برکت بهار
اما چرا حاجی فیروز سیاه است؟ یا چرا در کوچه و خیابان از مردم پول یا مژدگانیطلب میکند؟ شاید در ذهن بسیاری از مردم سؤالاتی از این دست شکل گرفته باشد. محقق و استاد نمایشهای سنتی درباره حاجی فیروز و چهره و مرامش نقلهای جالبی دارد: «مردم قدیم بر تکرار نشدنی بودن نوروز باور داشتند. آنها معتقد بودند که اگر مجموعهای از رسوم و آیینها را اجرا نکنند سال نو نمیشود. حاجی فیروز و دادن مژگانی به او یکی از همین رسوم نوروزی است.» فتحعلی بیگی ادامه میدهد: «حاجی فیروز صورتش سیاه است. چون در سیاهی زمستان زیر زمین بوده و از همین سیاهی بیرون آمده است. لباس قرمز مثل خون تازه دمیده شده به جان طبیعت بر تن میکند و به مردم آمدن بهار و جوانه زدن زمین را خبر میدهد. مردم هم به شکرانه این خبر، نذریهایشان را بهعنوان مژدگانی به حاجی فیروز میدهند تا بهاری با برکت داشته باشند.»
نظر شما