شاید بیش از هر چیز به این علت که نگاه او لطیف، انسانی، تغزلی و خاص است؛ ویژگیهایی که همواره به مذاق اهالی ادبیات ایران خوش نشسته است. چنان که ترجمه اشعار پابلو نرودا «هوا را از من بگیر، خندهات را نه» و نیز ولادیمیر مایاکوفسکی، «ابر شلوارپوش» به همین علتها به مذاق ما خوش نشستهاند و هنوز به فروش میروند.
این ویژگیها البته در تمام شاعران بزرگ جهان دیده میشود، همچون اکتاویو پاز که نوبل را به همین دلایل گرفت و فدریکو گارسیا لورکا که به همین دلایل کشته شد.
«بسیار سپاسگزارم از به دنیا آمدنم!» از همین دست است؛ مجموعهای از 27 شعر ناظم حکمت که لطیف، انسانی، تغزلی و خاصند. شاید برای همین است که مرتضی مجدفر، مترجم کتاب در مقدمه کوتاه از سر تکلیفش مینویسد:«این مجموعه ادعا ندارد فقط اشعار ترجمهنشده ناظم حکمت را به فارسی بازگردانده است و با احترام کامل به مترجمان پیشکسوت، سعی کرده است در قالب این ترجمه، حس زیباییشناسی دیگری از آثار ناظم را به خوانندگان فارسیزبان عرضه کند.»
این حس زیباییشناسی را دکتر حسن ریاضی در مقدمه 8 صفحهایاش بر کتاب این طور توضیح میدهد: «شعر ناظم حکمت از شور زندگی، آرزوها و حسرتهای انسانی، عشق به آزادی و صلح و انساندوستی و میهندوستی آتشین سرشار است و این شور و حال در شعرها، منظومهها و رمانهای او به عالیترین وجه هنری بیان شده است. شعر ناظم آیینگی، زلالی و طنین موسیقیایی آب را دارد؛ آبی که از کوههای آناتولی سرچشمه میگیرد...»
ناظم حکمت 107 سال پیش در ترکیه به دنیا آمد و بعد از 61 سال زندگی در 1963 از دنیا رفت. اما زلالی آبهایی که از آناتولی سرازیر شدهاند، هنوز هم حال خیلیها را دگرگون میکند و هنوز هم از جمله شاعرانی است که در تمام دنیا طرفداران زیادی دارد. در یادداشت آخر کتاب که زندگینامه کوتاهی از حکمت است، از زبان خود او میخوانیم:«میخواهم هر چیزی که ویژه انسان است، از آن شعر من هم باشد. میخواهم خوانندهام در آثارم، بازتابی از تمام احساسات خود را بیابد.»
از ویژگیهای مثبت کتاب 60 صفحهای «بسیار سپاسگزارم از به دنیا آمدنم!» وجود همین یادداشتهاست. کتاب با مقدمه حسن ریاضی درباره ویژگیهای شعری ناظم حکمت آغاز میشود و با توضیحات بیشتری از زندگی و کار او پایان مییابد؛ اطلاعاتی که میتواند در کنار 27 شعر زیبای او، تصویر کم و بیش کاملی از این شاعر ترک به دست دهد. در یکی از این شعرها، «من، تو، او» میخوانیم: «او تنها سپیدی سپیدهدم را میبیند/ من، شب را هم/ تو، تنها شب را میبینی-/ من، سپیدی سپیدهدم را هم.»